بعد عمری
با کلی احساس دوری از تمدن
رفتم و برای یکی از حسابهای بانکیم
اینترنت بانک گرفتم.
+بعد یه ایده ی رمزگذاری به ذهنم رسید
که دوستش دارم :)
بعد عمری
با کلی احساس دوری از تمدن
رفتم و برای یکی از حسابهای بانکیم
اینترنت بانک گرفتم.
+بعد یه ایده ی رمزگذاری به ذهنم رسید
که دوستش دارم :)
امروز با یه نیمچه دکوراتوری رفتیم خونه مون.
کلی نظر و ایده برای آشپزخونه مون داد
و اشکالاتی که داره رو رفع کرد
فکر میکنم خیلی خوب بود.
احساس خوبی از این تغییرات مثبت دارم
الانم منتظر ارسال عکسهاش هستیم.
:)
خونه ی جدیدمون کف پوشش سرامیکه.
یه بخشی از جلوی آشپزخونه رو دادم تغییر مدل بدن.
حالا که زمین رو کندن و خراب کردن
میگه از اون مدل سرامیک هرجا میگردم نیست!
+و مستر!
که همیشه میره پشت دخل پیش فروشنده می ایسته!
شش سال قمری پیش،
در چنین لحظاتی،
ما در مراسم عروسیمون بودیم!
و بعد از شش سال،
امشب رو با یک کیک کاااااملاً پسرووونه
و قدری عشق،
جشن میگیریم.
:)
+من، تو، خدا، هرسه،
کی فکرشو میکرد؟
تازهههه!
پلاس دو تا پسر بچه! :دی
+روز جوان بر شما مبارک.. جوان بمانید :)
از لحظه ای که خونه خریدیم
دارم مداااام تو ذهنم در موردش فانتزی میکنم
تصور میکنم که اون خونه
به یک بهشت تبدیل خواهد شد..
من مطمئنم..
:)
+البته بهشتی با ایرادات فیزیکی!
:))
بعضی چیزها روزیِ آدمه.
حتی اگر مدتها در پی چیزی غیر از اون باشی
و بر هیچکدوم از نظرات و ایده آلهات منطبق نباشه
و حتی اگر قیمتش بیش از چیزی باشه که برنامه ریزی کردی!
یه جوری همه چیز چپ و راست و درست میشه
که بالاخره به همون چیزی برسی که قسمتت بوده..
خونه یکی از همون چیزهاست...
:)
+پستم گویا بود که ما خونه خریدیم؟ :)
دیروز رفتیم شش تا خونه دیدیم.
ترکوندیم دیگه!
قبلا روزی دو تا سه تا خونه میدیدیم با بچه ها از پا میفتادیم!
خونه ی خانم محجب خیلی خوب به نظرم اومد
تقریبا همه ی فاکتورهای ما رو داشت
و یه فاکتور جانبی ایده آل داشت که مذهبی بودن صاحبخونه و همسایه ی روبرویی بود..
از محجب بودن خانمه خیلی انرژی مثبت گرفتم.
و بعدفکر کردم آیا بقیه هم از من همینقدر انرژی مثبت میگیرن؟
ان شالله اگه خیره برامون جور بشه.
به قول مستر لااقل مطمئنیم تو این خونه گناه وحشتناکی انجام نشده
و صاحبان خونه اطاعت امر خدا براشون مهم بوده.
همین خودش خیلیه :)
یه خونه هم دیدیم که از لحاظ قیمت و قدمت ساخت و متراژ و همه چی عالی بود
ولی پررررررررررر از انرژی منفی!
در حدی که به محض ورود هردومون انرژی رو دریافت کردیم و با اکراه خونه رو دیدیم!
بعدم دیگه در موردش حرف نزدیم! :(
یکی هم خونه قناسه بود. که خوب بود ولی اونقدری که خونه ی محجبه خوب بود، نبود!
چون یکی از اتاقاش پنجره نداشت و من پنجره داشتن اتاقها برام مهمه.
با یه خونه ی دو نبش که من دوستش داشتم اما گرون بود،
کلا خونه ی دو نبش دوست دارم چون نورگیریش خوبه :)
+دیشب وقتی داشت کم کم خوابم می برد
یهو احساس کردم شاید این آخرین شب بی خونگی ما باشه
برای همین بلند شدم و قدری دعا و مناجات خوندم..
:)
کاش که پذیرفته بشه.
++بعدا نوشت: همون خونه ی قناس روزی ما بود! :))
ببینم امروز مستر چه کار میکنه...
دیگه نمیشه باهاش رفت..
باید قبول کنه که خودش اینو خواسته!
از اینکه کسی از بالا به پایین به من نگاه کنه اصلا خوشم نمیاد.
اصلا!!
+البته هیچکس خوشش نمیاد.
چشمم به در و
گوشم به زنگ...
صدای پیامک گوشیم بلند شده
و من دل تو دلم نیست
اما نمیتونم برم سراغ موبایل!!
+ینی کی میتونه باشه این وقت روز؟
+بعدانوشت: مستر خونه رو فروخت...
دسر امروزم تیرامیسو بود :)
عااالی درست کردم
البته با کیک اسفنجی.
کیکش محشر شد!
خامه ش خووووب فرم گرفت
و کلا از هنرم لذت بردم..
ولی خانوادتاً خییییلی دوست نداشتیم.
خوب بود، اما مزه ی پنیرش ملموس بود
و ما ترجیح میدادیم کلا خامه باشه!
:)
+پیش به سوی کیک تولد :)