دو سه بار پسرک رو صدا میزنم
هی میگه الان میام و خبری ازش نمیشه..
میرم تو آشپزخونه و می بینم
گردو ها رو ریخته تو ترازو
و چند وقتی هست که سطل عسل رو وارونه نگه داشته
تا عسلها بریزه تو گردوها...
+به موقع رسیدمممم.
+شانس آوردم که سطل عسل نیمه پر بود و گرانرویش بسیاااار!