ماجراهای من و خودم!

این منم با همه ترکیباتش...

ماجراهای من و خودم!

این منم با همه ترکیباتش...

ماجراهای من و خودم!

یک عدد لوسی‌می هستم در جستجوی مهربانی :)

مستر بهم میگه تو شبیه لوسی‌می هستی!
برای همین اسمم اینه :)

+پسرکی هشت ساله،
و گل پسری پنج ساله دارم.

طبقه بندی موضوعی
کلمات کلیدی
بایگانی
پربیننده ترین مطالب

من چه زردم امروز

و چه اندازم دلم رنجور است..


:(


+احساس میکنم محکومم به ادامه،

احساس میکنم همه ی اینها کفاره ست برای گناهانم

که کاش باشد..

۷ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۷ آذر ۹۴ ، ۰۹:۲۳
لوسی می

تا وقتی رازت رو به دیگران نگفتی

راز خودته

وقتی گفتی

دیگه نباید انتظار داشته باشی

مال خودت و او بمونه!



+تو خودت طاقت نیووردی رازت رو نگی

بعد انتظار داری بقیه برای حفظ راز تو دل بسوزونن؟!

:|

میم.

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ آذر ۹۴ ، ۰۹:۱۴
لوسی می
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
۰۷ آذر ۹۴ ، ۰۹:۱۲
لوسی می

دلِ شکسته

شاید به دلجویی آروم بگیره

اما سخت ترمیم میشه

خیلی سخت..



+البته اگر اصلا ترمیم بشه! :|

+مثل قضیه ی میخ و دیوار!

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۷ آذر ۹۴ ، ۰۹:۱۰
لوسی می
و حق پدر بر فرزند
آنقدر عظیم است
که اگر پدری در حق "خدا" کوتاهی کرده باشد
خداوند بر فرزند او واجب کرده
که کوتاهی پدر را جبران کند!



+و تو چه می فهمی که حق پدر تا چه حد است؟!
موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۶ آذر ۹۴ ، ۲۳:۳۵
لوسی می

هیچ چیز بدتر از حس درموندگی نیست..



+من در میان جمع و

دلم

در غربتی عمیق

تنهای

تنهای

تنهاست..

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ آذر ۹۴ ، ۲۳:۲۵
لوسی می
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
۰۶ آذر ۹۴ ، ۲۳:۲۲
لوسی می
وقتی برای اولین بار
قبل از رفتن به مهمانی
من و مستر کل برنامه ی مهمونی رو با هم چک میکنیم
و تصمیم میگیریم اگر برای شام تعارف کردند
بمونیم!


هیچی دیگه!
دقیقا همین دفعه
هیچ شامی درکار نبود!
۵ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۶ آذر ۹۴ ، ۱۷:۱۷
لوسی می

وقتی خانم منشیِ مطب دکتر

فکر میکنه که من خواهر مسترم نه خانمش

چون به نظرش

اصلا بهم نمیاد دو تا بچه داشته باشم!


:دی


+کلی چاق شدم!

+بعد مستر نتیجه گرفت که

این یعنی اینکه من تا الان خیلی خوب ازت مراقبت کردم!!


۶ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۰۶ آذر ۹۴ ، ۰۰:۴۲
لوسی می

دارم به پیشنهاد مستر فکر میکنم.

که برای کم شدن بار روانیم

یک نفر رو بیاریم کمکم کنه.



+مشکل اینه که سنجد فقط رو پا یا تو بغل میخوابه

و تا میذارمش بیدار میشه

(وقتهایی که تو نتم سنجد رو پامه!)

و پسرک تنهایی خودش رو سرگرم میکنه

و از تنهایی کلافه میشه

و تا سنجد رو زمین آروم میگیره

و من میرم که به کارهای دیگه برسم

پسرک میره سراغش و من باز باید کنارشون باشم،

و ناهاری که سروقت آماده نمیشه

و اتاقهایی که شلوغه!

و شلوغیش رو اعصاب منه،

و مستری که 24 ساعته نیست

که حداقل بتونم شبها ناهار درست کنم

و منی که با نبودنهاش کلافه تر از قبل میشم..

یکی رو میخوام کمکم کنه!

تو خونه داری و برای انسجام روانیم کمکم کنه

بچه ها با خودم!

کسی میدونه از چه جاهایی میشه یکی رو برای این منظور پیدا کرد؟!

۱۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ آذر ۹۴ ، ۱۴:۰۴
لوسی می

وقتی سردبیر یک مجله ای

آدرس ایمیلشو بهم میده

تا اگر متنی داشتم براش ارسال کنم..



+انقدر ذوق داشتم که هنوز هیچی نشده حس کردم نویسنده شدم!

و آرزوی همیشگیم به حقیقت پیوست! :)

۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ آذر ۹۴ ، ۱۳:۵۳
لوسی می

دو سال پیش،

همین روزها..

همین احساسات...

اینجا.

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ آذر ۹۴ ، ۱۱:۵۲
لوسی می
به مستر میگم: نمیدونم اصلا قسمت میشه
در این دو روزه ی عمر
یک بار هم که شده
تو پیاده روی اربعین باشیم؟
شاید اگر مثل این دوستم بچه نداشتیم
می رفتیم، نه؟!
مستر میگه: چند سال دیگه امام زمان ظهور میکنه
بعد بچه های تو میرن تو سپاه امام زمان می جنگن
و حسی که تو داری رو، اون دوستت که بچه نداره،
نخواهد داشت!


:|
۵ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۵ آذر ۹۴ ، ۱۱:۴۵
لوسی می

دیشب یکی از دوستانم راهی پیاده روی اربعین شد.

و من داشتم برای مستر میگفتم که برنامه ی رفتنشون چطوریه،

که یک لحظه

همه ی مشتقات زندگیمو فراموش کردم

و رویای رفتن چنان در من قوی شد،

که احساس کردم فقط به اندازه ی قبول کردن مستر

تا کربلا فاصله دارم،

به مستر گفتم:

"میذاری منم باهاشون برم؟!"

و مستر عاقل اندر سفیه نگاهم کرد و گفت:

"با این بچه ها چطوری میخوای بری؟!"

:|



+کاملا فراموش کرده بودم که الان، رفتنم شدنی نیست اصلا!

مستر فهمید که چطور باعث سقوط من از آسمان رویا به زمین واقعیت شده

گفت: بچه ها بزرگتر بشن، من نگهشون میدارم تو برو!

+مرسی که خواستی دلمو به دست بیاری..

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ آذر ۹۴ ، ۱۱:۲۶
لوسی می

امروز در رخدادی وحشتناک

سنجدکم هنگام غلت زدن

از روی تخت افتاد.


:((

+بهتره بگم پرت شد :((

+عصر باید ببرمش دکتر.

مادر بی ملاحظه به من میگن :(

۶ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ آذر ۹۴ ، ۱۱:۱۳
لوسی می