ماجراهای من و خودم!

این منم با همه ترکیباتش...

ماجراهای من و خودم!

این منم با همه ترکیباتش...

ماجراهای من و خودم!

یک عدد لوسی‌می هستم در جستجوی مهربانی :)

مستر بهم میگه تو شبیه لوسی‌می هستی!
برای همین اسمم اینه :)

+پسرکی هشت ساله،
و گل پسری پنج ساله دارم.

طبقه بندی موضوعی
کلمات کلیدی
بایگانی
پربیننده ترین مطالب

روز عروسی

دوشنبه, ۱۳ اسفند ۱۳۹۷، ۱۲:۵۴ ب.ظ

امروز با مقدمه ای کودکانه رفتم تو حس خاطرات روز عروسیم!

واقعا بیراه نگفتم اگر بگم روز عروسی ما برای من هیچ‎گونه ویژگی‎ای که بتونم اون رو به عنوان روز خاص، لذتبخش، رمانتیک، و هرکلمه‎ای از این دست نامگذاری کنم نداشته!

هیچ لذتی در روزهای سی و یکم تیرماه هر سال برای من یادآوری نمیشه!

من هیچ‎وقت از عکسهای روز عروسیم لذت نبردم! (البته دلایل دیگه‎ای هم پشتش بود!)

هیچ‎وقت حتی فیلم عروسیمون رو تماشا نکردم!

البته هر سال از اون روز خوشحالم که روز هم‎خونه شدنِ من و مستر بود، اما چیزی که بخوام با یادآوریش رو ابرها باشم که هیچ، چیزی که بخوام با یادآوریش لذت معمولی ببرم هم وجود نداره!

چرا؟

چون اون روز اصلاً و اصلاً من و مستر خودمون نبودیم!

ما مثل همه‎ی عروس و دامادها در روز عروسیشون بازیچه‎ی یک سری رسم و رسومات الکی بودیم! واقعاً الکی! همه‎ش الکیه! و هیچ کدومش به ما هیچ لذتی نداد!

حالا مستر رو نمیدونم _هرچند که مستر از لذت‎بخش‎ترین خاطرات هم لذت خاصی نمی‎بره چه برسه به این روزِ بی لذت!! :))_

ولی من خودم لذتی از اون روز رو احساس نمیکنم!

اما برعکس اون روز، روز عقدم!

با اینکه روز عقد من در دل یک جنگ سرد عمیق خانوادگی بین خانواده‎ی من و مستر برگزار شد،

با اینکه تا روزهای قبلش در حد مرگ از خانواده‎ی مستر و قدر زیادی هم از خودش، خشمگین بودم،

با اینکه توش یه عالمه تیکه و طعنه و کنایه شنیدم، 

با اینکه بسیار بسیار ساده و حتی بی‎هنر برگزار شد و البته باز هم رسم و رسومات خاصی توش رعایت شد _اما رعایتشون تا حدی بود که هیچ‎چیز از سادگی مراسم کم نشه_ اما بازم برام روز جذابیه. و هر وقت یادم میاد تمام لحظه‎هاشو با احساسِ اون لحظاتم یادم میاد.

من تو خونه عقد کردم، نه هزینه‎ای برای سفره عقدم پرداخت کردم، و نه هزینه‎ای برای لباس، و نه هزینه‎ای برای آرایشگاه، و نه هزینه‎ای برای هیچی! و اون روز خیلی خیلی برام دلچسبه. خیلی...

نه به خاطر بی‎خرج و کم‎خرج بودنش_که انصافاً جا داشت قشنگتر برگزارش کنیم :دی_ به خاطر اینکه خودم بودم! خود خودم! زیادی خودم بودم! همینی که الان هستم. با همین لباسها اصلاً! با همین چهره، با همین لبخند، با  همین دل...

من اون روز معجزه‎ی خطبه‏‎ی عقد رو با تمام وجودم لمس کردم و مودت و رحمت رو شخصاً هدیه گرفتم، 

من اون روز خودِ خودم بودم :)

میدونم که نمیتونم و البته نمیخوام که برای پسرهام تعیین تکلیف کنم اما واقعاً بهشون خواهم گفت که اگر به اون روزگار برگردم به مناسبت عروسیم همه‎ی دوستان و اقوام رو به یک رستوران دعوت میکردم _البته پیشنهاد خودم دعوت به یک کافی‎شاپ و یک نوشیدنیه ولی خب میگن ولیمه‎ی عروسی جزو مستحباته :)_ و بعد میرفتیم با مستر تو خیابون‎ها می‎چرخیدیم و بدون استرس میرفتیم حرم، میرفتیم داخل حرم، یه دل سیر زیارت میکردیم، بعد میرفتیم با هم تا صبح تو پارک می‎نشستیم و قدم میزدیم و از هم صحبتی هم لذت می‎بردیم.. بعد میرفتیم یک مسجد نماز میخوندیم و اولین دعای ندبه‏‎مون رو هم با هم میخوندیم و بعد برمیگشتیم خونه‎مون و همه‎ی اون آداب اسلامی ورود به خونه رو هم اصلاً رعایت میکردیم :)

واقعاً اون روزی تو زندگی آدم دلچسبه که بتونی خودت باشی و از لحظه‎هایی که داره میگذره لذت ببری و از ته دلت خواسته باشی که اونجا و در اون شرایط باشی، نه اینکه در قالب یک سری آداب جا بگیری و مدام نگران رخدادهای غیرمترقبه و آدمها باشی.

حالا چند روز دیگه تا دهمین سالگرد روز عقدم باقی مونده!

دهمین سالگرد روز عقد ما چهار تا مناسبتِ خیلی بزرگ و هیجان‎انگیز داره که همه‎ش هم حول مستر می‎چرخه..(متوجه شدین چه روزیه؟)

این دهمین سالگرد رو به فال نیک میگیرم و از تمامی پیشنهادات ممکنه، برای برگزاری جشن چهارنفره‎‏مون استقبال میکنم. :)



+قبلاً اگر کسی از رسیدنِ دهمین سالگرد ازدواجش میگفت، عملاً فکر میکردم میانساله!! خوشحالم که نسبتاً زود ازدواج کردم و الآن سنم جوری نیست که این حس رو برای خودم دامن بزنه! :))

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۷/۱۲/۱۳
لوسی می

نظرات  (۳۸)

