ماجراهای من و خودم!

این منم با همه ترکیباتش...

ماجراهای من و خودم!

این منم با همه ترکیباتش...

ماجراهای من و خودم!

یک عدد لوسی‌می هستم در جستجوی مهربانی :)

مستر بهم میگه تو شبیه لوسی‌می هستی!
برای همین اسمم اینه :)

+پسرکی هشت ساله،
و گل پسری پنج ساله دارم.

طبقه بندی موضوعی
کلمات کلیدی
بایگانی
پربیننده ترین مطالب

وقتی برای ناهار میهمان کارفرمای خود باشیم!

سه شنبه, ۲۰ فروردين ۱۳۹۸، ۰۳:۰۳ ب.ظ

امروز ظهر سرکار موندم و توسط آقای دکتر به ناهار دعوت شدم! 

هی گفتم نمیام! گفت بیا! آقای فلانی هم میاد. 

گفتم من تنهام نمیام. گفت نه بیا غذا نداری.

این شد که منم باهاشون رفتم 

ولی بعد از اینکه غذامو دریافت کردم گفتم

اگر اجازه بدین من سر یک میز جدا میشینم! :/

بسیار روشنفکرانه گفت: هرطور و هرجا که راحتین :)



+دیگه اینطوریا! :/

+بعد هی با خودم فکر کردم چقدر این رفتارم مورد پذیرش بود؟ ولی خب آدمی که برای نماز بهش اقتدا میکنم باید لااقل این سطح از درک متقابل رو داشته باشه دیگه. نه؟


موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۸/۰۱/۲۰
لوسی می

نظرات  (۲۸)

سر یک میز جدا؟ 🤔 
خوب اگه باهاشون راحت نبودی معقوله 
پاسخ:
یه جوری بود، نه؟
بسلامتی کارو تحویل دادین؟
پاسخ:
هعی! نصفه، نیمه!
هفتـــــادسال عبادت، یک شب به باد میــــــــره..
پاسخ:
چطور؟
یاد اون اوایلی افتادم که رفتم درمانگاه. اولین شبی که شیفت بودم و ماه رمضون بود. دکتر مسنی داشتیم، خودش چای دم کرد، به منم گفت گوجه و خیار رو خرد کنم. من اولش یه‌جوری شدم که به چه حقی به من گفته واسش گوجه خیار خرد کنم. اما بالاخره به طرز عجق وجقی این کارو کردم 😂 بعد هم که اذان داد، رفتم تو اتاق خودم نشستم افطار کنم که دیدم دکتر و منشی و اینا یه‌جوری شدن! فهمیدم که فکر کردن من باهاشون سر یه سفره می‌شینم و واسه همین مقداری از مسئولیت رو به من محول کردن! شبای بعد دیگه چیزی بهم نگفتن و من چایی‌ای که اونا دم کرده بودن رو می‌ریختم تو لیوانم و می‌رفتم تو اتاق خودم و افطار می‌کردم. :))
خاطره‌هام زنده شد =)
پاسخ:
:))
پس آخرم باهاشون هم‌سفره نشدی :))
خودمو توی اون موقعیت تصور کردم و به شجاعت شما آفرین گفتم:) 
پاسخ:
وقتی به زور آدمو دعوت میکنن اینطوری میشه دیگه :))
ممنونم ^_^
۲۰ فروردين ۹۸ ، ۱۶:۱۸ پلڪــــ شیشـہ اے
به نظرم بهترین کار اینه که آدم به خط و خطوط و محدوده ای که توی هر حیطه ای واسه خودش داره احترام بگذاره. : ) برام جالب بود که چه قدر خوب که تونستید بگید صحبت تون رو.

