گویند علی_علیه السلام میزده صد وصله به کفشش
ای کاش دل خسته ی من،
کفش علی_علیه السلام بود..
گویند علی_علیه السلام میزده صد وصله به کفشش
ای کاش دل خسته ی من،
کفش علی_علیه السلام بود..
رَبِّ لَولا أَخَّرتَنی إِلى أَجَلٍ قَریبٍ فَأَصَّدَّقَ وَأَکُن منَ الصّالِحین..
+خدایا بر بیچارگی ما رحم کن.. مهلت بده..
قدری بیشتر مهلت بده..
مبادا یهو غافلگیرم کنی...
هرچند میدونم در هر حال غافلگیر میشم! :(
+(در لحظه ی مرگ گویند) پروردگارا ، چرا مرگ مرا تا مدتی نزدیک به تأخیر نینداختی تا صدقه دهم و از شایستگان باشم؟! (10منافقون.)
دیشب ذره ای از قدر و اندازه ی خودم را دانستم!
امروز تصمیم گرفتم
یک لیست از دارایی های اخرویم تهیه کنم!
:|
+وَلْتَنْظُرْ نَفْسٌ مَا قَدَّمَتْ لِغَدٍ.
(هرکس باید نگاه کند که برای فردایش چه آماده کرده. 18حشر)
یا مُمیتَ الأحیاء..
+و تو مرا میراندی..
+کاروان رفت و تو در خواب و بیابان در پیش..
کی روی؟
ره ز که پرسی؟
چه کنی؟
چون باشی؟
ذکر هر لحظه ی امشب:
یا مُحیی الأموات..
+ای زنده کننده ی مردگان..
+هیچوقت ماه عسل رو ندیدیم و نخواستیم که ببینیم،
دیشب اتفاقی تماشا کردیم..
دیدید؟؟! :|
اللّهُمَّ إنَّ هذا الحَرمُ حرَمُکَ وَ المَقامُ مَقامُکَ..
...
+اذن ورود به حرم حضرت امیرالمومنین_علیه السلام
+صلّی الله علیک یا قَسیمَ النارَ و الجَنَّة، صلی اللّهُ علیکَ یا علی بن ابی طالب_علیک السّلام و الرحمة
+عیدتون مبارک التماس دعا :*
وحشتناک ترین صحنه ای که یک خانم خانه دار تو خونه ش میتونه ببینه
اینه که ببینه یک عدد مورچه
پای سوسکی رو با خودش می بره!
:|
+یهو پاشدم کل خونه رو جارو کردم و جنازه ی سوسک مذبور رو هم یافتم! :|
4.
اگر یه وقتی
کاملا غیر عمدی و بدون غرض
چیزی گفتید که کسی برداشت سوئی کرد و دلخور شد
ازش عذرخواهی کنید و نیتتون رو براش توضیح بدید،
اما ذهنتون رو درگیرِ دلخوریِ او نکنید،
حتی اگر شما رو نبخشه!
مگر اینکه خودتون هم قبول داشته باشید که حرف نابجایی زدید.
+برای من که خیلی کار سختیه! احساس میکنم باید حتماً مطمئن بشم که مشکل رفع شده
و او ذره ای از من دلخور نیست! و تا اون موقع خودخوری میکنم.
در حالی که حقیقت اینه که واقعا نباید اهمیت داشته باشه!
چیزی که مهمه اینه که من حتماً عذرخواهی کنم و توضیح بدم که قصد بدی نداشتم. همین!
بیش از این وظیفه ای ندارم.
حالا کسی بلده بگه چطور میشه این نوع درگیری ذهنی رو برطرف کرد؟
من از وقتی این پست رو نوشتم درگیر یه نفر آدمم تا الان که ساعت نزدیک دو و نیمه. :|
یه چیزی نوشتم که خودمم توش موندم! گفتم که خیلی سخته برای من! :|
+ 3
این روزها به فرستادن پسرک به مهد فکر میکنم.
روزهاش تو خونه با من خیلی جالب نیست.
یعنی اصلا جالب نیست!
:|
+هرجور حساب میکنم به یه حیاط یا پشت بامِ خوب نیاز دارم!
وقتی تو کتابخونه م رو نگاه میکنم
از خودم بدم میاد که این همه کتابهای فوق العاده خریدم
و هنوز نخوندمشون!
:(
+کتابی که امروز معرفی میکنم کتاب "بازی های خلاق"ه.
اثر شیلا الیسون و جودیت گری
ترجمه ی لیلا انگجی
انتشارات جوانه ی رشد.
365 تا ایده ی قشنگ بازی و گذران وقت با بچه ها داره.
من که با خوندن ایده هاش پر از ذوق میشم :)
+اینو اگر نخریدید هم اشکالی نداره، من هرکدوم رو با بچه ها انجام بدم میام می نویسم :)
بعد از مدتها دارم فیلم می بینم
هرچند که نصفه نیمه دیدمش
اما بار احساسی فیلم خیلی خیلی زیاده!
گویا قلبم زیادی رقیق شده؛
و دیگه تحمل تماشای چنین فیلمهایی رو ندارم!
از دردِ فیلم مبهوتم،
و حتی نمیتونم های های گریه کنم..
+فیلمِ دیواره ی شمالی.
با ناراحتی به پسرک میگم روی رولهای دستمال کاغذی آب نریز!
دستمال کاغذی ها نباید خیس باشن!
پسرک: بابا گفت باید خیس باشن!
مستر: من؟ من کی گفتم؟
پسرک با لحنی که میخواد چیزی رو به یاد کسی بیاره:
همون روزی که تبلت کثیف شده بووووود!
به من گفتی دستمال کاغذی بیاررررم!
بعد گفتی باید خیس باشهههه! یادتهههه؟!
:|
+و باز خنده های زیرپوستی! :)
دیشب یه اطلاعیه ی استخدام به دستم رسید.
هوس کردم ثبت نام کنم.
چون شرایطش رو کامل داشتم.
البته اصلا شغلی نیست که دوستش داشته باشم
اما خب شغله دیگه.
هرچند مسترمیگه بی خیال!
اما من دوست دارم باز یه دوره برم با چهارتا آدم کار کنم.
حتی اگر بر خلاف روحیه ی من کار روتینی باشه.
برای یک سال و دو سال بد نیست.
مخصوصا اینکه فکر میکنم روزانه هفت ساعت بیشتر نباشه.
این مهمترین مزیتشه! :)
+نکته ی تلخی که وجود داره اینه که سنِ من داره میگذره
و اطلاعیه از کسانی دعوت به کار کرده که حداقل چند ماهی کوچکتر از منن!
یعنی من اگر دیر بجنبم دیگه شغل گیرم نمیاد! ههه هه!