۱۳ اسفند ۹۷ ، ۱۳:۰۸ پیـــچـ ـک
سلام
انگار این پست رو من نوشته بودم!ههههه
باحال بود. خودمو خوندم.
پاسخ:
سلام. واقعا؟ :)
خب حالا پس بیا با هم فکر کنیم که چطوری بچه هامونو مجاب کنیم؟ :دی
روز عقد ما هم از اون درگیری های مرسوم اما مستتر و مسکوت! بین دو خانواده بود. حتی بعد عقدمون یکی از اقوام طرف ما که همیشه شوخ طبعه و البته گاهی یه مقدار به دلیل همین شوخ طبعی زبونش تیزه چیزی گفت که شخصی از طرف اقوام همسرم رستوران نیومد و با اینکه گفت حالش خوش نیست ولی ما کلی عذرخواهی کردیم و نگران بودیم که از اون حرف ناراحت باشن؛ ولی با این حال، من خاطره ای از روز عقدم دارم که هروقت یادم میاد کلی میخندم :))
ما تو حرم عقد کردیم. و بعد به خواست یار اول رفتیم مسجد گوهرشاد که اونجا بشینیم و زیارت کنیم. و شما که مثل ما خراسانی هستین احتمالا میدونید که وقتی وارد مسجد گوهرشاد میشی قبله صدوهشتاد درجه با گنبد امام رضا فاصله داره و اگه گنبد رو به روت باشه قبله میشه پشت سرت. دیگه ما رفتیم مسجد گوهرشاد و اولین کنار هم بودنِ بعد عقدمون رو اونجا بودیم که من بلند شدم نماز زیارت بخونم. مُهر رو از یار گرفتم و گذاشتم جلوم و دقیقا رو به گنبد و پشت به قبله شروع کردم نماز خوندن! (نمیدونم چرا اون لحظه اصـــلاااا حواسم نبود.) خوب که خوندم و تموم شد (اونم با کلی اعتماد به نفس تو اولین دیدار!) یار گفت ببخشید ولی قبله پشت سرتونه :)))) من نمیدونستم بخندم یا به حال اعتماد به نفسی که لحظه اول نابود شد گریه کنم :))) خلاصه پا شدم چرخیدم و دوباره نماز خوندم :))
پاسخ:
ما روز عقدمون فقط بزرگان خانواده ی من بودند و خانواده ی مستر. نمیدونم خانواده ی مستر چقدر در عدم بیان ماجراها خویشتندار بودند اما از طرف ما کسی نمیدونست و فکر کنم اونها هم نمیدونستن (ولی برام مهم نبود که کسی بدونه یا ندونه!) و این درگیری و جنگ سرد بین خانواده‎های ما در سکوت کامل و کاملا سرد بدون اینکه کسی به دیگری چیزی بروز بده پیش میرفت. هیچوقت خانواده‎هامون با هم درگیر نشدن یا حتی کوچکترین بی احترامی ای بینشون رد و بدل نشد اما این جنگ سرد چندماه طول کشیده بود! برای همین از خطبه عقد ما تو حرم، تا عقد شناسنامه‏‎ای ما حدود شش ماه طول کشید!! دیگه هرکس هم چیزی نمیگفت بالاخره ملت می پرسیدن دیگه! این همه اختلاف زمانی چرا و چگونه؟! 
حالا نمیدونم الان تو اتاق عقد حرم، امضاهای محضری و شناسنامه‎ای رو هم انجام میدن؟ زمان ما فقط خطبه ی عقد خونده میشد بعد ملت تو محضر یا تو خونه مراسم میگرفتن عاقد محضری میومد امضا میگرفت و اسامی رو وارد شناسنامه ها می کرد.
ما هم تو حرم عقد کردیم. سحرگاه هفدهم ماه رمضان که شهریور بود ولی عقد رسمیمون اسفند انجام شد :) خیلی ساده. بعدم رفتیم زیارت کردیم. بعدم نماز خوندیم با هم :) اون موقع اتاق عقد جدا نبود و ما تو بخشی که ورودیش از صحن جمهوریه عقد کردیم چند قدمی ضریح :)
اما خب من اونقدر تو بهت بودم که خاطره‎ی احساسی خاصی یادم نمیاد و احساس خاصی یادم نیست جز اون لحظه ای که بابام دست من رو تو دست مستر گذاشت. ولی خب یه خاطره است اون روز هم :)
البته از اون روز هم دلخوری هایی دارم از خانواده ی خودم بیشتر، که به حرف خانواده مستر عمل کردند و اون عقدمون هم نامناسب برگزار شد. ولی خب.. گذشت دیگه... :)


وای چه خاطره ای داری:)) من بودم میگفتم مگر نه اینکه به پابوسی امام رضا اومدیم؟ سجده که نکردم، پابوسی بود :))
تا جایی که دیدم هیچ عروس و دامادی از روز عروسیش خاطره‌ی شاد و خوبی نداره، اغلب درگیر رسومات و اختلافاتی که از همین رسومات بلند میشه هستن و چه بسا با اشک و آه و حسرت از اون روز یاد کنن.

+ ده بشه بیست، بشه سی، چهل، پنجاه، شصت، هفتاد، هشتاد، نود، صد... ان‌شاءالله؛ در کمال خوبی و خوشی :)
پاسخ:
واقعا؟
من هیچوقت نه جرئت کردم از اون روز صحبت کنم چون دوست نداشتم همه بگن به ما خوش گذشته! و نه دوست داشتم صحبت کنم چون بهم خوش نگذشته!
ولی احتمالا همینطور باشه. چون هرقدر هم که تو دلت خوش باشه و درگیر اداب و رسوم نباشی بازم نگرانی از تاخیرات و وقوع حوادث غیر مترقبه خیلی زیاده. البته که من در این رابطه بی خیال بودم!

+ممنون عزیزم انشالله عروسی شما :)
سلام :)
ان شاءالله همیشه سلامت و خوشبخت باشین ...

خوشبختی تون پایدار :)
پاسخ:
سلام.ممنونم. ان شالله عروسی شما:)
سلام علیکم
من و همسرم روز عروسی مون خاص بوده اون هم به این خاطر که هم سنت های بی خود رو تن بهش ندادیم
هم بهترین دوستان و اساتیدمون در مراسم ما شرکت کردن...

پاسخ:
سلام. دقیقا همینطوریه که یک روز میتونه خاص بشه :)
مبارکتون باشه :)
نمیدونم شما و خانمتون تو چند سالگی ازدواج کردین ولی من و مستر اگر دو سال دیرتر عروسی کرده بودیم به این جرئت و جسارت میرسیدیم :)
ما شرایطمون جوری شده بود که فقط میخواستیم تموم بشه و بریم خونه مون! و دیگه به این چیزها فکر نمیکردیم که میشه تو کلیشه ها نبود و جور دلخواه خودمون عمل کنیم. هرگونه مخالفت اوضاع رو بغرنج میکرد و ارزشش رو نداشت شاید.. شایدم ارزش داشت.. چون تجربه مخالفت هم داشتیم و همون مخالفت عقدمون رو شش ماه به تعویق انداخته بود..

اگه فضولی نباشه از کامنتتون به نظرم اومد از قبل با خانمتون آشنا بودین یا اساتید مشترک داشتین. درسته؟
پیشاپیش تبریک میگم **
میگم خدا  نکنه تو ز اون عروس هایی بوده باشی که مثلا فکد میکنن میخوان واسه خانواده شوهر سر ببرن .. یا مثلا فکر میکنن در اسمون وا شده سر خانم افتاده پایین و باید خانواده داماد خودشون رو قربونی کنن واسه عروس

حالا شاید بی ربط باشه و یا اصلا مربوط به شما نباشه ولی من متنفرم از زنهایی که بعد عروسی غر میزنن که عروسیمون فلان نداشت و بهمان نداشت یا اینطوری واسم نکردن و اونطوری نشد متنفرم به تمام معنا ...
هر کار خوبی که واسشون شده رو اصلا به زبون نمیارن فقط کم و کاستی پر توقعانه رو تا سالها میگن ..
و جالب که مشخصه همه این ادمهای پر توقع اینه که شوهرشون رو دوست دارن و باخانوادش مشکل دارن و از دست اونها ناراحتن
پاسخ:
ممنونم :)
چرا دقیقا از همونام :))

من از اونایی ام که میگم همیناشم کاش نبود.. کاش این همه بیخودی درگیر آداب و رسوم نمیشدیم که لباس عروس بپوشیم،آرایشگاه بریم، این همه هزینه ی بیخود تالار و سفره عقد و تزئین ماشین و آتلیه و فیلمبردار بدیم و آخرشم نفهمیم اون شب چطوری گذشت و بعدتر هم که در دروازه رو میشه بست و دهن مردم رو نمیشه!!
ترجیح میدم خودم باشم در لحظه و بقیه رو در شادی عروسیم شریک کنم. نه اینکه یک شوی ازدواج برگزار کنم که ملت بیان بشینن ما رو تماشا کنن! :|

این کاری که گفتین کار خوبی نیست، ولی نمیتونم به طور مطلق بگم از همه شون متنفرم! امیدوارم شما گیر اون خانواده هایی نیفتین که وقتی عروس میارن انگار هوو آوردن، چون بعدش احتمالا از خانواده ی همسرتون به خاطر رفتارهاشون ناراحت بشید و بعد ناچاراً ازخودتون هم متنفر بشید :)
بالاخره هر دو طرف خوب و بد هست. هم طرف عروس ها و هم طرف دامادها.
اصلا برای همینه که میگم بهتره آدم درگیر رسم و رسومات نشه که مقایسه ای هم اتفاق نیفته.
مشخصه ی آخر هم در خیلی ها هست و منحصر در این طبقه‎ی طلبکاری که توصیف کردید نیست.