:*
با آرزوی موفقیت
پاسخ:
جدی میگی؟ ^_^
ممنون.
نماز صبحتو به کی اقتدا میکنی :؟؟؟

بنظرم باید سر یه میز مینشستید بنظرمن چون به هر حال دعوت رو قبول کردید باید باهاشون هم سفره میشدید :)
پاسخ:
نماز صبح؟ 🤔🤔
نماز ظهر!😉
هرجور حساب کردم دیدم نمیتونم با دو تا آقا سر یک میز بشینم.
هم‌سفرگی خوب نیست.
سلام همین چند روز پیش یه حدیثی خوندم فکر میکنم از امام صادق که فرموده بودند وقتی کسی شما را به خوردن چیزی دعوت کرد(احتمالا به جای "کرد" نوشته بود" نمود") ، بدون اینکه بپرسید آن چیز از کجا آمده، چطور آمده، چه وقتی آمده، کجا بخوریم؟ کِی بخوریم و چطور بخوریم، بنشینید و بخورید مگر اینکه نخواهید دعوتشان را بپذیرید. (یه همچین چیزی بود) 
پاسخ:
و احتمالا نگفته کسی. گفته برادری، دوستی، رفیقی!
البته ما هم چیزی نپرسیدیما :))
والا من که نمدونم چون اونجا نبودم و نکع رابطه ت رو با اونها نمی دونم 
ما خودمون تو محیط کار با همکاران آقا سر یک میز غذا می خوریم 
همین ماها وقتی میریم سلف زنونه مردونه داریم 
خود من رفته بودم یه واحد دیگه تو همین جایی که هستم بعد دیدم صبحونه رو میذارن رئیس بره خودش بخوره که چی؟ آقاست 
اما من چون اون رئیس جای قبلیم بود و در جای قبلی سر یک میز بودیم می رفتم باهاش صبحونه میخوردم 
خلاصه که هر جایی بستگی داره
بستگی به رفتار اون آقا هم داره که چقدر باهات راحت رفتار می کرده 


اما راستش اون چیزی که از همه بیشتر مهمه اینه که اون غذا هضم شد دخترجان بهش دیگه فکر نکن :) 

پاسخ:
درسته که بستگی داره ولی تا حد ممکن باید دوری گزید از هم‌سفرگی با نامحرم. اونم تنهایی.

ولی خب جمله آخرت هم درسته :)
باشه فکر نمیکنم 😉
دشمن آدم که دعوت به نهار نمیکنه. آدم غیر موجه هم که دعوت کنه نمیپذیریم. اما وقتی میپذیریم، باید بپذیریم. خودتو بذار جای استاد یا همون دکتر. یکیو دعوت کنی به نهار بعد بگه دستت درد نکنه من برم رو اون یکی میز بخورم؟ میشه؟ 
پاسخ:
راستش اگر یک پسر باشه و ما دو تا خانم باشیم آره ستایششم میکنم :)
برای همین هم کل جرئت و جسارتم رو جمع کردم و اینو گفتم.
ولی نمیدونم حس بقیه چیه.
مثلا شما به جای آقای دکتر باشین ناراحت میشین؟
اونم دوستانه دعوتم نکرد! دید من غذا ندارم گفت بیا اینجا غذا بخور‌.
۲۰ فروردين ۹۸ ، ۱۷:۲۳ آقای سر به هوا
یه بار یه خانومی نشست کنارم از این صندلی های چنتایی مثل بیمارستان
دیدم خیلی چفت همیم پاشدم یدونه اونورتر نشستم
احساس کردم ناراحت شد و البته خودمم احساس کردم کارم ضایع بود
هر وقت یادش میفتم خودمو سرزنش میکردم که نباید اونطور تند واکنش نشون میدادم
همچین ادم با وجدانی ام من:|
پاسخ:
چرا سرزنش؟ 
اگه خوشش نیومده بهتر که این کار رو کردین :دی
شما کار درستی کردین. مطمئن باشین.
منم بارها این وضع برام پیش اومده اما غالبا تا می بینم آقاهه میخواد بشینه کنارم قبل از نشستنش بلند میشم.
ولی گاهی هم اگه جای خالی زیاد بوده باشه و اومده باشه کنارم یه جوری بلند میشم که متوجه بشه نباید اینجا می‌نشست.
ما هم تنهایی نبودیم 
حتی با رئیسم چون رفت و آمد خدمتکار برای چای و... بود اونم به کرات 
خود منم تو آبدارخونه اگه با یک مرد تنها باشم برای غذا خوردن مقداری معذب میشم 
ولی خوب جایی کار می کنم که تعدادمون وااااقعا زیاده :) تنها نمیشیم 
واسه همینم اون همه صغری کبری چیدم تو کامنت قبلی دیگه :) 
پاسخ:
کلا گفتم. لازم به توضیح نبود :)
@تسنیم 
!!!! :| 
پاسخ:
:)
خوب کاری کردی
بقیه شم مهم نیس😉
منم بودم سر یه میز نمینشستم
بعیده اون اقا هم برداشت بدی کرده باشن و احتمالا نجابتتون رو تحسین کردن
پاسخ:
آره منم بعید میدونم فکر بدی بکنه. ولی گفتنش برام سخت بود واقعا. 
نمیدونم چرا داریم بحث میکنیم :)) اونم سر چیزی که اصلا به من ربطی ن داره ولی درمورد جمله : اونم دوستانه دعوتم نکرد! دید من غذا ندارم گفت بیا اینجا غذا بخور‌. باید بگم که پس پذیرفتن دعوتش اصلا کار درستی نبوده. گشنه که نبودی. میرفتی خونت میخوردی. چرا فکرکرده چون غذا نداری دعوتت کرده. اونم کارش غلط بوده. 
در مجموع یا نباید تحت هیچ شرایطی میپذیرفتی و وقتی پذیرفتی باید روی یک میز میل میکردید. :D 


