ماجراهای من و خودم!

این منم با همه ترکیباتش...

ماجراهای من و خودم!

این منم با همه ترکیباتش...

ماجراهای من و خودم!

یک عدد لوسی‌می هستم در جستجوی مهربانی :)

مستر بهم میگه تو شبیه لوسی‌می هستی!
برای همین اسمم اینه :)

+پسرکی هشت ساله،
و گل پسری پنج ساله دارم.

طبقه بندی موضوعی
کلمات کلیدی
بایگانی
پربیننده ترین مطالب

هفته‌نامه

شنبه, ۱۸ خرداد ۱۳۹۸، ۰۶:۲۷ ق.ظ

هفته‌ای که گذشت یکی از سخت‌ترین هفته‌های زندگیم بود.

از صبح روز شنبه که برای افطار دعوت بودیم، گل پسر حال و احوال خوشی نداشت و این بی‌حالی از نیمه‌شب شنبه تا سه‌شنبه صبح به صورت تب مداوم و شدید ادامه پیدا کرد..و مستر هم به درد شدید گردن مبتلا شد! چیزی که باعث شد همه‌ش بخوابه! :/

برعکس مستر در تمام اون سه روز، در مجموع ۵ ساعت هم نخوابیدم.

امسال شاید برای اولین بار بود که از خدا میخواستم ماه رمضون همینطور ۲۹ روزه و با سلام و صلوات تموم بشه.

روز سه‌شنبه از موقع طلوع فجر بالاخره احساس کردم میشه و باید برم بخوابم. مستر رو بیدار کردم و تونستم ۵ ساعت متوالی بخوابم. برای تبریک عید هیچ‌جا نرفتیم. اما شب که دیرم حال گل‌پسر چهار پنج ساعتی میشه که رو به راه شده به اصرار پسرک برای شام رفتیم بیرون تا عیدمون رو جشن بگیریم اما روز بعد هم حال گل‌پسر تعریفی نداشت..و بعد گردن‌درد گل‌پسر و گریه‌ها و بغضهای مداااااومش شروع شد.. طفلک خیلی اذیت شد و هنوز هم درد همراهشه:(

این وسط کارهایی بود که باید انجام و تحویل میدادم..

باید گزارش پروژه رو روز دوشنبه تحویل میدادم که نشد..روز چهارشنبه با بهتر شدن اوضاع مستر مشغول کارهام شدم و پنجشنبه رفتم با آقای دکتر هماهنگی‌های لازم رو انجام بدیم تا در جلسه امروز دست پر باشه. بعد از اتمام جلسه ازم خواست تو جلسه شنبه(امروز) همراهیش کنم. خب طبیعتاً از پیشنهادش خیلی خوشحال شدم ولی جلسه مدرسه پسرک رو فراموش کرده بودم..

تمام پنجشنبه مشغول اتمام گزارش بودم تا طلوع فجر جمعه که برای دکتر فرستادم و خوابیدم و ساعت هشت و نیم با زنگ تلفن بیدار شدم که بزرگوارِ پشت‌خط فرمود ای بابا ساعت نُهه چقدر می خوابی! :/

دکتر عصر جمعه یه سری اصلاحات درخواستی رو برام فرستاد و من از ساعت هشت دوباره مشغول اصلاح گزارش شدم تا دقیقاً همین الآن! همین الآن که ساعت شش بامداد روز شنبه است و من ساعت هشت باید مدرسه پسرک باشم و ساعت ده در محل موسسه کارفرما حضور پیدا کنم.. آدمیزاد نمیدونه چقدر کارهاش ممکنه به هم گره بخوره ولی من هنوز امیدوارم و برنامه‌ریزی میکنم که ظهر که برگشتم به اندازه تمااام این هفته بخوابم! 

هفته‌ای که گذشت یکی از سخت‌ترین هفته‌های زندگیم بود...


و آخر دعوانا ان الحمدلله رب العالمین. :)

موافقین ۱۰ مخالفین ۰ ۹۸/۰۳/۱۸
لوسی می

نظرات  (۱۷)

