ماجراهای من و خودم!

این منم با همه ترکیباتش...

ماجراهای من و خودم!

این منم با همه ترکیباتش...

ماجراهای من و خودم!

یک عدد لوسی‌می هستم در جستجوی مهربانی :)

مستر بهم میگه تو شبیه لوسی‌می هستی!
برای همین اسمم اینه :)

+پسرکی هشت ساله،
و گل پسری پنج ساله دارم.

طبقه بندی موضوعی
کلمات کلیدی
بایگانی
پربیننده ترین مطالب

۲۸ مطلب در ارديبهشت ۱۳۹۸ ثبت شده است

پرسیدم دختر مدنظر، چه مدلی باشه؟ مذهبی؟

گفتند: همین که دختر متشرعی باشه کافیه :)


راستش از طرز تبیین دقیق و گویای موردی که مدنظرشون بود خوشم اومد. :)

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ ارديبهشت ۹۸ ، ۰۱:۱۷
لوسی می

چند وقت قبل مامان یکی از بچه‌ها تو گروه مامانا بچه‌ها رو برای تولد پسرش دعوت کرد و منم اصلا فکر نمی کردم که به خاطر اصول و قواعدم بتونم بذارم پسرک تو جشنشون شرکت کنه!

ولی خب وقتی فکرهامو کردم به این نتیجه رسیدم که خوبه بذارم این تجربه رو تو زندگی کودکیش داشته باشه. :)

و طبیعتا نمیشد اجازه بدم بدون بررسی‌های لازم و شناخت من بره خونه کسی.

لذا سوالات اولیه رو پیامکی از مامان بچه پرسیدم و وقتی جوابهای مناسبی گرفتم گفتم منم چند دقیقه‌ای میام تو مجلستون.

از این بابت که برم فضا رو چک کنم :دی

خلاصه که رفتم و فضا هم مطلوب ارزیابی شد و بلند شدم که بیام که اجازه ندادن و گفتن دلخور میشم لطفا بمونین :)

بعدم دیدم مامانهای دو سه تا دیگه از بچه‌ها هم اومدن و این شد که موندیم و حرف زدیم و هم به من خوش گذشت هم به پسرک ^_^

یه کم از اصول و قواعد من هم تخطی کردن که نگران شدم ولی سریع جمع شد و قابل اغماض بود :)

حدود سیزده چهارده تا از همکلاسیهاش بودن و واقعا باید بگم چقدر فضای مهمونی بچگانه با مهمونیهای مرسوم متفاوته! واقعا واقعا! خیلی دلچسب و هیجان‌انگیزتره :)

ترغیب شدم یه تولد اینجوری برای پسرک برگزار کنم :)

۲۱ نظر موافقین ۱۲ مخالفین ۰ ۱۲ ارديبهشت ۹۸ ، ۰۰:۰۰
لوسی می

یه سوال دارم، 

این ولایتی که بین مذهبیون جا افتاده که مرد بر همسرش ولایت داره یعنی چی؟

چون مرد بر همسرش ولایتی نداره.

ولایت یعنی امکان تصرف در اموال و امور یک شخص.

و مرد تنها بر فرزندانش ولایت دارد.

بر فرزندان پسر تا بلوغ و بر فرزندان دختر تا ازدواج.

مرد حتی حق قصاص قاتل همسرش رو هم نداره!

۳۱ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۱۱ ارديبهشت ۹۸ ، ۱۵:۱۰
لوسی می

گفتم یکی از همکارهام از همسرش جدا شده؟

بعد از سه سال دوره عقد و دوسال زندگی مشترک. یعنی در مجموع پنج سال، بدون فرزند.

همسن خودمه و راستش خیلی دوست دارم ازش چیزهایی بپرسم.

این اولین نفریه که با این سابقه ازدواج تو اطرافیانم هست و جدا شده.

البته اگر یه روزی بهم بگه بیا هرچی دوست داری ازم بپرس بازم فکر نکنم چیز زیادی بتونم بپرسم!

شاید بیشتر دوست داشتم وبلاگی میداشت و میخوندمش..

فکرمو مشغول کرده...