حالا انشالله عروسی شما  با دل خوش :)
۱۳ اسفند ۹۷ ، ۱۴:۲۷ پیـــچـ ـک
برای چی باید مجاب کنیم؟
پاسخ:
برای اینکه عاقلانه رفتار کنند :)
البته این نظر منه! من تلاشم رو میکنم که ارزش گذاریشون درست باشه. نه برای اجبار کردن البته. برای مجاب شدن :دی
۱۳ اسفند ۹۷ ، ۱۴:۵۷ پیـــچـ ـک
به نظرت عقل صبر میکنه تا ازش دعوت کنن تا کار خودش رو بکنه؟ 😃
اگه بچه عاقل باشه خودش میفهمه کجا باید مخالفت کنه و کجا باید انعطاف به خرج بده.
شجاعتشون، احساس استقلالشون و عزت نفسشون توی بچگی تخریب نشه ناخودآگاه ابراز عقیده محترمانه رو خواهند داشت.
اینم دقت کن؛ الزاما عقل اونها رو نباید ما تایید کنیم. شاید جایی نظری بدن که مخالفت نظر ما باشه و ما حتی درک نکنیم که نظر اونها درسته. ما که عقل کل نیستیم.
پاسخ:
آره دیگه عموما عقل با موعظه بیشتر به کار میفته.
حالا منظور این نبود که مطابق میل من عروسی بگیرن! منظور این بود به سبک ناعاقلانه عروسی نگیرند! آنچنان که من کردم!
من 25 سالم بود که ازدواج کردم... خانمم سه سال از من کوچکتره
من خانمم رو از قبل نمی شناختم... بعد از عقدمون، خانمم با خانمهای دوستان من آشنا شد و اونا شدن بهترین دوستانش... تا همین الان... جوری که اونقدر که به دیدار دوستاش مشتاقه به دیدار برادر و خواهر هاش مشتاق نیست... هر چند برادر و خواهر هاش هم براش عزیزن
و به واسطه من با اساتیدی آشنا شدن... 
پاسخ:
من و مستر هم سه سال اختلاف سنی داریم و دقیقا دو سال زودتر از شما ازدواج کردیم و مستر بیست و سه ساله بود.
چقدر رویایی :)
جدی میگم.. من واقعا چنین دوستانی تو زندگیم ندارم و البته شاید بیشتر مشکل از خودم باشه... چون آدمهای اطرافم و دوستانم خیلی نازنین و بزرگوارند اما من رغبتی به صمیمیت ندارم..

خدا برای هم حفظتون کنه :)
منم بیش‌تر خاطراتی که خوندم همین طوری بوده. درگیری خانواده‌ها و اذیت شدن عروس و داماد و....

منم موافقم واقعا. آدم عروسی رو باید با حضور یه تعداد محدودی آدم نزدیک (فامیل و دوست و استاد و...) برگزار کنه تو یه فضای صمیمی. نه این همه مهمون که بیش‌ترشونو ده سال یه بارم نمی‌بینی:|
کلی هم تو هزینه‌ها صرفه‌جویی می‌شه و کلی هم بیش‌تر خوش می‌گذره:)

بذارید مثل این اینستاگرامی‌ها بگم «عشقتون پایدار» :دی

حالا جدای شوخی، مبارکا باشه:) به مستر هم تبریک بگید از طرف ما :دی
پاسخ:
البته تو عروسی ما درگیری و زحمت ناشی از آزار تفاوت آداب و رسوم وجود نداشت. دیگه تا عروسی با هم کنار اومده بودیم :))
تو عقدمون این اتفاقها افتاد که همون جنگ سرد رو ایجاد کرد و شش ماه من و مستر رو معطل کرد!! حالا اینهاش مهم نیست.. کلا چیزی که تو عروسی های امروزی محل اشکاله اینه که بیشتر از شادی به یک شو شبیه شده و اولا پر از استرسه، دوما هیچ لذت مضاعفی نسبت به یک دورهمیِ خونگی برای ما ایجاد نمیکنه! نمیدونم شاید چون ما خانواده نیمه مذهبی داریم و مثلا موسیقی و رقص اصلا نداریم اینطوریه. در نتیجه تو خونه هم اگر جمع میشدیم خیلی بهتر بود و راحت تر و بی دردسرتر مجلس میگرفتیم و خوش میگذشت. به نظرم در بیشترین حالت که میخواستیم مفصل بگیریم تقلیل مراسم عروسی به یک مراسم پاتختی کفایت میکرد و البته خب ولیمه هم می داشت.

متشکرم عزیزم. ان شالله عروسی شما با تدابیر مناسب هردوتون و یک روز پر خاطره :)

درمورد سالگرد ازدواج خود هر چه میدانید بنویسید.

این پیشنهاد 4 نفره نیست ولی دو نفری میتونید یه کاغذ بردارید و با این تیتر انشای خود را بنویسید.
پاسخ:
بعد تا عمر دارم از اینکه مستر در دهمین سالگرد عقدمون هیچ چیزی برای نوشتن پیدا نکرد حرص خواهم خورد!
سلام عزیزم (:
مبارک باشه (:
روز عقد ما بسیار خاطره انگیز بود بسسسسسسسسسسسسسیار زیاد. هنوزم یادش می افتم یه لبخند بزرگ رو لبم میاد (: ما رفتیم دفتر اقای مصباح یزدی ایشون عقدمون کردن بعدم رفتین یه رستوران غذا خوردیم و تموم 
اما امان از عروسی...
دقیقا رسم و رسومای مسخره روان ادمو بهم میریزن.
البته من خود اون چند ساعت عروسی خیلی هم بهم بد نگذشت اممما قبل و بعدش قشنگ پیر شدم واقعا پیر شدم از دست بعضی چیزا...
پاسخ:
سلام. :)
خیلی ممنونم. وای چه دلچسب بوده روز عقدتون :) بعدش نرفتین عقد محضری هم بکنید و تو شناسنامه ها وارد کنین؟ :)
آره منم روز عروسی بهم بد نگذشته! ولی اولا استرسش بیخودی بود، ثانیا لذتی هم نداشت! یعنی واقعا اگر همه رو تو یه رستوران جمع میکردم و جمع و جور دور هم گل میگفتیم و گل میشنیدیم همونقدر جذاب میشد. والا! :)
نهایتا میتونستم عروسی رو به حدی مثل مراسم پاتخت تقلیل بدم. همین حد برای عروسی کفایته واقعا. البته از نظر من:)
۱۳ اسفند ۹۷ ، ۲۱:۵۴ پیـــچـ ـک
ناعاقلانه نمیدونم ولی با اون سنی که شما داشتید همین که زندگیتونو حفظ کردید و تونستید شروعش کنید و تحت تاثیر اختلافات نبودید، کلی عقل توشه. 

