ماجراهای من و خودم!

این منم با همه ترکیباتش...

ماجراهای من و خودم!

این منم با همه ترکیباتش...

ماجراهای من و خودم!

یک عدد لوسی‌می هستم در جستجوی مهربانی :)

مستر بهم میگه تو شبیه لوسی‌می هستی!
برای همین اسمم اینه :)

+پسرکی هشت ساله،
و گل پسری پنج ساله دارم.

طبقه بندی موضوعی
کلمات کلیدی
بایگانی
پربیننده ترین مطالب

نوشت‌ِ روزهای بعد از کنکور.

سه شنبه, ۷ اسفند ۱۳۹۷، ۰۱:۲۹ ب.ظ

از بعد از کنکور هموجور درگیرم! انگار نه انگار کنکور تموم شده!حتی کتابها و جزواتم هنوز در زیستگاهِ دوران کنکورم پخش و پلاست!

 امروز پسرک ارائه کار پوشاک داشت. فکر کن روز چهارشنبه از مهد اومد و گفت باید شنبه نحوه تهیه پوشاک و انواعشو ارائه بدم! منم پریدم پای شبکه اجتماعی و به مربیشون گفتم من جمعه کنکور دارم و شرمنده! 

گفت باشه دوشنبه بیارین. یعنی از روزی که کنکور دادم دنبال این کار پسرکم! :/ 

دیشب قشنگ عصبی شده بودم از بس دنبال پیله کرم ابریشم و چرم و پارچه و عکس و فلان و بهمان گشته بودم! پیله‌ی کرم رو هیچ خرازی‌ای نداشت و آخرِ سر مامانم معجزه‌وار یادش اومد که یه زمانی مادرجون پیله کرم ابریشم داشته! فک کن پیله‌ای که رو مقوا چسبوندیم از آنِ کرمی بود که حدود شصت سال پیش به امید پروانه شدن دور خودش پیله تنیده بود... کرمی که با وجود ناکامی برای آیندگان بسیار گره‌گشا و مفید بود..

این وسط پسرک هم هی بدقلقی می‌کرد میگفت من نمیخوام ارائه بدم، قشنگ رو اعصابم بود. بهش گفتم این موضوع رو خودت شخصاً با مربیت هماهنگ کن. ولی من کمکت میکنم شکلش رو آماده کنیم شما خودت به مربیت بگو ارائه نمیدی. خوب که آماده شد از بس ذوق کرد که گفت نههه من باید ارائه بدم. گفتم مگه نمی‌گفتی نمیخوام؟ گفت اصلاً فکرشم نمی کردم بتونی این شکلی درستش کنی! :/ 

فک کن بچه آدم اینو به آدم بگه! :/

سوال جدی: چطور به بچه‌ها بیاموزیم قبل از دریافت اطلاعات کافی موضع‌گیری نکنند؟ (والا بزرگسالانمون هم اینو بلد نیستن! طفلک بچه‌م!)

نتیجه رو دوست داشتم. احساس میکنم دارم عقده‌های دوران دانش‌آموزیم رو میگشایم :دی

_ دو تا مقاله تو روزهای غیبتم در بلاگستان برای دو تا نشریه ارسال کرده بودم امروز فهمیدم هر دوش رد شده! :/ به لحاظ موضوعی رد شده!😣

مگه داریم؟ مگه میشه؟ 😐

یکی گفت به ما بی‌ربطه، یکی هم نگفت چرا موضوع رو رد کرده. حس خیلی بدی داره این اتفاق 😐

حالا موندم چه کار کنم... هردو رو یکپارچه کنم که موضوعش جذابتر بشه؟ یا برای دو تا نشریه دیگه‌ بفرستم؟ وقت و فرصت هم که خیلی کمه!

متاسفانه هنوز بعد از کنکور به زندگی برنگشتم و همه‌ش مشغله داشتم. باورتون نمیشه که من و مستر دیروز فهمیدیم شنبه پنجم اسفند و روز مهندس بوده و باید به هم تبریک می‌گفتیم! و اگر دیروز خواهر مستر برای خرید هدیه برای مامانشون تماس نمیگرفت از مناسبت امروز هم کلا بی‌خبر می‌موندیم. 