حالا امروز فهمیدم والدین یکی از همکلاسیهای پسرک هم جدا شدن..

آخ که این دیگه خیلی فاجعه است..

قراره یه مدت هم با این خانم همنشین باشم..

کاش بشه یه کم حرف بزنیم..



+شایدم بیش از اینکه بخوام اونا چیزی بگن، میخوام از نگرانی‌های خودم حرف بزنم! :/

خب پس کاش نشه و حرفی هم نزنیم.

۲۴ نظر موافقین ۶ مخالفین ۰ ۱۰ ارديبهشت ۹۸ ، ۱۳:۱۲
لوسی می

تفکر یک ابزار برای زندگی نیست،

در منظومه قرآنی، تفکر یک روش و سبک زندگی است...

بسیاری از بخش‌های علم حضوری انسان ناشی از تفکر اوست لذا اصلی‌ترین مجرای شناخت و فهم انسان با تفکر فعال می‌شود.

و حق‌گرایی روح تفکر انسان است.

۱۲ نظر موافقین ۶ مخالفین ۰ ۰۹ ارديبهشت ۹۸ ، ۱۹:۳۵
لوسی می

ای غم بگو از دست تو، آخر کجا باید شدن؟

در گوشه‌ی میخانه هم، ما را تو پیدا میکنی...



+شهریار.

۸ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ ارديبهشت ۹۸ ، ۰۹:۱۱
لوسی می

تا حالا خیلی ماجراها اتفاق افتاده که حد وابستگیم به خانواده‌م رو بفهمم،

بر خلاف چیزی که سعی میکنم بروز بدم و یا حتی ناخودآگاه بروز میدم، خیلی خیلی وابسته به تعاملات با خانواده هستم.

این، همون چیزیه که خدا بارها از این ناحیه امتحانم کرده و بر من سخت گرفته و سخخخخت گذشته و میدونم که خیلی لطف کرده که به سخت‌تر از اینها آزمایشم نکرده.

برام عجیبه! منی که دغدغه‌ی مشغولیت، یکی از دغدغه‌های همیشگی خونه‌داریم بود و به دنبال راهی برای مشغول شدن و بهره‌برداری بودم حالا تو همین یک ماهی که مشغولم یه جوری دلم برای خانواده و بچه‌ها و مستر تنگ شده انگار که مدتهااااست ندیدمشون.

این حس خیلی تلخ و بلکه جانکاهه و اونقدر تلخ هست که وقتی تجربه‌ش میکنی در حافظه‌ت ثبت بشه و دفعه‌ی بعد به سادگی بفهمی که آخرین بار تو چه موقعیتی تجربه‌ش کرده بودی...و من نه‌تنها آخرین بار که همه دفعات قبل رو یادمه و آخرین بار روزهای دفاع بود..

روزهای دفاع... اون روزهای آخر که هر چهل ساعت فقط یک ساعت میخوابیدم و بچه‌ها رو خونه‌ی این و اون می‌بردم تا یک هفته‌ی نهایی تموم بشه همین احساس رو داشتم.. تو اتاق اساتید و دانشگاه و سایت میرفتم و میومدم و دنبال رفیق همدلی می گشتم که باهاش حرف بزنم.. با خیلی‌ها حرف زدم اما خلاء تعامل با خانواده همیشه در درونم بود...و فرصتی که وجود نداشت انگار...و مستر... راستش این حجم کنار اومدنش با همه مسائل واقعا هنوز برام باور نکردنیه..یه زمانی این ویژگی رو از نشانه‌های روح بلندش می‌دیدم ولی الآن اسمشو میذارم بی‌خیالی محض! :/

این روزها دوباره همون احساس رو دارم. این روزها باز هم ذهن و وقتم اونقدر درگیر و پر شده که نمیتونم چهار کلام با مستر و خواهرم و مامانم و آدمهای دور و برم حرف بزنم و این از درون منو ویران میکنه..نه اینکه حرفی باشه و نشه گفت.. نه.. 

حرفی هم نیست.. وقت هست و حرفی نیست...به یکی نیاز دارم که منو بفهمه و از اعماق وجودم این همه بغض و دلتنگی رو رفع کنه.. سخت پیدا میشه.. یعنی بهتره بگم گاهی حتی پیدا نمیشه...

