دیشب که بی خوابی به سرم زده بود
به طرزی ناگهانی
استرس گرفتم!
از ترس تولد سنجد!
من هنوز هیچ چیز رو برای تولد سنجد آماده نکرده م
و نمیدونم اگر یهو بخواد به دنیا بیاد
باید چطوری اوضاع رو جمع و جور کنم!
من باب آماده کردن پسرک برای تولد سنجد و روزهای احتمالی غیبتم
بهش گفتم: نی نی تو شکم مامان خیلی بزرگ شده
کم کم میخواد به دنیا بیاد.
بعد که پسرک کلی ذوق از خودش نشون داد
گفتم یه روزی مامان میره پیش خانم دکتر
که کمک کنه نی نی به دنیا بیاد..
حالا دیروز:
پسرک: مامان نی نی بزرگ شده،
کم کم میخواد بیاد پیشمون،
ولی تو نری پیش خانم دکتر که درش بیاره
خودش در میاد!
میگم: نرم نی نی رو بیارم؟
میگه: نه دیگه! خودش در میاد،
تازه تو بری من گریه میکنم!
با یه عالمه ذوق میگم خب من زود برمیگردم با نی نی موووووووووون.
سعی میکنه ذوقم رو کور نکنه
با ذوق میگه آرهههههههه.
و بعد خیلی ریلکس و بی تفاوت میشه و میگه:
خب پس تو برو منم گریه میکنم!
میگم برای چی گریه کنی؟
میگه آخه دوستت دارم
:|
+فکر میکنم به جای اینکه آماده ش کنم مضطربش کردم! :(
معنای "سلام" خیلی غنی تر و فراتر از سلامیه که ما استفاده میکنیم. مثلا زیارت آل یاسین کلهمش سلام کردن به امام در همه ی لحظاته. اَلسَّلامُ عَلَیْکَ حینَ تَقُومُ، سلام برتو هنگامی که برمیخیزی
اَلسَّلامُ عَلَیْکَ حینَ تَقْعُدُ،سلام بر تو هنگامی که می نشینی
اَلسَّلامُ عَلَیْکَ حینَ تَقْرَاُ وَ تُبَیِّنُ سلام بر تو هنگامی که می خوانی و بیان میکنی
و ...
یا توصیفات قرآن از بهشتیان:
وَ تَحِیَّتُهُمْ فیها سَلامٌ تحیت و عطیه ی آنها در بهشت سلام است
لَا یَسْمَعُونَ فِیهَا (...) إِلَّا قِیلاً سَلاَماً سَلاَماً.. در آنجا سخنی نمی شنوند جز سلام.
و ...
+جالبه نه؟ بهش فکر کنیم و یه کم هدفمندتر ازش استفاده کنیم.
+اینم من باب تکمله!
دکتره میگه مواظب باش تنش در وجودش باقی نمونه
میگم چطوری؟
میگه یک راهش اینه با بازی و تفریح خسته ش کنین،
یکی از روشهای مناسب هم، آوردن یه بچه ی دیگه ست :)
+نفهمیده بود من باردارم :|
بعد که گفتیم تحسینمان کرد :دی
سنجدم خیـــــــــلی درشت نیست.
به نظرم وزنش در رنج نرماله :)
38 هفته و 3.5کیلو.
+نه به وقتی که نمیخواستم مثل پسرک درشت باشه
نه به الان که چون خیلی درشت نیست نگرانش شده م!
یک همچین مادر مازوخیسمی ای هستم من! +بعدا نوشت: فقط یک توهم بود! از پسرک هم درشت تر بود این وروجک!