هیچی دیگه طبیعتاً برای مامانم هدیه نخریده بودم این شد که صبح به محض بیدار شدن گل پسر شال و کلاه کردیم رفتیم برای مامانم یه گلدون خریدیم و بردیم خونه‌شون و روزشونو تبریک گفتیم و سریع هم برگشتیم که به بازگشتِ پسرک برسیم. حیف شد عکس نگرفتم از گل خوشگلم ولی بعدا عکس می‌گیرم. :)


+عیدتون خیلی مبارک ^_^

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۷/۱۲/۰۷
لوسی می

نظرات  (۲۰)

۰۷ اسفند ۹۷ ، ۱۴:۱۲ مــحــدثــه ...
روزت مبارک لوسی می عزیزم :*
پاسخ:
ممنونم عزیزم عید شما هم مبارک :)
بابا تو چقدر فعالی! من هیچ وقت از این کارا برای پسرا نکردم. آخرش اینه توی کار کمکش کردم فقط. مسئولیت کامل رو به عهده نگرفتم

منم تا مامانم بهم روز مهندس رو تبریک نگفتن، نمی‌دونستم

کلا خدا قوت
پاسخ:
قویا معتقدم کار درست رو شما میکنی. 
ولی خب پسرک خودش تو زمینه‌ی جنس و نحوه تولید پوشاک کاملا بی اطلاع بود!
من احساس کردم یک مربی مهدم که یه جوری باید این پروسه رو برای بچه‌ها ملموس کنم. از اون چرمها و پشم و پنبه‌ و پارچه‌ای که رو مقوا چسبوندم یه کم هم گذاشتم تو پلاستیک که بچه‌ها لمسشون کنن و جنسها و تفاوتها رو متوجه بشن.
ولی بخش لباسهای تابستونی و زمستونی با مشارکت فعال خودش ایجاد شده و حتی طرح هم مال خودشه که دور خورشید و آدم برفی لباسها رو بچینیم که منظورمونو برسونه.
عیدتون مبارک
جواب : با اینگونه بودن :)
پاسخ:
متشکرم همچنین.
با چگونه بودن؟ 🤔
همون گونه که می خواین بچه اون گونه باشه !!
پاسخ:
خب در این مورد معلوم نمیشه ما چگونه‌ایم.
اه اه اه نگاش کن! خوب نمیگی مادرهای شاغل نمیرسن همچی کارهایی بکنن؟ واقعا به نظرت برای بچه لازمه؟ 
ببخشید می دونم از این کامنت ناراحت خواهی شد ولی یاد اون چیزایی که دوستم می گفت برای یلدا باید می برده مدرسه دخترش افتادم می گفت من اصلا وقت نداشتم که چیز خیلی لوکسی درست کنم روز بعد که مادرهای دیگران انواع و اقسام رله های آنچنانیشونو آوردن دختر من گریه ش گرفته 


بابا به خدا لازم نیست در این حد 
اینم یه جور لاکچری بازیه به خدا 
بعد بچه ت هم کمال گرا میشه بزرگتر شه یا باید ساپورتش کنی یه سره یا خودشم همینجوری میخواد باشه 
البته می دونم گه این حرفها فایده ای نداره چون امثال این نگرش یکی دو تا نیستن :/ 
تبریکت رو هم که گفتم بهت 
نگاه! با این فکرت مشکل دارماااا نه با خودت 
سلام 
پاسخ:
لاکچری بازیش کجاست؟
واقعا وقت گذاشتن برای یه مدلِ درست و جذاب آموزشی و تلاش برای یادگرفتن بچه‌ها با ژله و خوراکی شب یلدا یکیه؟ :/
این‌جور نمایش دادن (دنبال چرم و پیله و پشم و پنبه‌ی واقعی گشتن) به نفع همه‌ی بچه‌های اون کلاسه. من میتونستم بیخیال باشم و پسرک یه ارائه‌ی غیر آموزشی بده و هیچ بچه‌ای هم نفهمه فرق پشم و پنبه چیه. اما ترجیح دادم واقعا یاد بگیرن و لمس کنن. همون چیزی که از آموزش مهدشون انتظار دارم. 
اما اگر مشکلت با خوشگل شدنشه اون یه حرف دیگه است. :)
سلام علیکم
عید و روز مادر مبارک!
پاسخ:
سلام. خیلی ممنونم. عید شما هم مبارک.
خوب این به نظرم نقطه ضعف سیستم آموزشیه که کاری رو میدن که مادرها باید انجام بدن.

