شده که جرئت نکنید چیزی رو به زبون بیارین؟
یه حس شرمی داشته باشین از بیانش.
حتی برای خودتون و در خلوت خودتون.
+ یه نفر یه چیزی ازم پرسید،
و من شرم داشتم از ارائه ی پاسخ صادقانه.
نه از او،
از خودم خجالت کشیدم.
شایدم از خدا!
شده که جرئت نکنید چیزی رو به زبون بیارین؟
یه حس شرمی داشته باشین از بیانش.
حتی برای خودتون و در خلوت خودتون.
+ یه نفر یه چیزی ازم پرسید،
و من شرم داشتم از ارائه ی پاسخ صادقانه.
نه از او،
از خودم خجالت کشیدم.
شایدم از خدا!
برای بردن پسرک به دکتر
امروز ماجرا داشتیم!
من نمیدونم کی پسرک رو از دکتر و آمپول ترسونده!
در شرایطی که من هیچوقت از این دو مورد نه بد گفتم
و نه به عنوان دست مایه ی تنبیه و ارعاب استفاده کردم!
+همچنین است قضیه ی پلیس دیدن در جاده و خیابون!! :|
گل پسر عاشق اینه که پرتابش کنی روی تخت!
بعد تا میاد تکون بخوره
دوباره بگیریش و باز پرتابش کنی اونطرف!
:|
+خدا مستر رو خیر بده که بدون کوچکترین ملاحظه ای در رابطه با لطافت و ظرافت بچه ی نه ماهه،
مطالبات گل پسر رو اجرا میکنه. و گل پسر از خنده غش میکنه..
الان از زمین و زمان شاکی ام.
و نمیدونم لماذا..
صدای قل قل خونم رو می شنوم..
الحمدلله برای مستر که خونه نیست
و الحمدلله برای بچه ها که خوابند..
+بااااااز، یه بغضی، گلومو گرفتهههههه!
مدتها بود برای ناهار مهمون دعوت نکرده بودیم!
برای فردا ظهر به مناسبت غیبت مامان
خانواده م رو دعوت کردیم.
برای اینکه رب گوجه فرنگیتون کپک نزنه و سیاه نشه
بعد از خرید رب اونو به یک شیشه منتقل کنین
و هیچوقت قاشق آلوده به هرچیزی (حتی آب) رو واردش نکنید.
از این ربی ها هم لازم نیست بخرین!
+من رب طبیعی استفاده میکنم و تو فریزر نگه داری میکنم.
اما ربهای بیرون به همین طریق سالم می مونن :)
+یهو با دیدن تبلیغش دلم خواست توصیه ای بر ضد خریدنش ارائه بدم!
البته میدونم که از خوانندگان اینجا کسی همچین چیزی نمیخره! :دی
به پسرک میگم از اینا نمیخوری؟ خوشمزه ست ها!
میگه نه!
- میخوای یکی بهت بدم؟
+اگرم بدی بازم نمیخورم!
همینطور که صحبت میکنیم پوست یکی رو می کنم و بهش میدم.
روشو بر میگردونه، و بعد میگه:
دیدی! با اینکه دادی بازم نخوردم!
وقتی ببینی پسرکت میخواد به گل پسر آموزش بده.
با لحن ملایم و خیلی مهربون و آروم بهش میگه:
بده...بِ..ده..
بعد گل پسر چیزی که تو دستش داره رو به پسرک میده
و پسرک کلی قربون صدقه ش میره و میگه: حالا بیا! بگیر... بِ..گیر..
و دوباره میده به گل پسر.
:)
+روش و لحنش کاملا منطبق بر روش منه! با این تفاوت که امیدواره گل پسر بده و بگیرش رو هم بگه و تکرار کنه! :)
ما از اول ازدواجمون
سرِ قضیه ی بردن و رسوندن مادر مستر
به نقاط مختلف شهر
داستان ها داشتیم
و همین باعث شده که
من هنوز که هنوزه
نتونم با این جمله ی مستر که "باید مامانو ببرم!" کنار بیام!
اینطور وقتها حس بدی نسبت به خودم و عدم سعه ی صدرم دارم
اما جالبه که هروقت خاطراتم رو مرور کردم به خودم حق دادم!
:(
من متوجه شدم که قدری عصبی هستم!
و فکر میکنم این نتیجه ی یک کمبودی چیزی هست!
مثلا سر و صدا از یه حدی که فراتر بره من دقیقا واکنش افراد کهنسال رو بروز میدم!
حالا باید ببینم چطوری این معضل باید درمان بشه..
مدتیه که پسرک عطای خواب بعد از ظهر رو به لقاش بخشیده
و در عوض، شب یک ساعت زودتر میخوابه!
فقط یک ساعت!
:(
+ولی غروب به بعد دیگه میره تو فاز بی اعصابی! :|
امروز کلا انرژی منفی وجودم رو گرفته
یاد هر خاطره ای که میفتم یه نکته ی منفی از توش درمیارم و شاکی میشم!
:|
چند وقت پیش اون آرشیو رو آوردم خونه
و حالا هر دو سه روز یکی از فعالیتهاشو با پسرک انجام میدیم.
:)
+بعید میدونم برنامه و فعالیت مهدکودکها تغییر خاصی کرده باشه.
زبانِ
صادق،
سخن باصداقت
حرفی که در آن شائبهای از مادّیت و خودخواهی و هواپرستی
نباشد،
این سخنی است که به سمت خدا بالا میرود.
+رهبر انقلاب.
+در راستای تصمیم کم حرفی خواستم این قسمت کلام رهبری رو بذارم که بدونید تصمیمم بر نگفتن چه چیزهایی است.