برای ما سنت بیجای خاصی نمونده بود. یعنی خیلی ساده برگزار کردیم اما اینقدر استرس اینو داشتیم که بزن و بکوب راه نندازن و زن و مرد قاتی نشه، کلا هیچی حالیمون نشد. پدر و مادر خودم خیلی به حرفمون گوش میدادن اما پدر و مادر همسرم و خانواده ش اصلاااا گوششون بدهکار نبود. هرچی خودشون میخواستن انجام میدادن. برای همین فقط تونستیم جلوی کارای حرامی رو که بینشون باب بود رو بگیریم. طفلکیا حقم داشتن. بلد نبودن. عروسی اول خانواده شون بود. یعنی دختر شوهر داده بودن اما برای پسر عروسی نگرفته بودن. شدیداااا هم فامیل دار. فکر کن نزدیک هشتصد تا هزار نفر مهمون داشتن!خخخخخخخخ
الان دیگه اون طوری نیستن. کاملا مراقبن که من و شوهرم از چیزی ناراحت نشیم. برای همین دیگه ازشون ناراحت نیستم. اتفاقای زمان عروسی هم به نظرم مرده و خاک شده. هرچند دلم خوشه که حرام انجام نشد. 
آتلیه که نرفتیم و اصلا هم دلم نمیخواست برم. فیلم رو یکی از فامیلای همسرم گرفت که بازم نمیدونم کجای وسیله ها هست. بیشترش هم از قاشق تو دهن رفتن مرداست.خخخخخ
لباسمو دوست داشتم. آرایشمو دوست داشتم. اما اگه برگردم اصلاا عروسی نمیگیرم. فقط یه ولیمه ساده توی یه رستوران 
ولی حسم به پستت همونه که گفتی و نوشتی چون الان به این نتیجه رسیدم میشد همونم نباشه. 

پاسخ:
آره شاید... یه روز به مستر میگفتم هیچوقت دقت نکرده بودم که برای باقی موندن زندگیمون ما چقدر سختی کشیدیم.. و چه همه لحظه ها مثلا من باید میذاشتم میرفتم! :)) (البته این جمله رو نگفتم!) من کلا آدمی نیستم که سختیهامو ببینم. یعنی می بینما! سختم هم هست، اما احساس نمیکنم من وضعم از همه بدتره.. یا حتی من جزو سختها حساب میشم... خودم رو با کسی مقایسه نمیکنم.. در سخت ترین حالت میگم برای خودم سخته و برای خودم غر هم میزنم.. بعد کلی هم خجالت میکشم و از خودم بدم میاد که چرا این چیزهای ساده رو سخت می بینم!
اما غالبا یه مدت که میگذره و می بینم مردم از چه چیزهای بیخودتری دلخورن، واقعا می فهمم نه بابا اوضاعم سخت بوده خدایی :))
شاید اگر این حجم از سختی ها رو وسط اون سختیها بفهمم (یعنی بفهمم که خیلی دیگه سختیش نامتعارف و نامعمول در جامعه است) کم بیارم!! و این لطف خداست که هیچوقت در وسط بحبوحه نمیذاره به این چیزها فکر کنم و مقایسه کنم خودم رو با بقیه.

ما هم مراسممون نسبت به دوستان خودم و هم دوره ای های خودم خیلی خوب و معمولی و ساده بود.. اما خب کلا مراسم عروسی یک تکلفی داره دیگه.. یک سختی و استرس بیخود و بی جهت.. یک لذت نصفه نیمه.. یک باید و نبایدِ الکی.. راستش الان هم که برای عروسی دعوت میشم که برم، از این تکلفی که باید لباس چی بپوشم و چطور مرتب باشم و اینها شاکی میشم.. من غالبا خیلی ساده میرم. و همین باعث میشه که مادرشوهرم همیشه شاکی باشه :))
یه وقتهایی زیادی حوصله داشته باشم کمتر ساده میرم! کلا از اینکه در تکلفی بیخود و بیفایده و کاملا لغو گیر کنم بیزارم..
آفرین بهت که تونستی مانع حرام بشی.
واقعا آفرین.
الحمدلله خانواده مستر هم مثل ما هستند. حالا یه ذره اپن تر ولی خیلی یک ذره. یعنی حد شرع رو رعایت میکنند و اختلافاتمون سر برخی مکروهات و اینهاست غالبا.
منم اگر برگردم عروسی نمیگیرم. شاید اگر خیلی همه دوست داشته باشن لباس خاصی بپوشم و شرایط مهمانی برگزار بشه، مراسم رو به چیزی شبیه پاتختی تقلیل بدم..
ان شالله زندگی شیرینی داشته باشی. :)
۱۳ اسفند ۹۷ ، ۲۱:۵۸ پلڪــــ شیشـہ اے
بله درسته متوجه شدم.
:)) اما از اونجایی که من عادت دارم هعی پای پست های بقیه خاطراتمو تعریف کنم، درد و دلم گرفت. :*
ببخشید طولانی شد اون قدر .


ما هم عقدمون یک ماه بعد از خوندن خطبه ثبت شد. از کم کاری حاج آقایی که خطبه مونو خوند.

سالگرد ازدواج تون هم پیشاپیش مبارک


پاسخ:
نه خیلی خوب میکنی. من خیلی پایه ام که هی ماجرا تعریف کنم خودمم :))
بین خطبه ی ما و ثبت شناسنامه ایمون دقیقا شش ماه طول کشید! فکر کن واقعا! :|
ما ثبت شناسنامه مون 29م اسفنده! یعنی روز عقدمون 29 اسفندماهه. از بس که خانواده مستر بیخودو بی جهت کار رو کش دادن و بیخودی افتادن سر لج! و من در نهایت گیر دادم که اگر تا قبل از تغییر سال ما عقد نکنیم دیگه من عقد نمیکنم اصلا! البته اینجوری نگفتم اما خب معنیش یه چیزی تو همین مایه ها بود! :))
فکر کن یک سال میگذشت و ما هنوز ثبت نشده و رو هوا زندگی میکردیم! مسخره است.. خیلی! چقددددددددددددر من سر این ماجرا و این طولانی شدن ثبت عقدمون حرف شنیده باشم خوبه! پارسال بعد از نه سال، آخرین تیکه و کنایه رو شنیدم! امیدوارم اون اخریش باشه!!

ممنون عزیزم :)
۱۳ اسفند ۹۷ ، ۲۳:۰۷ پلڪــــ شیشـہ اے
واقعا میفهمم چی میگید. خیلی موقعیت بدیه.
خداییش صبوری کردید.
پاسخ:
آره خیلی ماجرای ما عجیب و غریب بود..ترکشهاش هنوزم هست :))
ولی خب مهم نیست. میگذره دیگه.
شش ماااااه! استرس نداشتید تو این مدت زمان؟ ما فاصله عقدمون تو حرم با عقد محضری مون یه هفته (یا کمتر) بود ولی بازم تو همون چند روز من همش استرس داشتم. چه تحملی! 
البته فکر کنم واسه آتلیه رفتن دیگه راحت بودید. چون یکی از سخت ترین لحظات بعد از عقد واسه من، لحظاتی بود که (واسه جشن بله برون) تو آتلیه کنار مردی که فقط چند روزه بهم محرم شده و خصوصا جلوی دو نفر عکاس، باید ژستای دو نفره و عاشقانه میگرفتم! خیلی سختم بود واقعا. بعضی جاها تحمل میکردم ولی دو باری هم وقتی شنیدم عکاسه چه ژستی رو میگه راحت گفتم نه من اینو نمیخوام. حتی یه بار خانم عکاس گفت عه خب چه عیبی داره بهم محرمید دیگه! که منم با یه حالتِ توام با حرصی گفتم دیگه جلو شما هم حدی داره! الان خندم میگیره از حرفم :)) فشار روحی زیادی رو متحمل شده بودم :))

نه الانم تو حرم کارای شناسنامه و ثبت ازدواج رو انجام نمیدن. مثل قدیمه فقط جای عقد مشخص شده که تو رواق دارالحجه ست. 