پاسخ:
:/
بیاین بی‌خیال شیم. :دی
۲۰ فروردين ۹۸ ، ۲۱:۰۲ آشنای بی نشان
اگه آدم بخواد برای هر کاری که انجام میده به این فکر کنه که مورد پذیرش دیگران هست یا نه کلا باید زندگی رو ببوسه بذاره کنار
پاسخ:
خب بالاخره یه رفتار اجتماعی بود دیگه. :)
۲۰ فروردين ۹۸ ، ۲۱:۱۷ مامان محمدمهدی
خوب کردی
منو هم یبار بابت یه پرونده فرستادن وزارت ...
گذشته از اینکه ساختمانش خیلی مخوف بود چند تا اقا بودن و من یه خانوم
وقت نهار یکدفعه رو همون میز که دورش نشسته بودیم بساط نهار راه انداختن
منم خیلی شیک بعد اینکه چیدن گفتم من درست نمیدونم اینجا و همراه با شما نهار بخورم لطفا نهار منو اتاق دیگه ببرین
هیچی دیگه بردن
ولی خب تا یه مدت ضربان قلبم تند تند میزد😂
پاسخ:
وای دمت گرم 😍🤗
آره تا مدتی بعدش آدم قلبش میزنه🤣😆
من خودم بودم شاید همون اولش اصلا قبول نمیکردم و اگرم میرفتم شاید خیلى معذب میبودم ولى مینشستم همونجا. 
ولى کارى که شما هم کردى قابل درکه چون اونجورى راحت تر بودى و خب چه خوب که اونها هم درک کردن:)
پاسخ:
آره خیلی سعی کردم نرم ولی قبول نکرد. و اتفاقا گفتم من تنهایی نمیام. گفت نه بیا.
همین که قابل درکه خوبه :)
به نظرم خیلی کار روشن فکرانه ای انجام دادید
دمتون کرم
پاسخ:
واقعا؟ اسمشو میذارین روشنفکرانه؟
ممنون.
وقتی کسی که برای نماز بهش اقتدا میکنید یعنی ادم درستیه و بهش شک ندارید دیگه !
وقتی اون کار و کردید یه حس غرور بهتون دست نداد که وای چقدر من خوبم؟!
من که باشم وقتی یه کارفرمای موجه دارم که حتی نمازم و بهش اقتدا میکنم و بعنوان ادم عادل و امین قبولش دارم باهلش هم سفره میشم😊
پاسخ:
نه.. فکر نکردم که خوبم. فکر کردم چه خوب تدبیری کردم. حالا میتونم راحت غذا بخورم.
اون جوری نمیتونستم.
راستش اگه درک نمی کرد حرفم رو، دیگه بهش اقتدا نمی کردم.:)


