پدر و پسر مشغول تمیزکاریِ کیسِ کامپیوترن،
از پسرک چیزی میخوام که بیاره،
میگه نه من باید اینجا باشم، حواسم به بابا باشه که کارشو درست انجام بده!
:|
+این روزها من پر از خنده های زیرپوستی و لذتهای عمیقم! :))
پدر و پسر مشغول تمیزکاریِ کیسِ کامپیوترن،
از پسرک چیزی میخوام که بیاره،
میگه نه من باید اینجا باشم، حواسم به بابا باشه که کارشو درست انجام بده!
:|
+این روزها من پر از خنده های زیرپوستی و لذتهای عمیقم! :))
تا محل برگزاریِ مراسم رفتیم،
بساط رو پیاده کردیم،
منتظر بودم که بیاد و گل پسر رو از بغلم بگیره
که ناگهان کمر مستر گرفت..
هیچی دیگه!
دوباره بساط رو برگردوندم تو ماشین.
و با بچه هایی که از خستگی مدام نق میزدن،
و مستری که نمیتونست با درد کمرش بچه ها رو ساپورت کنه،
برگشتیم خونه..
و درتمام طول راه برگشت،
من فکر میکردم چی شد که ازمون سلب توفیق شد..
شاید به خاطر اینکه تو راه جوونهایی رو دیدیم
که کنار محل برگزاری مراسم والیبال بازی میکردن،
و قلیون چاق می کردن و
دختر و پسری بساط پهن کرده بودن و
من گفتم: و هُم فی غَفلَةٍ مُعرضون! :(
هوم؟
+البته من هم انتظار نداشتم با رمضانی که من تا الان گذروندم، شبِ قدرِ قدری داشته باشم..
مراسم رو تو خونه همراه با مراسم حرم حضرت معصومه_سلام الله علیها برگزار کردیم. امیدوارم که از همه تون پذیرفته شده باشه.
+اینم از اولین شبِ قدرِ گل پسرِ ما..
+و ما تَدری نفسٌ ماذا تکسِبُ غداً (هیچکس نمیدونه فردا چی براش پیش میاد--34لقمان)
طاعاتتون قبول.
3.
قبل از اینکه برای تلافی، گوشزد کردن، یا مجاب کردن بقیه درمورد خطاهاشون
منتظر فرصت خاص باشم
از خدا بخوام لغزش هاشون رو ببخشه.
+یکی یه حرفی میزنه یا یه کاری میکنه،و آدم رو شدیداً دلخور میکنه،
گاهی اینقدر بد میشم که منتظر فرصتی ام که بهش بگم از این حرفش یا اقدامش دلخور شدم،
حالا به هر نحوی!
هرچند من هیچوقت اهل انتقام نبودم و نیستم، اما بهش فکر میکنم که کاش جوابشو میدادم مثلا.
و گاهی حتی شده که با فکر کردن به توانا بودنم در انتقام، آروم میشم! :|
تصمیم گرفتم از حالا اگر همون لحظه میتونم از خودم دفاع کنم، بکنم
اگر نه، به جای فکر کردن در مورد اینکه چه کار بدی کرد و کاش نمی کرد و من چه کار میتونم بکنم،
از خدا بخوام که او رو ببخشه..
بلکه اینطوری خودم هم مورد مغفرت قرار بگیرم
و هی بهم یادآوری بشه که من هم لغزشهای بسیار دارم..
امروز من و پسرک دوتایی رفتیم مسجد...
تو مسیر دویدیم
و قایم باشک(قایم موشک) بازی کردیم..
وای که چه لذتی بالاتر از این آخه؟؟!
:)
+نمیدونم آخرین باری که دوتایی با پسرک چنین مسافتی رو رفتیم کی بود..
حتما بیش از یک سال یا حتی یک سال و نیم از اون روزگذشته..
امروز از صبح که بیدار شدیم
هربار مستر رو "عشق هشت ساله" صدا زدم!
:)
+هشت سال گذشت از روزی که بابام، دست من رو تو دست مستر گذاشت..
+البته به تاریخ قمری! :)
من کلا برای هر مناسبت دو دور جشن میگیرم! هم قمری هم شمسی!
همینطوری دلمون خوشه دیگه! دنبال بهانه ایم! :)
البته خب موقع انتخاب ایام، به تاریخ های قمری هم دقت میکنیم و اغلب برامون مهمن!
:)
الان رسما وارد فردا شدیم
و همچنان سر و صدای بازی بچه ها از کوچه به گوش میرسه!!
من نمیدونم والدین این جماعت چقدر میتونن بی خیال باشن؟
گاهی فقط به چند دقیقه،
به چند دقیقه ی محدود،
تنها بیرون رفتن از خونه نیاز دارم...
الحمدلله گوش شیطون کر و چشمش کور و دندش نرم،
تب گل پسر قطع شده
و زندگی اندکی روی خوش به ما نشان داد..
گاهی فکر میکنم شاید بر ما بلایی نازل شده..
یا چشم خوردیم*
از سرفه های یک ماهه ی پسرک
که هنوز که هنوزه به طرزی وحشتناک ادامه داره و شبها نفسش رو بند میاره
تا بدقولی اون آقا و بی خیالیش و چک برگشتی و این همه استرس
و بعد هم
تب و بیماری گل پسر..
+نمیدونم حکمت خدا چیه. کاش کمکمون کنی که ما بدون تو از پس صبوری برنمیایم.
*البته خیلی اعتقادی به چشم خوردن ندارم اما.. بعید هم نمیدونم...
از اینکه مستر در مورد مطالباتش از بقیه
اینقدر ریلکس و بیخیاله شاکی میشم.
+به عقیده ی مستر پول اصلا ارزشش رو نداره
که آدم بخواد سرش با کسی بحث کنه!
طرف باید خودش بفهمه بیاد بدهیشو بده
نهایتاً یکی دو بار بهش میگیم
اگه نشد دیگه ارزش نداره که کار به جایی برسه که یکی من بگم، دو تا اون!
+خب تا حدی حرفش درسته اما...
تا حدی!
کاش می شد مادرها مریضی های بچه هاشون رو بگیرن،
و در عوض اونها خوب بشن..