نه دیگه هیچی نگفتم و فقط به یه لبخند اکتفا کردم، ولی رسما پودر شدم رفت :))

+ میام زیر این پست وسوسه میشم بشینم به خاطره گویی و درد دل از اون روزا! D:
پاسخ:
استرسِ چی؟ یه کم بگو منظورت دقیقا چیه که ببینم استرس داشتم یا نه! :دی
که به هم بخوره؟
مستر دانشجو بود و هربار که میومد و برای عقد محضری به مشکل میخوردیم، گزینه ای که برای دفعه ی بعد وجود داشت میشد دو سه هفته بعدش! این وسط هیچ خبری نمی بود. و خب به محرم و صفر هم خوردیم. یه جورایی نفهمیدیم چطور شش ماه شد!
ما عقدمون روز بیست و نهم اسفنده! انقدر این بچه بازیها ادامه پیداکرد که من گفتم اگر سال عوض بشه دیگه عقد نمیکنم! البته اینطوری نگفتم ولی معنیش این بود :)) و البته پدرمستر هم مشکلی نداشت و میگفت اصلا عقد نکنین! :|
 
اصصصصصلاً نمیخوام بگم کار درستی کردیم که به تعویق انداختیم، اما کار اشتباهی هم نکردیم. فقط یه کم زیاااادی طولانی شد. به نظرم یک یا دو ماه کافی بود.. به این علت که وقتی بعد از شش ماه تصمیم به عقد محضری گرفتیم مامانم دوباره ما رو نشوند و از هردومون پرسید که واقعا به این ازدواج مصر هستیم؟ البته یه علتش هم مشکلات و جنگ سردهایی بود که پیش اومده بود.
ولی ما تو اون شش ماه همو شناختیم دیگه. گاهی فکر میکنم قدری تعویق میان خطبه عقد و ثبت محضری بد هم نباشه. باعث شناخت میشه.. هرچند که شناخت ما از خانواده ی مستر در جهت منفی بود و آخر هم به این ازدواج تن دادیم ولی خب همین که با همه ی مشکلات مستر باز هم منو میخواست و اصلا از سوال مامانم (هرچند که صوری بود به نظرم!) شوکه شد برام ارزشمند بود. معلوم بود مستر پایه ی تحمل همه چیز هست.
انگار دوباره هم رو انتخاب کردیم.
الان هم می بینم بعضیها صیغه عقد موقت می خونن برای مدت یک ماه و با شرایط خاص و محدود، بعد اگر راضی بودن عقد میکنن. اینم کار جالبیه. البته ما صیغه نبودیم و خطبه مون از ابتدا عقد دائم بود.

البته برای آتلیه هم نه! کلا مستر از این کارها خوشش نمیومد و او بود که به خانمه فهموند ما اهلش نیستیم. در نتیجه تفاوتی ایجاد نمیشد اما خب من راحت تر بودم قطعا :)
۱۳ اسفند ۹۷ ، ۲۳:۱۶ مامان محمدمهدی
😂
کلی خندیدم ازین نحوه تعریف کردنت
مبارک باشه سالگرد ازدواجتون و عاقبت بخیر باشید
منم با اینکه روز عروسیمون خیلی خوش گذشت و استرس اصلا نداشتیم و همه چی اکی بود و خداروشکر توش هیچ فعل حرامی انجام نشد و تازه مولودی مذهبی هم خونده شد و عالی بود و خانواده ها هم خیلی با هم همفکر و همروش بودن، ولی باز باهات موافقم که خرج اضافه ست عروسی، تازه ما خیلی ساده برگزار کردیم
حالا باز زمان ما خیلی کم خرج تر بود و الان که بنده خدا جوونا باید کلی هزینه کنن تو این اوضاع گرونی

پاسخ:
خدا رو شکر که موجبات خنده و شادی شما رو فراهم کردیم.
خب خوبه که خوش گذشته.. واقعا این مهمه.. عروسی من هم برای من بی استرس بود و هیچ اتفاق بد و کنایه و حرام و اینهایی هم نداشت حتی به مشکلاتِ آداب و رسومی هم در خود روز و نحوه برگزاری عروسی نخوردیم،اما تکلف بیخود بود و نمیتونم بگم خوش گذشت... کلا اینکه محصور در یک تکلف باشی که باید مطابق یک سری آدابی رفتار کنی و یک باید و نبایدی رو در نظر بگیری هیچ وقت برام جذاب نبوده.. و چنین چیزی که برای من مصداق کار لغو و عذاب آوره! حالا کار لغوِ خوشایند رو میشه باهاش کنار اومد!
در ماکزیمم حالت برگزاری، این جور مراسم ها رو به یک پاتختی و یک شام تقلیل میدم.

ممنونم عزیزم :) شما هم همینطور :)
از مهم ترین اندرزهای من به دوستانی که دارن ازدواج میکنن اینه که پاشید با هم یه سفر خوب برید و بعدم یه مهمونی مختصر !
اون لذتی که سفر میده، عمرا صد تا مراسم عروسی بدن‌. همین طور شناخت بیشتر. همین طور تجربه. و ...
که خب البته همیشه خانواده هاشون مانع ِ عملیاتی شدن چنین پیشنهادی اند.

مراسمای عروسی، این دو سه سال اخیر، دیگه رسما از حدود عقل خارج شدن به نظرم.و حقیقتا جرئت میخواد واستادن مقابل این رسم و رسوم ها. و البته تن آهنین :)))
پاسخ:
درسته. من و مستر در دوران عقد یک سفر رفتیم.. و خیلی هم خوب بود..سفر خیلی خوبه :)
تو خانواده مستر اونهایی که سفر میرن موقع عقد یه جشن مفصل میگیرن. یعنی سفر باعثِ جشن نگرفتنشون نیست. 
و البته من خودم هم نمی پسندم که آدم مهمانهاش رو تقلیل بده. راستش این رو نوعی بی احترامی به آشنایان می دونم. به نظرم بهتره مراسم شام عروسی همونطور که باید و شاید در شان اجتماعیِ طرفین برگزار بشه چون هم مستحبه و هم به احترام نزدیکتره. ولی خب از هزینه های دیگه ی عروسی میشه کاملا کم کرد و حتی حذفشون کرد. مثل لباس و آتلیه و فیلمبردار و ماشین و گل و سفره عقد و چه و چه! ماشالله هرکدوم خروار خروار هزینه‎شه و یک تکلف اضافی و بی برکته..
ولی خب این نظرها شخصیه دیگه. مطلق نیستند.
مشکل از شما نیست...
باید بین شما و کسی که میخواید باهاش صمیمیت بیشتری پیدا کنید کشش هایی دو طرفه باشه... وقتی کشش نیست خب اصلا علامت مشکل دار بود یکی از طرفین نیست...
و این رو هم اضافه کنم که گاهی خدا میبینه یکی بدون استاد و دوست مومن تر از خودش میتونه در مسیر درست حرکت کنه و اگر کمی آرامشش رو حفظ کنه سیر تعالی خودش ر و خواهد داشت... اما یه سری ها حتما باید به چند جای محکم و مطمئن سنجاقشون (چه بسا میخشون کرد) کرد تا از مسیر خارج نشن...
حکایت استاد و رفیق داشتن خیلی از ماها از این باب هست بزرگوار...
حالا ما ظرفیتمون هم کمه... می افتیم به پز دادن و از این حرفا
پاسخ:
درسته حرفتون. قبول دارم.
ولی خب من کلا با صمیمی شدن مشکل دارم. یعنی مشکلم اینه. و اگر کسی برام خیلی پرکشش و با شخصیتِ ارزشمند باشه بیشتر باهاش تعارف خواهم داشت. دوست دارم خودم رو بهش نزدیک کنم اما در کنارش سکوت خواهم کرد..در نتیجه دوستیمون خیلی محترمانه خواهد شد و دیگه اسمش دوستی نیست و اگر مثل خودم باشه که خیلی جذاب نمیشه اصلا! :| 
نمیدونم اما معمولا سطح دوستیهام خیلی تعریف شده است و از اون حد تعریف تا حالا جلوتر نرفته و نگذاشتم که جلوتر بره. و این به نظرم مشکل خودمه. هرچند عیب به حساب نمیاد.