نمیدونم  تا کی میتونم زندگی اجتماعی رو اینقدر جدی بگیرم.. میدونم این درد جانکاه تنهایی که با مسکن‌های روزمره دارم تسکینش میدم یه روزی منو از پا میندازه و من اصلا نمیدونم اون روز آخر حالم چطور خواهد بود..

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ ارديبهشت ۹۸ ، ۰۸:۳۴
لوسی می

دیروز یک سطحی از میزبانی و مهمان‌نوازی رو مشاهده کردم که اصلا به عمرم ندیده بودم. 

فکر کن تو یه جلسه کاری حضور داشته باشی که یه مهمان از شهر دیگه هم باشه. بعد میزبان، وسط جلسه بگه فعلا اجازه بدین مهمان بیاد ناهارشو بخوره بعد ادامه بدین. و فقط اونو برای ناهار دعوت کنه و به بقیه بگه برین منزلتون ناهار بخورین و برای ادامه جلسه برگردین! :/

شدنیه اصلا؟ :/

ولی شد!

لذا ما با همکارا رفتیم آتیش زدیم به حقوقمون :/



+خیلی خسته‌ام. به نظرم میاد که لابد از لحاظ جسمی به مشکلاتی خوردم که کار کردن اینطور از درون منو خسته میکنه و از پا میندازه. اصلا نمیدونم تو ماه رمضون قراره چطوری کار کنم!

+آقای مهمان خیلی خوب بود. دوست داشتم میتونستیم حشر و نشر بیشتری باهاش داشته باشیم.ذهنی خلاق داشت. کاش میدونستم چطور میتونم ذهنم رو پرورش بدم؟



۲۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ ارديبهشت ۹۸ ، ۱۰:۴۳
لوسی می

۱. یه زمانی از مشخص نبودن تایم کاری مستر واقعا شاکی می‌شدم.

وقتی می‌گفت شش میام و هفت میومد، امروز برمی‌گردم و فردا برمی‌گشت و این چیزها واقعا ناراحت و گاهی هم عصبیم می‌کرد.

حالا دو روزه خودم مبتلا به این شدم و بیشتر از ناراحتی‌ احتمالی مستر خودم وقتی سابقه‌م رو یادم میاد کلافه میشم. خلاصه که من نه اینطرف دخل حالم خوبه و نه اونطرف! :/


۲. امروز یه پیشنهاد شغلی دریافت کردم که رویای ده ساله‌م بوده.. از سال دوم دانشگاه دلم میخواست بهش برسم. گفتنش ممکنه امر رو مانع بشه پس تا قطعی شدنش صبر کنید. البته اونهایی که منو میشناسن شاید یه چیزهایی بدونن..


۳. امروز یه کار هفت ساله رو تموم کردم. اونم به صورت نه چندان دلچسب... :/


۴. واقعا نمیتونم احساسم رو توضیح بدم اون وقتهایی که تبلیغ فیلم "ژن خوک" رو می‌بینم. تحسین توام با احساسات خاصی با شنیدن این ترکیب اسمی بهم دست میده! فیلم رو ندیدم اصلا و نمیدونم در مورد چیه اما عنوان فیلم از مصادیق بارز خلاقیته! :)


۵. یه آقای دکتری (از اساتید دانشگاه که استاد و هم‌رشته‌ای من نیست) من رو در اولین روز ملاقاتمون به این آقای کارفرما معرفی کرد و من وارد پروسه‌ی دلچسبی از زندگیم شدم. با توجه به اینکه هر روز تو محل کار می‌بینمش و سلام علیک داریم، به نظرتون به مناسبت روز معلم به رسم تقدیر و سپاس براش هدیه‌ای مثل یه گلدون گل، ببرم؟

۲۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ ارديبهشت ۹۸ ، ۲۳:۴۳
لوسی می

هر انسانی در زمین نسبت به نسل بعد از خود مکلف است.

و از مهمترین فواید بقای هر انسان، آن است که برای تولد نسل خود، بستری پاک مهیا کند.

