گل پسرم حساااابی دیگه راه افتاده..
درسته که نسبت به پسرکم چند روزی کندتر عمل کرد
ولی الان دیگه هیچ چیز مانع حرکتش نیست.
:)
گل پسرم حساااابی دیگه راه افتاده..
درسته که نسبت به پسرکم چند روزی کندتر عمل کرد
ولی الان دیگه هیچ چیز مانع حرکتش نیست.
:)
گاهی مشغول خوندن نوایی میشم
که کل روانم رو ساپورت میکنه
و بعد دوست دارم
صدام از اختیارم خارج بشه
و خودش بخونه و بخونه و بخونه
و من فقط چشمامو ببندم
و به صدای زنده ی خودم
که همه ی حس و حال لازم رو در خودش داره،
گوش کنم....
احساس کسی رو دارم که تو یک آزمون بزرگ قراره شرکت کنه
و نه اطلاعات کافی داره
و نه توانایی لازم.
و مدام چشمش به بقیه ست
که چطور دارن برای امتحان آماده میشن
یه عده شتاب زده
یه عده با منش آهسته و پیوسته
و یه عده بی خیااااال...
و این جماعت بی خیال
بیش از همه ی بقیه ذهن منو درگیر میکنه
که مبادا آزمون اونقدر سخت نباشه
که این جماعت بی خیال هم راحت قبول بشن
و برنده ی دوسر برد بازی همینها باشن
و مبادا اونقدر سخت باشه
که من هم توان قبولی رو نداشته باشم
و از اینجا مونده و از اونجا رونده بشم.
در هر حال صادقانه بگم
اصصصصصلا
این بازی رو
دوست ندارم..
+مسخره ست. نه؟
+کاش میومدی تا با هم حرف بزنیم...کاش..
این آرامشی که میگن،
چیه و کجاست؟
که اینقدر از من دور شده
و تا به حال به حد نهایی احساسش نکردم..
+والا فکر میکنم تنها وقتی که امکان دریافت آرامش هست
بعد از مرگه!!
هرچند اونم واسه از ما بهترونه!!
+انقدر من عدم آرامش دارم که گاهی میگم هرکس که در زندگی دنیا حس آرامش داره، یا خیلی غافله یا خیلی متوهم!!
مستر برای نون خریدن بره بیرون
و وقتی برمیگرده
ببینم تو حجم خریدهاش
همونی هست که من دیشب ازش خواسته بودمممم..
:)
+هرچند که همون برند نبود،
اما همین که حواسش بود خیلی بهم چسبید.
از اینکه اسم گل پسرم
شبیه اسم کسی شده که ازش خوشم نمیاد
یه جوری میشم!!
+میدونم محاله که تاثیری داشته باشه
اما از اینکه هی صداش که ممیکنم یادم میاد اسم اونم همینه یه حس نامطلوبی بهم میده
میترسم آخر این همه فکر کردن غیرارادی تاثیرشو بذاره!!
+اسم اونی که ازش خوشم نمیاد رو تازه فهمیدم!! :|
این روزها حس و حال و احوالاتی بر من میگذره
که گاهی دلم میخواد بیام بنویسم
اما نوشتنم نمیاد!
مثلا اینکه یکی که خیلی ذهنم رو مشغول کرده بود شناختم
یا اینکه چقدر از بعضی چیزهای وجودی خودم شاکی هستم
یا اینکه چقدر دلم میخواد مادرانه تر رفتار کنم
یااینکه یهو زدم همه ی کانال ها و گروپ های تلگرام رو حذف کردم
یا اینکه گاهی چقدر مسخره فکر میکنم و انرژیهای مسخره ای به زندگیم وارد میکنم!!
یا .. یا.. یا...!
احساس میکنم خودم بودن رو دارم در این وبلاگ کم کم از دست میدم..
:|
تا حالا نشده که بعد از گفتگوی با تو
احساس موفقیت کنم
از اینکه تونستم یه طوری صحبت کنم
که تو رو به فکر فرو ببره!
+هههه!
یک ساعته که پسرک رفته رو تختش تا بخوابه،
میرم بالا سرش می بینم هنوز بیداره:
- پسرک من چرا نمی خوابه؟
+ برای اینکه هیچکس پیشش نیست!
:)
+عزیزمممممم...
و مستر...
مستری که نتونستم عمق استیصالم رو براش شرح بدم..
نتونستم و نخواستم..
مستر امروز کارهای مهمتری داشت
و نمی تونست پیش من بمونه...
میدونم که نمی تونست..
+نخواستم که بگم.
گل پسر آدم چقدر میتونه برای مامانش ضدحال باشه
که بعد از نیم ساعت روی پا بودن و خوابیدن
و نیم ساعت دیگه روی پا موندن برای سنگین شدن خوابش؛
به محض اینکه بذارنش زمین
بیدار بشه؟
+گل پسرم چرا مامان رو درک نمیکنی؟
درسته که این برنامه ی هر روزته، اما امروز..
من امروز یک بار تموم شده م.. درک کن لطفا..