ماشاءالله بهت. برای خودت یه اسپند دود کن
پاسخ:
دقیقا. دقیقا.
اصلا فکر کن خطاب به خود من نامه نوشته بود و اصلا به پسرک نگفته بود که ارائه داری.
این واحد کار پوشاکشون بود. چیزی که خود مهد باید یاد میداد. به این بهانه بیشتر میخوان کارهای خودشون رو بندازن رو دوش مادرها!

ممنون عزیزم لطف داری :*
۰۷ اسفند ۹۷ ، ۱۵:۴۶ پلڪــــ شیشـہ اے
:))
عززیزم. یاد مامان بابای عزیزدل خودم افتادم. بنده خداها موقع تحویل کارهای درسی ما در تقلا بودن. یه ذوووووق وصف نا پذیری هم داشتن موقع درست کردن. پدرم خیلی خلاق بودن. 
حس های خوبی زنده شد برام. :*

الهی. ^___^ 
مباررکه
ان شاءالله که زندگی تون فاطمی
پاسخ:
واقعا؟ چقدر دلنشین :)
من خودم چنین تجربه‌ای ندارم چون همه‌ش خودم کار میکردم.
ممنونم عزیزم همچنین شما.
عید و روزت هم مبارک.
مشکلم با خوشگل شدنشه 
دختر جان! 
خودتو به اون راه نزن! 
عه

پاسخ:
 همه‌ی این کارها با هم خیلی خیلی کم هزینه شده و لاکچری هم نیست.
مدلِ درست و جذاب آموزشی و تلاش برای یادگرفتن بچه‌ها

برگرفته از lucy-may.blog.ir


این وظیفه ی تو نیست دخترم! 
پاسخ:
چرا دقیقا تو موضوع پوشاک وظیفه من بود چون به من محول شده بود.
عید و روز شما مبارک.

از محاسن مادر خلاق داشتن همینه
خیلی خوب و زیبا شده

مادر منم زیاد برام این کارارو انجام میدادن و نتیجه اش به لطف خدا تأثیر روی خلاقیت خودم بود و موجب وابستگی هم نشد اصلا

من الانشم خیلی انواع و اقسام کارای هنری و کاردستی و اریگامی رو دوست دارم و واقعا کمک و به ویژه تشویق مامانم مؤثر بوده

خیلی ذوق و تشویق پدر مادر برای کوچکترین امور فرزندانشون مؤثره در تربیت
پاسخ:
سلام. عید شما هم مبارک. ممنونم.
واقعا میگی؟ چقدر خوب میشه اگه واقعا خلاقیت کُشی نکنه.
ممنون از بیان جنبه‌ی مثبت این امر :)
دلگرم شدم :)
عید شما هم مبارک باشه
روز شما هم
عکس خیلی قشنگ و مرتب بود.

پاسخ:
خیلی ممنونم.
خیلی زیبا درست کرده بودی:)) خوشمان آمد
روز مهندس هم مبارک!

پاسخ:
ممنون عزیزم. :)
بله راست میگم.
خودمم مشارکت می کردم اما مامان هم خیلی کمک می کردن.
چون جنبه آموزشی هم داره