سلام,خسته نباشید
پسرک روزه گرفت؟:)
پاسخ:
سلام. ممنونم. چطور وسط این بحث حالا؟ :))
۱۸ خرداد ۹۸ ، ۰۹:۰۲ آشنای بی نشان
تحمل کمبود خواب خیلی سخته واقعا به
پاسخ:
خیلی خیلی.. به هذیان‌گویی میرسه حتی.
۱۸ خرداد ۹۸ ، ۰۹:۰۵ دچارِ فیش‌نگار
منم این دو سه روز گذشته به اندازه تمام ایام و لیالی ماه رمضان خوابیدم :) البته گردنم هم درد نمیکرد :|
پاسخ:
الحمدلله. خواب در عین سلامتی نعمتی است.
خدا صبر/عمر/طاقت/بیداری/ارامش بهت بده لوسی 0_____0
چقدددددددر کار اخه.
نمیدونم الان ک داری اینو میخونی کارات خوب پیش رفته یا نه.ولی امیدوارم همه چی همونطوری که لااقل تحت کنترلت باشه پیش بره.
+خستگیت منتقل گردید! D:
پاسخ:
متشکرم. ساعت سه اومدم افتادم تا الان که هفت و نیمه تقریبا.
ممنون عزیزم ^_^
+الحمدلله غرض پست حاصل شد :))
۱۸ خرداد ۹۸ ، ۱۱:۰۴ پریسا سادات ..
خسته نباشی:)
پاسخ:
واااقعاً خسته‌ام. :دی
خداقوت:)
پاسخ:
سلامت باشید. ممنون.
۱۸ خرداد ۹۸ ، ۱۵:۲۵ مــحــدثــه ...
عزیزم خدا قوت لوسی می سخت‌کوش :* 
بیا بگو ظهر تونستی بخوابی تا خوشحال بشم 
پاسخ:
ممنون عزیزم. ساعت یه اومدم و افتادم تا الان که هفت و نیمه :دی
منتظر شبم الآن که باز بخوابیم :))
سلام علیکم
خدا قوت!
ان شاء الله همه‌ی کارهایتان ختم به خیر شود!
همه‌ی سختی‌ها و خستگی‌ها یک طرف، آن یک نفری که زنگ می‌زند و می‌گوید: «هنوز خوابی؟!» یا «چه‌قدر می‌خوابی؟!»، هم یک طرف.
پاسخ:
سلام. ممنون.
بله واقعا. این از مصادیق قضاوت عجولانه است.. حالا در همین حدش قابل تحمله از فردا می‌بینی همه میگن چرا تا لنگ ظهر می خوابی و کلی دستور اصلاحی برات می‌پیچن!:/
خیلی وقتا اونقدر حجم کاری زیاد میشه که بیست و چهار ساعت واقعا کم به نظر میاد ! 

خدا قوت :)
پاسخ:
بله اون حس که دائمیه اصلا :)
ممنونم.
الان خوابی یا بیدار؟ :دی
پاسخ:
در تایم کامنتت خوااااب بودم :))
۱۸ خرداد ۹۸ ، ۱۷:۱۹ دختـرِ بی بی
عخی...
تسبیحات حضرت زهرا بگو:)
پاسخ:
انصافاً باید به این نیت میگفتم. :/
۱۸ خرداد ۹۸ ، ۱۷:۳۳ مامان محمدمهدی
خداقوت دلاور😉
پاسخ:
خسته‌ام پهلوان :))
۱۸ خرداد ۹۸ ، ۱۸:۱۱ اقای متحیر
قبول دارید که این هفته ها راضی کننده ترین هفته ها هم هستن؟؟؟
پاسخ:
نه متوجه منظورتون هستم و اون نوع سخت رو هم تجربه کردم ولی این از اون جنس نبود...
۱۸ خرداد ۹۸ ، ۱۹:۲۶ مــحــدثــه ...
خدا رو شکر پس :)
خواب شب یه چیز دیگه هست، قشنگ آدم شارژ می‌شه :دی
پاسخ:
واقعا. واقعا خواب شب نعمتیه.
ممنون گله :)
یادم نبود
حرف پسرک شد,یهویی یادش افتادم:)
پاسخ:
:))
اشکال نداره.
نه متاسفانه روزه نگرفت و تسویف کار دست ما داد. روزهای آخر هم که اینطور درگیر بودیم نشد... البته روزه‌های نصفه نیمه گرفت ولی خب طفلک روز عید کلی هم گریه کرد.
منظور منم همون روزه های نصفه نیمه بود دیگه:))
کله‌گنجشکی‌ها:)
گریه چرا,همون نصفه نیمه هام خیلی خوبه
افرین بهش,حتما هم بهش بگید همین که میخواسته بگیره,خدا قبول داره:)
پاسخ:
خب نصفه‌نیمه‌های پسرک هی فراموش میشد! مثلا یهو یادش میومد که عهههه من روزه بودم. در اصل نشد یه روزی درست حسابی به یه روزه دل بدیم. :(
من بچه بودم,سحر میخوردم,ناهارم میخوردم,فقطفاصله سحر تا ناهار رو چیزی نمیخوردم😁,در همین حد خوبه دیگه
ایشالله خیلی زود بزرگ بشه همه روزه هاش رو بگیره☺
پاسخ:
آره دیگه غرض ما هم همون مدل بود که اونم تق و لق شد.
^_^