1858.

وزن گل پسر قدری رو به بهبوده.

:)

1857.

وقتی پسرک دلش میخواد تمام ایام نوروز رو

به نمیخوام و نمیام بگذرونه!

:|

+چه باید کرد؟!

+هرچند روزگار ساده ای نیست، اما تصور اتمامش دلم رو میلرزونه..

خوشحالم که پسرک با تمام وجودش داره بچگی میکنه..

1856.

گاهی عمیقا به درآمد زایی فکر میکنم.

و از بیکاری الانم احساس بیهودگی بهم دست میده!

:(

1855.

چه حس خوبیه وقتی بچه ها ساعت هشت شب میخوابن..

:)

1854.

ما عطای سفر رو به لقاش بخشیدیم.

قسمت نشد تو مراسم عروسی پسرخاله مون باشیم.

قسمت اونها هم نشد که گل پسر ما رو ببینند!!

ههه هه!

:|

1853.

در راستای اینکه غذاهای ذغالی سرطان زا عنوان شدند،

تصمیم گرفتم از حالا جوجه ها رو تو فر کباب کنیم.

و امروز تصمیمم رو عملی کردم..

جاتون خالی خیلی عالی و خوشمزه و بی دردسر بود.

:)

+پیشنهاد میکنم حتما امتحان کنین :)

1852.

گل پسر ما به محبوب قلبهای خاندان تبدیل شده.

:)

هرجا میریم از غریبه و آشنای دور و نزدیک

کلی همه قربون صدقه ش میرن.

حتی چند مورد پیشنهاد داشتیم که پسرتون رو بذارین پیش ما، ما بزرگش کنیم!

:|

1851.

انقدر حس خوبیه

که با مستر سه چهار ساعت بیرون از خونه ایم،

و وقتی ظهر ساعت یک میرسیم خونه

من برای ناهار تدارکات از پیش طراحی شده ی مناسبی دارممممم

و بلاتکلیف نیستم.

:)

1850.

برای سفر رفتن به شدت مشورت لازمم!

1849.

آیا عزت نفس داشتن آموختنیه با ذاتی؟!

1848.

دیروز تو خونه مون عروس خانمی 16 ساله حضور داشت

و من در اعماق وجودم دلم براش می سوخت!

:|

+اولین زوج حافظ قرآن خاندانمون هستن :)

1847.

از دیروز ساعت یازده تا امروز ظهر ساعت دو،

قریب به صد نفر مهمان داشتم که در آمد و رفت بودند!

+الحمدلله جز خواهر و برادران مستر که منتظرند ما اول بریم بعد بیان،

همه ی مهمانهای آمدنی تموم شدن و دیگه کسی باقی نمونده!

حالا نوبت ماست که به مواضعشون حمله کنیم! :دی

1846.

امسال بیشتر زندگی خواهم کرد..

+اینجا مینویسم تا یادم بمونه که یه پست سرگذشت 94 بنویسم و پست سرنوشت 95.

1845.

وقتی مستر هست

هیچ رنجی، هیچ اتفاق تلخی، هیچ توهینی حتی

برای من ذره ای اهمیت نداره..

+وقتی مستر هست..

1844.

تا ساعت 5.5 صبح روز اول فروردین

مشغول تکانش خونه بودم!

:|

+الانم در حال مهیا کردن بساط پذیرایی فردا هستم مثلا!