امروز نویسی
یادتونه هر دو تا مقالهم رد شده بود؟
منم هر دو تا رو یکی کردم که وزین تر بشه و تصمیم گرفتم برای یه نشریه ی دیگه بفرستم.
اونهایی که تا حالا برای نشریات مقاله فرستادن میدونن که هر نشریه به طرز اسفناکی یک فرمت خاص داره،
که شما باید و باید مقاله تون رو طبق اون فرمت ارسال کنید وگرنه اصلا بررسی نمیکنند!
و بیراه نگفتم اگر بگم هر تبدیل فرمتی برای یک مقاله ی مثلا بیست صفحه ای حدود یک روز کامل زمان می بره!
نمیدونم این چه کار بیخودیه آخه!
نمیشه اول بررسی کنن اگر تایید اولیه انجام شد برای تایید کلی و نهایی فرمتشون رو ارائه بدن؟ :(
حالا از اینها که بگذریم این نشریه علاوه بر فرمتشون از من تعهد اخلاقی به همراه امضای تمامی نویسندگان و درصد مشارکت هر نفر رو هم طلب میکنه!
اصلا نمی فهمم این چه بازی ایه که این نشریات در آوردن! اصلا چه معنی داره این کارا؟
یه نشریه دیگه بود گفته بود فقط و فقط شخصِ استاد راهنما حق ارسال مقاله رو داره! اگر قراره کسی به غیر از ایشون مقاله رو ارسال کنه، باید نامه کتبی از استاد رو اسکن کنید! این تبصره هم فقط مختص دانشجویان دکتراست!! :|
به خاطر همین پروسه های عجیب و غریب امروز شال و کلاه کردم و گل پسر رو بردم خونه خواهرم و رفتم دانشگاه،
و چشمتون روز بد نبینه که دیدم استاد راهنمای عزیزم راهی دیار غربت شده و حالا حالا ها که هیچ تا سال بعد و سال بعدشم احتمالا نمیاد!!
به ناچار رفتم پیش استاد مشاورم برام امضا کرد، خدا رو شکر خیلی به موقع رسیدم چون داشت میرفت. دو دقیقه دیرتر رسیده بودم ده روز دیگه معطلی داشت!
به استاد گفتم که یک بار ارسال کردم و موضوعاتشون تایید نشده.
گفت دوست داری برام ارسال کنی بخونمش؟ :|
بسیار بسیار خجالت کشیدم که اصلا ایشون رو حساب نکرده بودم و همه ش میرفتم سراغ استاد راهنما. حالا که اون نبود سخاوتمندانه داشت این پیشنهاد رو میداد. ازش ممنون شدم.
حالا امیدوارم رو مقاله م کامنتی نذاره تا سریع بتونم ارسالش کنم.
در راه برگشت دیدم عکس یکی از رفقای قدیمی رو تو دانشگاه روی یک بنر بزرگ زدن!
رفتم ببینم چه خبره دیدم براش صندلی داغ برگزار کردن! :|
فک کن واقعا! :|
فردا هم صندلی داغشه، خیلی دوست دارم برم اما خب معطل کردن دو سه نفر به خاطر دوست داشتنِ خودم، کار عاقلانه ای نیست. اگر مجرد یا بدون فرزند بودم قطعا میرفتم.
این دوست ما از اونهایی بود که من تحسینش میکردم و میکنم هنوز.. و میدونم فلسفه ی نشاندنش بر روی صندلی داغ موفقیت های تحسین برانگیزش بوده...دیگه نگم از حرفهای دلم.. ای بابا! ای بابا!
امیدوارم توفیقاتش روز افزون باشه.
+این روزهایی که مستر ماموریت بود و هنوزم هست اختیار خوابیدن عصر بچه ها رو به خودشون دادم و طبیعتاً دوست ندارن ظهرها بخوابن! اینجوریه که شبها ساعت هشت هردوشون در خواب هستند :)
فکر میکنم این مدل خیلی بهتر از خواب ظهرگاهی باشه :) با اینکه باعث میشه گل پسر صبح هم زود بیدار بشه ولی خیلی راضی ام.. خیلی خیلی.. الحمدلله و المنه :)
_دقت کردید که مدتهاست از نبودن های مستر ننوشتم؟!_