تابستون ها هم من کلاس نمی رفتم تا زمان راهنمایی، هر تابستون یه هنر یاد می گرفتم از مامان. مثلا دبستان بودم آشپزی رو یاد گرفتم، کتابچه خیاطی کودکان داشتم ازش چیزای کاربردی دم دستی می دوختم. پیشبندی که اون زمان دوختم رو هنوز داریم.
و چون واکنش و بازخورد مثبت میدیدم نسبت به هنرهای زنانه هم حس خوبی دارم.
و واقعا مانع خلاقیت نبوده.
پاسخ:
چقدر خوب :)
ممنون که برام نوشتین. :*
۰۷ اسفند ۹۷ ، ۲۲:۲۶ سرباز کوچولو ...
عیدت مبارک عزیزم به همچنین روزت مبارک :)
پاسخ:
ممنون عزیزم عید شما هم مبارک :)
ببین وقتی نوشتم لاکچری باری همه ی منظورم در هزینه نبود لکسی می 
ولی هر چی فکر کردم کلمه مناسب پیدا نکردم 
واسه همینم منظورمو باز کردم و مثال همکارمو زدم 
به هر حال من نظرمو گفتم و تو هم نظرتو 
راستش یادمه واسه اون ساعته هم زحمت زیاد کشیده بودی گرچه اونجا تا جایی یادمه گفتی پسرک کار رو انجام داده 
اگه فقط برای ارائه است میشه تا حدی توجیه کرد گرچه مگه فقط بچه ی تو ارائه داره و مگه این ارائه ها واسه بچه های دیگه در موضوعات دیکه نیست؟ و اصلا فلسفه ی ارائه چیه؟ چیزی جز دانش آموز محور بودن؟ یا مادردانش آموز محور بودنه؟ :) 
دیگه هر چی جواب بنویسی ادامه نمیدم باشه؟ حس جدل می بینم 
پاسخ:
حرفت تو اون مثاله درست بود ولی اینجا رو اجازه بده قبول نکنم.
خوراکی و تزئین لاکچری برای خوردنی و تزئین یه حرفه، تلاش برای آموزش مفید مبحثی که به من واگذار شده یه حرف دیگه است.
آره اون ساعته کار پسرک بود و الگو رو هم خود مهد داده بود.
این ارائه ها به همه بچه‌ها داده میشه و من از همه مادرها این انتظار رو دارم که مبحثشون رو جوری تصویر سازی کنن که بچه‌ی من هم واقعا یه تجربه و آموزش جدید کسب کنه. دقیقا فلسفه‌ی مهد رفتن همینه. من بچه‌م رو مهد نمیذارم که نگهشدارن، من بچه‌م رو مهد نمیذارم که براش جشن یلدا و خوراکی آنچنانی بذارن، من بچه‌م رو مهد نمیذارم که فقط خوش بگذرونه، من بچه‌مو مهد میذارم تا با دوستانش تجربه کسب کنه و چیزهای جدید یاد بگیره. در نتیجه برای تحقق این موضوع تا جایی که به من مربوطه تلاش میکنم و از بقیه هم این انتظار رو دارم.
حالا هنوز نمیفهمم با چیِ این کاردستی مشکل داری؟ اینکه پشم و پنبه و چرم چسبوندم؟ این کار دستی فقط توش خلاقیتِ ارائه داره، نه وقت گذاشتنِ بیخود و لاکچری. نه هزینه‌ی اضافی داره و نه تجملاتیه.  فقط برای نحوه‌ی بیان مفهوم به بچه‌ها خلاقیت به خرج دادم و به جای عکس گذاشتن، از جنس‌های واقعی استفاده کردم.
در مورد دانش‌آموز محوری و مادرش محوری تو کامنت ملکه هم جواب دادم.
آره دیگه هر دومون نظراتتون رو گفتیم. به جای جدل بیا و به تفاوت فاحشِ هدفِ خوبِ این کار و هدفِ بیخودِ ژله‌سازی و خوراکی محوری در مهدها فکر کن :)
۰۸ اسفند ۹۷ ، ۰۰:۵۵ پلڪــــ شیشـہ اے
جالبه که من الان متوجه عکس شدم ^__^

در عین سادگی خیلی جذابه و فوق العاده گویا واسه بچه ها. الهی 
پاسخ:
آره دقیقا هدف همین بود. سادگی و گویا بودن :)
ممنون.
۰۸ اسفند ۹۷ ، ۰۲:۰۰ پیـــچـ ـک
سلام
فکر میکنم متوجه منظور پاییز هستم ولی نمیدونم سرفصل خاصی برای ارائه داده بودن یا نه همه چیز با خودتون بوده.
میدونی پوستری که درست کرده بودی خیلی قشنگ و گویا بود و در حد آموزش به بچه های مهد کودک هم بود ولی کاملا مشخص بود که ارایه شده از طرف یه پسر بچه مهد کودکی نیست.
من برام سواله که مهد کودک از تو خواسته بوده کمکشون کنی(صریح) یا از پسر بچه یه تحقیق و صحبت در مورد اون تحقیق رو خواسته بودن؟

اینی که گفتی چه طور میشه به بچه یاد داد زود قضاوت نکردنه. با قصه میشه یاد داد. قصه ای که توش از خود بچه مشارکت بگیری و واداراش کنی به تفکر.