بله کاملا قبول دارم و خوش به حال شما و دوستانتون که نگاهتون به این مسئله اینطوریه. این خیلی ارزشمنده. خدا برای هم حفظتون کنه.
هم استرس بهم خوردن، و هم استرس اینکه اگه این وسط خداناخواسته اتفاقی بیفته علی رغم اینکه همه خبر دارن، هیچ چیزی ثبت نشده و در واقع کلا رو هواست!
 
:|  :O 
آخه خطبه محرمیت خوندن که به این سادگیا نیست که خطبه رو بخونیم و بهم محرم شیم، بعد اگه خواستیم عقد محضری کنیم! نفس عمل مشکلی نداره اما تو فرهنگ و عرف ما همینکه خطبه خونده شه یعنی تموم! یعنی روی اون دختر اسم یکی گذاشته شده. و اگه اونوقت نخواستن یا طرف پسر نخواست عقد کنه چی؟ دختر می مونه و یه ازدواج ناموفقِ ثبت نشده که خدا میدونه به خاطرش قراره تو جامعه چه ها بکشه! 
به نظر منکه با شرایط جامعه اصلا کار درستی نیست. اصلا!
پاسخ:
یعنی به نظرت به هم خوردنش، از طلاق گرفتن هم بدتره؟!
به نظر من با طلاق فرقی نمیکنه. به نظر ما هم خطبه که خونده شد یعنی تموم. ولی نمیدونم چرا بیشتر از طلاق نگرانت کرده! مثل همونه دقیقا. با این تفاوت که درگیر تغییر شناسنامه نخواهی شد :))
ولی تو صیغه موقت اینطوری نیست. و میشه شرایط رو هم خیلی محدود کرد و اون خوب تره. مثلا میشه سطح محرمیت رو فقط به مکالمه ی صمیمانه محدود کرد. اینطوری یک نامزدی و آشنایی کاملا حلال خواهی داشت.
هرچند که مطمئن نیستم و اصرار نمیکنم بدون اشکاله، اما الان که دارم می نویسم به نظرم کار نادرستی نمیاد.

اما اینکه گفتی اگر خدای نکرده اتفاقی بیفته، منظورت خدای نکرده فوت یک نفر و ماجرای حق و حقوقه و مهریه و اینهاست؟ خب این دیگه چه فرقی میکنه اگر ثبت محضری باشه یا نباشه؟ در هر دو حالت حقش به یک اندازه است چون خطبه عقد، خطبه ی کامله و به قول شما همه چیز بعد از خطبه تموم شده است و حق هم قابل استیفاست چون برای خطبه هم معمولا شاهد حاضر وجود داره. و اگر هم قابل استیفا نباشه و بخوان زیرش بزنن به نظرم بازم اهمیت زیادی نداره در قبال زندگی ای که خراب شده و وقتی طرف رو نخواستی نخواستی دیگه. البته قبول دارم اگر ثبت محضری باشه استیفای حق راحت تر خواهد بود. 
البته منم با طولانی شدنِ عدم ثبت خیلی مخالفما! اینها به معنای موافقت من نیست. خودمم عصبی بودم کلا! ولی الان دارم فکر میکنم دلیلی برای این همه شاکی شدنِ ما وجود نداشته. جالبه که نظرم اون موقع مثل شما بوده ولی الان نیست! چرا واقعا؟
الان مثلا یک ماه محرمیت رو ناپسند و نادرست نمیدونم. به نظرم حرکت عاقلانه ایه حتی. یک نامزدی یک ماهه و حلال. ولی خب مطمئن نیستم خودم برای پسرهام چنین کاری بکنما! همینطوری الان دارم بهش فکر میکنم.
وقتی دو نفر هم رو بخوان ثبت خواهند کرد، و اگر نخوان اگر ثبت بکنن الزام بیشتری به بقا در زندگیشون با وجود نارضایتی دارن و اگر واقعا همو نخوان باید طلاق بگیرن. هردوش یکیه به نظر من.
حرف مردم هم فرقی نمیکنه. در هر دوش مصداق داره. چون چه ثبت شده‎ش به جدایی برسه و چه ثبت نشده‎ش نتیجه‎ش یکیه. ازدواج ناموفق با همه جوانبش.
مبارک باشه، و الهی که عمر خوشبختیتون هزاران سال (نکته اش رو گرفتی که؟:دی)
پاسخ:
ای بابا! نهههه احساس خنگی کردم!
ممنونم ولی :)
۱۴ اسفند ۹۷ ، ۱۲:۰۶ سرباز کوچولو ...
سلام خانممم جان 
پیشاپیش مبارکتون باشه 
بنظر من کارایی که دوست داشتی روز عروسیت انجام بدی رو الان چهار نفره انجام بده :)
پاسخ:
ممنون عزیزم.
بریم حرم و بریم تا صبح تو پارک بشینیم؟ شدنیه آخه با دو تا بچه؟
اصلا بایدبذارمشون خونه مامانم! راست میگی.. باید همون کارا رو بکنم :)
چه جالب 
خوب شد پستو خوندم
ما هم سالگرد عقدمون 29 اسفنده و روز مرد
عجبا چرا به ذهن خودم نرسید اااااا
پاسخ:
راست میگی؟
چرا یادت رفته واقعا؟ شما چندمین سال ازدواجتونه؟
خوشحالم که پستم مفید از آب درومد :))
حالا برای من و مستر یه مناسبت دیگه هم داره. کمتر از اینها نباشه به اندازه همینها مهمه :)
مبارک شما هم باشه :)
حالا بیا برنامه هاتو بگو برای اون روز :)
یعنی انقدر از خوندن خاطرات عروسی این پست خندیدم مُردم.. رسما مُردم. خدا شادت کنه. شادمون کردی... یه طنز خیلی باحالی تو قلمت هست. یعنی از تصور چیزایی که اعصابت رو خورد کرده بود هلاک شدم از خنده.. خاطرات بقیه هم خوب بود.. آفرین به همه تون:)) 
ببین من شرکت در عروسی بقیه و تماشای کارای بیخودشون رو لغو میدونم. به همین دلیل خیلی کم عروسی میرم. حوصله ام سر میره.. همه شون هم گفتن نیومدی عروسیمون، مام عروسیت نمیاییم و من گفتم چه بهتر! بابا کیفیت و صداقت بهتر از کمیت و نقش بازی کردنه. مهمونات کم باشن، اما اونایی باشن که واقعا از این رخداد شاد و خوشحالن و حقیقتا آرزوی سعادت و خوشبختیت رو دارن. همونا باشن بسه دیگه.. بد میگم بگو بد میگی!
از همون چند تا عروسی معدودی که رفتم و خوشم اومده انقدر خاطره خنده دار دارم یعنی کتابه! باس بنویسمشون. 
مثلا یه عروسی رفته بودیم شب 22 بهمن و عید قربان فکر کنم با هم شده بود. بعد ما درگیر لباس پوشیدن فلانی، وگیر کردن زیپ لباس فلانی تو پرو و ساماندهی مهمانان تازه جلوس کرده و کنترل بچه مچه های وحشی رها شده در سالن بودیم که دیدیم یه دفعه از مردونه صدای فریادهای دسته جمعیِ  الللللللللله اکبررررررر! میاد! قشنگ همه دچار افت فشار شده بودن.. رنگ به رخِ زن و بچه ی مردم نمونده بود.. چشمای این پیرزنا از ترس دو دو میزد! فکر کردیم حمله شده.. خدایا چی به سرمون داره میاد؟!!
زنگ زدیم چه خبر شده اون طرف؟! گفتن ساعت 9 شده باس الله اکبر بگیم!! تو سالن عروسی هم الله اکبر گفتن شب 22 بهمنشون رو ول نکردن! یعنی فکر کن! سلیقه و سبک زندگی مارو تو رو قرآن! گفتم آخه تو روحتون! ما که سکته کردیم!اینجا پیرزن فشار خونی و زن پا به ماه هست!
قیافه ی اون خدمه و مسئول سالن رو باس میدیدی! آدم دیگه چه چیزا که نمیبینه.. منم خوش خنده تا یکساعت افتاده بودم یه گوشه فقط میخندیدم.. 
پاسخ:
واقعا میگی؟
الحمدلله که موجبات خنده و شادی شما روفراهم کردیم. حالا من طنزی در قلمم هست شما قلمت اصلا طنزه :))
منم خیلی نمیرم! اما گاهی به خاطر دورهمیهامون میرم. خب ما با خودیها تو هر عروسی دور هم جمع میشیم به عروس داماد کلا کاری نداریم. اگه همه باشن منم میرم. یه جا مفتکی بتونی دور هم جمع بشی ازت پذیرایی هم بکنن! خب میرم دیگه :))
منم کار لغوی میدونم این مدل عروسی رو.
خیلی بامزه بود خاطره ی عروسی که گفتی تعهدشون منو کشت :))
کثر الله امثالهم :))
چی رو؟! کلن هرچی نوشتم واقعی بود.
آها یه چیزی یادم اومد. شب 22 بهمن با عید غدیر یا روزای نزدیکش مقارن بود. الان شک کردم که عید قربان نبود. چون ما خیلی ماجرا داشتیم. همین عروس روزه بود و زبون روزه رفت آرایشگاه و هررررررچی همه اصرار کردن روزه اش رو باز نکرد تا افطار تو سالن! 
یه عروسی دیگه هم دعوت شدیم از دوستان طلبه مون. ایشون تموم داماداش، پدر و برادر و اهل و عیال داماداش و فامیلای سببی و نسبی خودش هم و همه دوست و رفقاشون طلبه ان. بعد ما ورودی زنونه و مردونه رو قاطی کردیم. فکر کن با مامانم درو باز کردیم دیدم یه جمعیت فوق العاده زیاد همممممممه معمم! مردای خودمونم احتمالا بودن اونجا.. 
حالا ما به جمعیت خیره، جمعیت نه خیره به ما.. مامانم برگشت گفت عه! اینجا انگار حوزه است. تو گویی ما رفته بودیم وسط حوزه علمیه! من تو عمرم فقط تو درسای خارج فقه مراجع در مسجد اعظم قم انقدر طلبه یکجا دیده بودم! 
وااااای خدا از سوتی خودمون و اونهمه طلبه ای که اومده بودن عروسی و ساکت و مودب نشسته بودن تو مردونه از خنده ترکیدم! بعد اومدیم زنونه یه زن جلف آورده بودن انقدر سبک و چرت و پرت خوند سردرد گرفتیم! :(
پاسخ:
آره فهمیدم واقعی بود. چرا فکر کردی به واقعی بودنش شک کردم چی گفتم مگه؟
وای چه عروس باحالی :) خوشم اومد :) نور بباره به زندگیش :)

