1565.

روزهای عید

همیشه برام پر از استرسه..

+استرس دویدن از خونه ی این به خونه ی اون!!

مبادا کسی بهش بربخوره!

+اصلا این مدل احترام گذاشتن های اجباری رو دوست ندارم!

:(

1564.

این روزها

تا سنجد رو بغل میکنیم

به موهامون آویزون میشه.

:)

1563.

فکر میکنم اگر مدینه هم برم،

دیگه سفر خاصی نیست

که آرزوش به دلم مونده باشه..

+خدا لعنت کنه سعودی ها رو...:|

+یه روزی میاد که راه مدینه هم مثل راه کربلا باز میشه...

به زودی ان شالله.

+بعداً نوشت: البته من کاظمین و سامرا هم نرفتم! :|

1562.

دلم کربلا میخواد..

+خواهرشوهرم داره راهی میشه

و من غبطه میخورم..

+ینی دوباره کی قسمتمون میشه؟

1561.

امروز من باب عید دیدنی

رفتم خونه پدرشوهرم.

+در شرایطی که تصمیم گرفته بودم بدون دعوت نرم

و اوشون تنها بود،

و رفتن من،

فقط به معنای بهادادن به خودش بود..

+درسته که مثل همیشه سنگین برخورد کرد و به روی خودش نیوورد

اما من از بزرگ منشیم پشیمون نشدم!

الحمدلله..

+به امیدی...

+مستر ازم تشکر کرد، اما من به خاطر مستر نرفته بودم...

1560.

1559.

دیروز حرارتی بیش از حرارت بخار آب جوش رو

روی انگشتم احساس کردم..

+آردی که برای حلوا تفت میدیم به شددددددددددت داغه!

حرارتی که جذب میکنه شاید هزاربار بیش از بخار آب جوش باشه.

در جا، گوشت آدم رو می پزه!! :((

+آقا جهنم هم همینطوریه لابد!! پر از حرارتهای غافلگیر کننده! :|

اینم نکته اخلاقیش! :)

1558.

نویسنده ی پست قبل،

یک عدد لوسی می بدون تجربه در پخت حلوا بود؛

و نویسنده ی این پست،

یک عدد لوسی می با تجربه در پخت حلواست!

:)

+حلوا، یکی از دوست داشتنی ترین خوردنی های مورد علاقه ی مستره!

وقتی اومد تو و بووووووی حلوا رو استشمام کرد

واقعا شادمانی از چهره ش می بارید :)

1557.

زندگی یعنی پیچیدن بوی کیک تو فضای خونه.

:)

+دارم مزه شو بو می کنم! :دی

1554.

1556.

با اینکه قبلا هم به اهمیت حضور یک استند میکسر در خونه ایمان داشتم

اما الان حاضرم در برابر خالقش سر تعظیم هم فرود بیارم!

:دی

+بـــــــــــــَـــــــس که خوبه، انگار کنیز گرفته باشی برات کیک بپزه!

:)

1555.

دیشب مستر برای اینکه ما رو تا جایی برده باشه
ما رو با ماشین تا ته کوچه برد و برگردوند!

:)


+یاد خاطرات ته کوچه بخیر! :))
من اولین بار مستر رو ته همین کوچه دیده بودم..
البته یک ملاقات کاملا خانوادگی بود!! :)

1554.

پدر و پسر همه ی ویفرها رو خوردن!

میام میگم هیچی برای من نگه نداشتین؟

مستر: نه دیگه! گفتی که نمیخورم!

پسرک در حالی که کاملا میره تو مود عذاب وجدان،

بسته ی ویفر رو میگیره جلوی بینیم میگه:

بیا مزه ش رو بو کن!

:))

+ده دقیقه بعد،

وسط بازی میاد میگه مامان من فردا از اون ویفرها برات میخرم..

:)

+عزیزممممممممم :*

1553.

فضای مجازی

جایی است برای بروز شخصیتی

که هرگز جرئت نمی کنیم در فضای حقیقی بروز بدهیم.

و این یعنی که ما خدایانی به جز خدای یکتا هم داریم!!

:(

1552.

مستر،

من،

و چالشی بر مبنای پول و درآمدزایی!!

+آیا درآمدزایی من، به نفع خانواده خواهد بود؟!

1551.

تلویزیون!
یکی از لج درآر ترین
و البته بی استفاده ترین
کالاهای زندگی برای من!


+انگار من رو نوشته باشند!! +