ماجراهای من و خودم!

این منم با همه ترکیباتش...

ماجراهای من و خودم!

این منم با همه ترکیباتش...

ماجراهای من و خودم!

یک عدد لوسی‌می هستم در جستجوی مهربانی :)

مستر بهم میگه تو شبیه لوسی‌می هستی!
برای همین اسمم اینه :)

+پسرکی هشت ساله،
و گل پسری پنج ساله دارم.

طبقه بندی موضوعی
کلمات کلیدی
بایگانی
پربیننده ترین مطالب

مطالعات امروز

دوشنبه, ۲۰ اسفند ۱۳۹۷، ۰۸:۳۴ ب.ظ

طبق صحبت‌هایی که با آقای دکتر داشتم امروز خودم رفتم و یه مطالعه حسابی از بی‌خدایان انجام دادم.

از ریچارد داوکیز و عقاید فرگشتی به استیون هاوکینگ رسیدم و کلی چیز میز در مورد عقایدشون خوندم.

این وسط از دکتر سروش هم به خاطر استدلالش از رد مدعای بی‌خدایی خوشم اومد.

از مطالعات برتراند راسل خوندم که یک ندانم‌گرا بوده و از قوری چای کهکشانیش.

از پاستافاریانیسم خوندم و مضحکه‌ای که از دین و عقل بشر ایجاد کردن و واعجبا که توسط سه کشور که لهستان و هلند بینشون هستند به رسمیت شناخته شده! :/

یعنی قشنگ بشریت خودشو مضحکه کرده! 

این حجم از بی‌خردی و بیشعوری قابل تصور نیست اصلا.



+لازم به ذکر است این مطالعات اینترنتی بوده و چند کلیپ و فیلم مشاهده کردم که به اینجا رسیدم و خوشحالم از خوندنشون.

من وجود خدا رو با نیاز توجیه میکنم. با هدف، و با دوست داشتنم. من دوست ندارم دنیای پوچ داشته باشم. پس این راه رو انتخاب میکنم که خدایی هست و معادی :)

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۷/۱۲/۲۰
لوسی می

نظرات  (۵)

سوال بنیادی من در مورد خدا اثبات حضورش نیست. سوالم این بود چرا باید دوستش داشته باشم؟
پاسخ:
آره سوال منم این نیست. ولی مطالعات جالبی بود. فقط هم بحث وجودش نیستا. مثلا یه جنبه‌ش اینه که چقدر از عقایدمون خرافیه و چقدرش واقعیه.
راستش برای من، چرا دوست داشته باشمش هم سوال نیست. چون لزومی نداره. به نظرم اگر راه آدم بودن درست طی بشه خود به خود اتفاق میفته. اجبار یا توجیهی براش وجود نداره.
مثل اینه که بپرسی چرا مادرمو دوست داشته باشم؟ لزومی نداره. با شناخت و فهم نیاز  و سایه حمایتیِ او، غالبا اتفاق میفته.

الان پستمو خوندم. من گفتم با دوست داشتنم توجیه میکنم منظورم دوست داشتنِ خدا نبودا. منظورم این بود که دوست دارم خدایی وجود داشته باشه. :)
من خودم هنوز تا اون شناخت خیلی راه دارم. :)
لازمه دیگه... یعنی این طوری بگم، واسه من لازم بود. اگه دوستش نداشته باشم، هرچقدرم قبولش داشته باشم، نمی‌تونم به حرفاش گوش بدم:)
پاسخ:
برای من اینطور نیست. در حقیقت دینداریم در بدو امر، بر مبنای رفتار احساسی نیست. جالب بود این نگاه شما. :)
مال منم نیست:)
اساس اون احساس، کاملا عاقلانه است. ولی تا عقل به عشق تبدیل نشه کاری از پیش نمی‌بره.
آیا دین، چیزی جز محبته؟
پاسخ:
نمیدونم آیا صحبتی که میکنیم بر مبنای فهمِ مشترک از موضوعه یا نه، اما راستش اینکه "اگر دوستش نداشته باشم نمیتونم به حرفش گوش کنم" یک صحبت احساسی به نظرم میاد.
من اگر عاقلانه مسلمان باشم پذیرش احکامش کار سختی نباید باشه، یعنی احتمالا منتظر عشق نمی‌مونم برای اطاعت. البته این حرفها برای مرحله‌ی منه که اول راهم. و خدا هم احتمالا انتظار اطاعت عاشقانه از من نداره. 
وگرنه احتمالا با پیشرفت مسیر عشق ایجاد میشه دیگه. بعد میرسه به همون دین واقعی که محبته. یه کاری با آدم میکنه که همه‌چیز رو آدم فدای اون عشق میکنه و حتی وقتی که در جایگاهی هست که میتونه سرِ ماجرا ها و ابتلائات وارد مذاکره بشه هم بازم هیچی نمیگه و فقط اطاعت میکنه.
منم حس می‌کنم درکمون از همون جمله کذایی یکی نیست ولی حرفمون یکیه:)
پاسخ:
خب همینم خیلی خوبه. :)
ان‌شالله که عشقت رسد به فریاد ^_^
ان‌شالله:)
پاسخ:
:)