سرمایه‌گذاری بر این بستر بسیاری از هزینه‌های تربیتی و آموزشی دوره‌های بعد را کاهش میدهد.


+وَ شارِکهُم فی الاموال و الاولاد...

با آنها در اموال و اولاد شریک شو..(خطاب پروردگار به شیطان در مورد آنهایی که به راه شیطان میروند.. شراکت در اموال و اولاد بشر به شیطان وعده داده شده)(۶۴اسراء)

+عنوان: و تقوای خدا پیشه کنید و بدانید که خدا را ملاقات خواهید کرد(۲۲۳ بقره)


۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ ارديبهشت ۹۸ ، ۰۹:۲۱
لوسی می

پسرک: از آقایونی که رو چونه‌شون ریش داره خوشم نمیاد!

من: همه رو چونه‌شون ریش دارن. بابا هم رو چونه‌ش ریش داره.

پسرک: نههه اونایی ‌که میشناسم که هیچی، اشکالی نداره، ولی مردهای غریبه از اونهایی که چونه‌شون ریش داره بدم میاد.

من: خودت هم بزرگ بشی رو چونه‌ت ریش در میادااا! :دی

پسرک: مهم نیست. مطمئن باش تا اون موقع این حسم رو فراموش کرده‌م!

من: :/



وااااقعا تا حالا هیچ‌وقت اینطور قانع نشده بودم :))

۲۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ ارديبهشت ۹۸ ، ۱۴:۴۷
لوسی می

درسته که برای گفتن این مطلب دیر شده و دو روز پیش باید میگفتم اما خب دیر گفتن بهتر از هرگز نگفتنه و میگم برای سال بعد ان‌شالله یادمون باشه :)

این که اصل فضیلت نیمه شعبان به شبِ نیمه شعبان هست.

و روز نیمه شعبان عید به حساب نمیاد.

سوء تعبیر نشه، عید به معنای روز با برکت چرا، روز خوبیه ولی عید به معنای روزی خاص و مورد عنایت برای انجام اعمال و مناسک و مستحبات، خیر. 

روز جمعه، عیدتر از روز نیمه شعبانه(البته حضرت هم در روز جمعه متولد شده‌اند)

شما اگر میخواید از نیمه شعبان ان‌شالله بهره کافی و وافی ببرید باید بر درکِ شبِ نیمه شعبان همت کنید.

متاسفانه اطلاع‌رسانی در این باره خوب نیست و در شرایطی که شبِ نیمه شعبان مثل شبِ قدر ارزش‌گذاری شده اما توجهی بهش نمیشه و ملت به روزِ نیمه شعبان، بیش از شب نیمه شعبان، همت دارند و نمیدونم علتش چیه.

در کل فکر کردم گفتنش بد نیست.

ان‌شالله که ایامتون تا شب قدر و تا همیشه در سایه عنایات حضرت بقیه الله بگذره.

و این روزهای پایانی شعبان رو قدر بدونیم ان شالله.

فرمودند این دعا رو در اواخر ماه شعبان زیاد بخونید:

اللهم اِن لَم تَکُن غَفَرتَ لَنا فی ما مَضیَ مِن شَعبان فَاغفِر لَنا فیما بَقیَ مِنه.

خداوندا اگر در روزهایی که از شعبان گذشته ما را نبخشیده‌ای، در روزهای باقی‌مانده ما را ببخش و بیامرز.


+لطفا سوء تعبیر نکنید. من خودم اومدم عید رو تبریک گفتم :) یادتونه؟

۱۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ ارديبهشت ۹۸ ، ۰۸:۳۸
لوسی می

دیروز بالاخره قسمت شد و خدمت امام رئوف رسیدیم و من برای استارت هدفِ سخت زندگیم رخصت طلبیدم.

البته هدف سختم رو هم آسونتر کردم و ورژن شاغلانه‌ش رو انتخاب کردم.

یه کم پیش برم ان‌شالله میام میگم.



+راستی سوره صف رو همین روز حفظ کردم ^_^

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ ارديبهشت ۹۸ ، ۰۸:۲۴
لوسی می