ولی اینکه کسی امام جماعته به معنی این نیست که پاک و نفوذ ناپذیره!
سلام
ما استادمون یه بار یادمه میگفت: یکی از راههایی که افراد نسبت به هم محبت پیدا میکنن غذا خوردن با هم دیگه اس!(حالا یادم نیست منبع حرفش چی بود گفت تحقیق علمیه یا چیز دیگه دقیق نمیدونم)
منم از این کارا تو دانشگاه میکردم:) حالا نمیدونم تصور بقیه چی بود؟!
پاسخ:
سلام. بله همینطوره.
یک صمیمیت زیادی ایجاد میکنه.
از قدیم هم مثلا می گفتن ما نون و نمک همو خوردیم. ما هم پیاله بودیم. و از این چیزها که نشون میده صمیمیت هم‌سفرگی خیلی هم خاصه.

دعوتِ به نهار؟
اگر قبول کردید حرکتتون زشت بوده
از اول قبول نمیکردید
پاسخ:
دعوت دوستانه که نبوده. دعوت همکارانه بود.
یعنی هزینه‌ش از محل منابع پروژه بود.
تنها بشینم سر یک میز با دو تا مرد نامحرم ناهار بخورم؟ :/
سلام:)

اصلا همین انتظار ازتون میرفت
:)
پاسخ:
سلام. واقعا؟ :)
۲۱ فروردين ۹۸ ، ۰۹:۳۹ دختـرِ بی بی
منم در مورد مشابه کار شما رو میکنم:)
البته پیش اومده با کمی تفاوت
پاسخ:
خب پس خداروشکر خیلی هم کارم نامتعارف نبوده :)
۲۱ فروردين ۹۸ ، ۱۰:۲۲ محسن خطیبی فر
ب نظرم نیازی نبود بگید سر میز جدا غذا می‌خورید. چون با مختصاتی ک از طرف مقابل‌ت تعریف کردی، حدس می‌زنم؛ اون‌قد توجیه بوده ک تو تمایلی برا هم‌سفره‌شدن باهاش نداشته باشی. برا همین، می‌تونستی با ی خداحافظی کار رو فیصله بدی و استرس و عذاب وجدان نگیری. همین.
پاسخ:
الان فکر میکنم که شاید حتی من نمیگفتم خودش پیشنهاد میداد! بعد خیلی ضایع میشد! :/
بله اسمشو میزارم روشنفکرانه چون خودمم از جنس شمام
و وقتی آدما در یه همچین فرصت هایی قرار میگیرن خیلی سخت میتونن با من درونشون که دائم میگه برو بشین سر میز مقابله کنن
و واقعا دم شما گرم که مقابله کردید

پاسخ:
تعریف جالبی ارائه کردین. :)
کار درستی کردی منم بودم همین کارو می کردم.

کامنتا رو خوندم یاد یه خاطره افتادم. یه بار تو یه لابی هتلی که شلوغ بود با مادرم نشسته بودم و مبل کنار من هم یه آقای جوون نشسته بود. با اینکه اون آقا یه مبل جدا بود و مبل بزرگ و دسته های پهن بین دو صندلی فاصله انداخته بود و اصلا در کنار هم نشستن معنی نمی شد. خانم اون آقا اومد و اصرار کرد که باید پاشی من بشینم جات و با شوخی و سر و صدا که نباید پیش یه خانم بشینی! آقا هم افتاده بود رو دور شوخی و بلند نمی شد من همچنان روم به مادرم بود و توجهی نمی کردم. خیلی حرکتشون چیپ بود و یه جوری شوخی می کردن که توهین به من بود انگار. منتظر شدم در لحظه ای که اون آقا بلند شد و خانمش نشست از صندلیم بلند شدم و کاملا پشت به اونا وایسادم جلوی صندلی خالی. بعدش دیگه هیچ صدایی از جفتشون در نیومد:)
پاسخ:
عجب آدمهایی بودن.  اگه حجاب نداشتن قصدشون تمسخر بوده. والا!
ولی خوب جوابی دادین :)
نه تنهاواقعا 
بلکه اینم اضافه کنید به اون دسته از چیزهایی که ازتون یاد گرفتیم
:))
پاسخ:
هههه ههه :))
لطف دارین ممنون :)