تصویرسازیت خیلی عالی بود :))
۱۵ اسفند ۹۷ ، ۰۹:۵۷ پلڪــــ شیشـہ اے
:))
داشتم نظرات رو می خوندم، چه قدر جالب و بعضا مفید بودن. خدا خیر بده به همتون.

ولی در مورد یه چیزی که گفته توی نظرات من با اجازه نظرمو میگم

در مورد عقد موقت و این ها
دور بر من هر کسی تجربه اش کرده پشیمون بوده. 
چون این وسط آسیب بیشتر برای دختر خانمه 
خاطرتون هست چند وقت اول عقد کش و قوس ها زیاده و تا زوج به تعادل برسن در کنار هم چند ماه طول میکشه? (البته نمیدونم، شاید هم صحبت من عمومیت نداشته باشه) دوستای من میگفتن نزدیک بود چند بار بزنیم زیر محرمیت. حس کردم اون پایبندی که بعد از عقد دائم حاصل میشه واسه دو طرف شاید بعد از اون خطبه موقت بوجود نیاد. چون وقتی بعد از محرم شدن دو نفر با هم دارن آشنا میشن، اولین مراحلیه که دارن با خود واقعی طرف مقابل روبه رو میشن. کم کم ضعف ها و قوت ها نمایان میشن. اگر بدونی همسر دائمی شماست احتمالا این و با خودت طی می کنی که از این جا به بعد باید بر وفق و سازگاری و مدارا پیش برم (حالا مگر این که ممکن واسه کسی مشکل حادی پیش بیاد) انگار اون طوری دلزدگی زودتر پیش میاد

و یه چیز دیگه ای که شنیدم در این باره اینه که (سوای از درستی و غلطی ش) دید عرف این طوریه که اگر دو نفر تحت نظر خانواده با هم آشنا شدن یه مدت و اگر تصمیم شون به موندن نبود و رفتن هر کدوم دنبال کار خودشون، خیلی راحت تر در گزینه های مورد بررسی قرار داده میشن تا کسایی که با عقد موقت مدتی باهم آشنا بودن و بعد رفتن دنبال زندگی خودشون. (انگار که اون محرمیته توی تصور عموم چیزای دیگه ای هم با خودش داشته.)
پاسخ:
درسته هردوش رو قبول دارم کامل.
ولی خب جهل عموم باعث نمیشه که بگم این کار غلطه. یعنی کسی که این کار رو کرده رو نکوهش نمیکنم دقیقا به همین علت که با محرمیت، خودِ واقعی ترِ طرف مقابل آشکار میشه و این نوعی شناخت بیشتره.
البته عقد ما دائم بود ما محرم نشده بودیم عقد کرده بودیم. و جداییمون مصداق کامل طلاق می شد با همه شرایطش. و این تاخیر رو هم اصلا و ابدا دوست نداشتم.
این صحبتها برای مدت کوتاه بود. و اینکه صیغه ی موقت رو به جای عقد دائم گفتم به این علته که شما تو صیغه ی موقت میتونی حد محرمیت رو تعیین کنی اما تو خطبه دائم نمیتونی.
مثلا میشه دو نفر با هم محرم بشن فقط در حد اینکه صحبت صمیمانه با هم بکنند. یا دست هم رو بگیرند و تمام. یعنی درابعاد دیگه نامحرم بمونن. احساس کردم اینطوری امنیت دختر بیشتر حفظ میشه برای آشنایی و حلال بودنِ فضای بینشون هم تضمین میشه.

ولی من هردو بخشی که گفتی رو کاملا قبول دارم و اصراری هم ندارم که این کار باید انجام بشه و درسته ولی خب نمیتونم اجراش رو هم محکوم کنم. و احتمالاٌ همونطور که گفتم خودم  بهش تن نمیدم.

ممنون که اینهارو گفتی. :)
۱۵ اسفند ۹۷ ، ۱۰:۳۲ پلڪــــ شیشـہ اے
ممنونم از شما.

اتفاقا اصلا نظر من در مورد عقد شما نبود. :)) چون گفتید که دائم بوده.
درست میگید. 
ولی عمدتا از اون محدودیته خبر ندارن یا شایدم نمی خوان قبول کنن که می تونه محدود و مشروط باشه ;)
بله مدت کوتاهش اثرات بهتری داره.
 چه خوب گفتید که خود واقعی تر خودشون رو نشون میدن. اون موقعی که دو نا محرم با هم مواجهه دارن، جذابیت ها خیلی برجسته تر هست.

یادمه آقای فرهنگ هم توی سخنرانی های ازدواج شون در مورد عقد موقت یک هفته ای محدود و مشروط صحبت می کردند و معتقد بودند بیشتر یا کمتر از این مدت آسیب داره.


ممنونم بانو.

