دیروز در تمام طول دعای عرفه
که نعمت های خدا بر خودمون رو شکر می کنیم
برای سلامت بودن سنجدم شاکر بودم
سنجد من
با بندنافی که دو دور دور گردنش پیچیده بود
به دنیا اومد
و به همین دلیل
دو روز تو اکسیژن تراپی بود
دو روزی که برای من به اندازه ی دو سال خیلی سخت
و شاید برای سنجد
به اندازه ی دو قرن طول کشید..
من دیروز عمیقا درک میکردم
که حتی اگر تا آخر عمر شکر بگم
نمیتونم شکرگزار نعمت و لطف خدا باشم..
دعای عرفه
یک اکسیر بسیار قویه
که عجیب دل آدمو محکم میکنه
و ایمان آدم رو به یقین میرسونه
امیدوارم امروز غروب
ایمانتون به یقین برسه
و هیچوقت این یقین رو از دست ندین
برای من و مستر و پسرکهام هم لطفا دعا کنید..
پارسال روز عرفه
پسرک رو از شیر گرفتم.
و اصلا فکرشم نمیکردم
امسال روز عرفه
پسرک دیگه ای تو آغوشم باشه..
+کلا این دو سه ساله، هر روز عرفه یه خاطره ی ماندگاری برام داشته.. :)
به طرز عجیبی همچنان در بلاگ گیج میزنم! مطالبم منتقل نشده و درگیرشم. یه کم با محیط کنار بیام میام پیشتون :)
+پست های آزمایشی پیش فرض رو حذف کردم کامنتهاتون هم حذف شد :( میگم که گیجم!
دوست داشتم باز هم خودم باشم و
بیام حرفهای دلم رو
در مورد زایمان
و اون چیزی که واقعا اتفاق افتاد بنویسم
اما دیدم اینجا کلا چهار پنج نفر خواننده ی روشن داره
که دو نفرشون اصلا بچه ندارن!
برای همین ترجیح دادم ننویسم
تا زیر دینِ نوشته هام نباشم.
شاید جور بشه یک مهاجرت داشته باشیم
من خیلی نسبت به مهاجرت خوشبینم
سخت خواهد بود اما از شرایط فعلیمون به نظرم بهتر میاد.
+میشه دعا کنید برامون اگر خیره جور بشه؟