پاسخ:
سلام.
سر فصلش نحوه‌ی تهیه پوشاک و جنس پوشاک و لباسهای تابستانی و زمستانی بود. 
طبیعتا پسرک خودش از جنس و نحوه تهیه پوشاک اطلاعات دقیقی نداشت. و مخاطب ایجاد ارائه هم من بودم. کلا برای من پیام نوشتند و به پسرک چیزی نگفته بودن.
در حقیقت یه بخش از بار آموزشی کلاس و یک مبحث به من محول شده بود که به پسرک یاد بدم و اونم بره به دوستاش یاد بده. یعنی تلقی من این بوده.
بخش جنس پوشاک کار منه قطعا ولی اتفاقا چیدمانِ بخش تابستانی و زمستانی پیشنهاد خود پسرکه. قیچی کردنها هم که کار خودش و برادرشه. :)
چیزی که برای من اهمیت داشت و داره اینه که با این ارائه هم پسرک یادش موند این مبحث رو و هم دوستانش. و به جای دیدن عکس پشم و پنبه و چرم، اصلش رو دیدن و لمس کردن. قطعا اگر قرار بود خود پسرک چنین چیزی رو برای ارائه آماده کنه هیچ ایده‌ای برای چگونگی فهموندن موضوع به دوستانش نداشت چون خودش هم چیزی نمیدونست. من هم از روی این مقوا به خودش آموزش ندادم. اول براش توضیح دادم و جنسها رو نشون دادم بعد رو مقوا چسبوندیم. تحقیق برای یه پسر بچه شش ساله مساوی با پرسیدن از والدینشه دیگه! 

آره واقعا قصه راه خوبیه. چطور قصه‌درمانی رو فراموش کرده بودم؟
نزدیک یه ماهه براشون قصه نگفتم :((
۰۸ اسفند ۹۷ ، ۱۱:۲۵ ترنم زندگی
ممنون از وبلاگ خوبتون
پاسخ:
خواهش میکنم. :)
پوستره رو دوست داشتم:))
مامان من همممممممممه دفتر مشقامون رو کادو و جلد میکرد. اونم نه با یه کاغذ کادوی معمولی، میگشت و قشنگترین کاغذکادوی ممکن رو پیدا میکرد و با نهایت دقت جلد میکرد، حتی مجله سلام بچه هایی که ماهانه برام میومد رو جلد میکرد. لبه های دفتر مشقامون رو اتو میکرد که گلوله نشه. تمام دفترام خط کشی شده بود. چند هفته طول کشید تا یاد گرفتم خودم خط صاف بکشم. من وسایل و لوازم التحریر لاکچری ابدا نداشتم. حالا اگر معدل ثلثم بیست میشد ممکن بود یه پاک کن قشنگ عطری جایزه بگیرم. ولی به این وقت عزیز اون لذتی که از همین وقتی که مامانم برام میذاشت بردم کلمه نمیشه.. کارای خیلی ساده و معمولی تا سالها تو ذهن بچه میمونه.
 من یادگرفتم و فهمیدم " یاد گرفتن و کتاب خوندن" کارای باارزشی هستن که باید براشون وقت بذاری. یاد گرفتم با وسایل معمولی میتونی تمیزترین و بهترین و قشنگترین باشی. احساس مسئولیت برای انجام دادن صفر تا صد یک چیز کوچولو رو یاد گرفتم. یه نظم و احساس مسئولیت که در من شکل گرفت ولی نمیدونم چرا در بقیه خواهر وبرادرام شکل نگرفت!:) شاید من زمین مستعدی بودم. :)  
اینا رو نوشتم که بگم هر کاری که الان میکنی هزاران برابرش رو سالها بعد در اخلاق و رفتار و سبک زندگی بچه ات میبینی. پس به راهت شک نکن. کارت درست بوده.
پاسخ:
وای چقدر کامنتهات امید بخش بود اصلا :)
آره خودمم به همین چیزها فکر میکنم. به اینکه فکر نکنه این کارها الکیه، ارائه ها بیخودیه و براشون ارزش قائل باشه. فهمیدنِ دوستاش براش مهم باشه و بگرده یه راه قشنگ برای انجام کارش پیدا کنه. خب می شد خیلی معمولی باشیم اما اینطوری بهتر بود.
البته اینم به نظر من معمولیه چون جز گشتن برای پیله ی کرم ابریشم زحمتی نداشت :)