راستی میخواستم یه چیزی بگم. :)
با پست های شما من این مدت تونستم روی خودم دقیق تر بشم. 
مخصوصا اون چندتا پستی که در مورد خود خودتون نوشته بودید. :*
ممنونم.
پاسخ:
آره متوجه شدم منو نمیگی خواستم تاکید کنم باز :)))
البته قبول دارم که اونم آسیب زاست یعنی عقد دائم طولانی بدون ثبت هم اصلا جالب و قابل توجیه نیست.
درسته از محدودیت با خبر نمیشن.
و چه جالب که گفتن یک هفته. خیلی جالب. برم بیشتر بررسی کنم پس :)
آخه میدونی یه دلیل دوستی های امروزی بین جنسهای مخالف همین توجیهه، که ما میخوایم با هم آشنا بشیم و با خوواستگاری سنتی نمیشه آشنا شد. چون خیلی فرمالیته است.
خب طبیعتا یک جایگزین اسلامی باید براش وجود داشته باشه. نمیگم صیغه جایگزین دوستی باشه ولی قطعا از دوستی بهتره.

واقعا؟؟ باورت میشه این پویش وبهای موثر بلاگ منو کلا از خودم ناامید کرده. وقتی می بینم چه وبهای ارزشمندی تو این بلاگستان هست تصمیم میگیرم کلا جمع کنم برم وقت مردم و خودم رو الکی نگیرم. اینوجدی دارم میگم نه از باب ناز کردن.. این جمله ت خیلی امیدوارم کرد :***
۱۵ اسفند ۹۷ ، ۱۰:۴۶ پلڪــــ شیشـہ اے
بله واقعا گفتم.
من ذهن های تحلیل گر رو دوست دارم.
برای کسی مثل من که عمیق نیست و ذهن در یک سیستم تجربی بوده، خیلی دلچسبه. خیلی دلم میخواد سیستم تزیه و تحلیل ذهنیم قوی بشه. :*

نه عزیزم. بمون. 
به شخصه ذوق می کنم وقتی می نویسید.
پاسخ:
ممنونم عزیزم خیلی لطف داری ولی واقعا این پویش بیش از امیدبخشی ناامید کننده بوده :))

سعی میکنم کلا بهتر بنویسم :دی
حالا جوگیر شدم با کامنتت :))
آخه سوال پرسیده بودی "واقعا میگی؟! " به خاطر همین پرسیدم چی رو؟! 
پاسخ:
آها! اون "واقعا میگی؟" یه چیزی تو مایه های "واااای راس میگی؟؟". اینجوری بود! :))
سلام :)
بر خودم واجب میبینم که بهت بگم خیلی دوسِت دارم 😊
(اشاره به اون حدیثی که میفرماید اگه به مومنی علاقه مندید اونو از علاقه تون اگاه کنین)

متنت خیلی به دلم نشست... ان شاالله که سالهای سال در کنار هم خوب و خوش باشید و عاقبت همگی تون بخیر بشه 🌹
پاسخ:
بسمه تعالی آه قلبم :دی

ممنونم عزیزم از محبتت. دل به دل راه داره ^_^
۱۶ اسفند ۹۷ ، ۰۱:۳۱ سرباز کوچولو ...
یه شب که هزار شب نمیشه بچه هارو بذار خونه مامانت و واقعا چیزی که دوست داشتی رو انجام بده :)
پاسخ:
:)
آره این کار رو میکنم.
البته حسرتی به دلم نیستا! این پس رو نوشتم بگم پیش از جا گرفتن در آداب و رسوم به آنچه دوست‌تر دارید فکر کنید. :)
سلام. امیدوارم که حمل بر کنجکاوی بی جا نباشه. برای کسب تجربه می پرسم. شما به نظرم جایی نوشته بودید که با خانواده همسرتون از قبل آشنایی خانوادگی داشتید. با این وجود باز هم اختلافات خانوادگی پیش اومد؟ به نحوی که حتی یکی از پدرها ترجیح می داد عقدی قطعی نشه؟ وای چه ترسناک برای من. می شه چند مورد اختلاف مثال بزنید. حالا اگر دقیقا مال خودتون هم نیست از اطرافیان. اتفاقات متدوال. شیوه برخورد شما با اون اختلافات چطور بود؟ راهنمایی می خوام.
پاسخ:
اینو نوشته بودم؟ یادم نمیاد. ما کاملا غریبه نبودیم اما آشناییمون اصلا پررنگ نبوده.
نه اینکه ترجیح بدن عقد صورت نگیره. دوست نداشتن به حرف ما گوش کنن! مطمئن باش بیشتر یک فیگور تهدید آمیز و دستِ بالا رو گرفتن بوده!
آخرشم راه به جایی نبردن و وقتی جدیت ما رو دیدن کوتاه اومدن.

ببین کلا به نظر من مشکلات اوایل عروسی ناشی از یکی از این دو مورده: خودبرتربینی یا خودکم‌بینی!
اولی باعث میشه توقع بیجا داشته باشی که باید ما رو بذارن رو سرشون و حلوا حلوا کنن، و هی توقع داری و هی اختلاف ایجاد میکنی، و دومی باعث میشه که بخوای هی چوب لای چرخ بذاری که طرف مقابل رو تو سختی بندازی و آخرش بگی ببین! اونا دنبال ما بودن و هرچی ما گفتیم گوش کردن که بچه‌شونو به ما قالب کنن، ما که نخواستیم، اونا خواستن!
خب این تو آشنا و غیرآشنا هم فرقی نداره. آشناها یه جور، غریبه‌ها یه جور.
مشکل همون خودکم‌بینی و خودبرتربینیه.
دوباره سلام (:
واسه عقد بهمون گفتن قبل از اینکه بیاید اینجا باید محضری بشه و تو شناسنامه ها وارد بشه به خاطر همین ما اون مراحل رو قبلا انجام داده بودیم خخخ
پاسخ:
سلام. واقعا؟ خب پس شما عقد بودین! دقیقا آقای مصباح چه کار کردن؟ 🤔
نه اتفاقا عقد نبودیم
این جور جاها رسمه باید عقدنامه باشه تا از میزان مهریه مطمئن بشن چون مهریه بیشتر از 14 سکه رو عقد نمیخونن 
کلی داستان داشت. بدن اینکه عقد باشیم اسمامون تو شناسنامه ها رفت و محضری اماده شد اما اقای مصباح عقد رو خوندن خخخخ
پاسخ:
عجب محضر بی‌تعهدی بوده! :)))
جالب بود نشنیده بودم این مدلی :)
مبارک هم باشین :)

من واقعا تو این رسم ۱۴ سکه موندم که از کجا اومده! در حالی که مهریه حضرت زهرا سلام الله علیها هم از این بیشتر بوده.
۱۸ اسفند ۹۷ ، ۱۱:۳۷ سرباز کوچولو ...
درسته واقعا حسرتی نیست 
و آداب رسوم بسیار الکی رو واقعا باید گذاشت کنار 
پاسخ:
:)
ان‌شالله عروسی شما :)
۱۸ اسفند ۹۷ ، ۱۹:۳۳ سرباز کوچولو ...
ان شإالله ان شإالله ههههه
پاسخ:
جوون هم جوونای زمان اعلی‌حضرت!
تا می گفتی عروسی تا بناگوش سرخ میشدن 😅😅
۱۸ اسفند ۹۷ ، ۱۹:۳۹ سرباز کوچولو ...
اوه اوه چه جوونایی بودن ههههه
بذار یکم خجالت بکشم 😊😌
پاسخ:
😂😂
شوخی کردم راحت باش. گذشت اون دوره زمونه🤣
۱۸ اسفند ۹۷ ، ۲۰:۱۶ سرباز کوچولو ...
😂😂😂😂😂😂
باش پس ایشالا ایشالا 
پاسخ:
😅🤣😂😂😂😂