1796.

نسبت به آیت الله طبسی احساس دین میکنم.

جایی باید ازشون حمایت میکردم که نکردم.

:(

+خدا رحمتشون کنه.

1795.

و پسرکی  که یاد گرفته ناز کنه..

و این روزها باید نازش رو کشید!

:)

1794.

پسرک: کی این کاغذها رو ریخته اینجا؟

مستر: من ریختم.

پسرک با حالت ناراحتی:

چرا ریختی؟

شما نمیدونی من از این کار بدم میاد؟!

1793.

الان متوجه شدم که

نیاز به بروز هیجانات زندگی

و تحسین شدنهای انگیزه بخش

در من خیلی قویه.

1792.

خدایا ینی ممکنه این آخرین خونه تکونی نوروزی من

تو این خونه باشه؟؟!

1791.

شروع رسمی پروسه ی خونه تکونی!

+یه جا خوندم ما به جای جشن گرفتن،

فستیوال شستشو راه میندازیم

خدایی درست میگه!!

1790.

حس بدیه که حس کنی رو دست خوردی!

:|

+اونم توسط یک غریبه!! :|

1789.

لطفا وقتی پستی می نویسید که موقتیه

قبلش اطلاع بدید که بنده برای اون پست کامنت نذارم!

دوست نمیدارم!

:|

1788.

بعضی وبها

کاااااملاً حال و هوای هفت، هشت سال پیشم رو برام تداعی میکنند..

نمیدونم الان بد شده که حال و هوام عوض شده

یا خیلی خوبه!

اما چه بد و چه خوب،

احساس نامطلوبی از این تغییر آرام ندارم.

:)

+جوانی کجایی که یادت بخیــــــــــــــــــــر..

+تو محاسبه ی گذر ایام به اندازه ی دو سال زیادی پیش رفته بودم که تصحیحش کردم! :دی

1787.

باید همیشه

مثل مهمونِ تو خونه

هوای مردِ خونه رو داشت.

1786.

ساعت چهار بامداد

کتاب رو تموم کردم و رفتم خوابیدم!!

بعد از مدتها،

از اینکه برای یک رمان وقت گذاشتم

احساس رضایت میکنم..

+نه اینکه بگم اینقددددددددددر کشش داشت که نمیشد رهاش کنم!

من مدل خودم اینطوریه که تا کتابی تموم نشه نمیتونم بذارمش..

+کتاب خوبی بود.. اگر دیدید بخونید..ترجیحاً متأهل ها بخونند! :)

+ماجرای سرزمینی بود که ملتش به کوری ناگهانی دچار شدند..

1785.

دارم یک رمان سهمگین^* میخونم!!

یا بهتره بگم حیرت انگیزترین رمانی که در سالهای اخیر چاپ شده!^**

*توصیف محمود دولت آبادی از کتاب "کوری"

**توصیف دکترفولادوند_روزنامه همشهری در مورد رمان "کوری"

+به شخصه کتابهایی رو دوست دارم

که نویسنده به قصد انتقال  پیامی که در ذهنش داره کتاب نوشته باشه

نه فقط به قصد نوشتن!!

بدیهیه که این از اون کتابهاست..

اونم از نوع خفنش!! :))

1784.

روز اول مأموریت مستر

به خاطر مدیون نشدن به مستر^*

راهی خونه ی جاری شدیم

و شب

با کوله بااااااااری از اندوه،

رفتیم خونه ی مامان..

:((

*بر اساس تهدیدی که مستر کرده بود!

1783.

چقدر جالبه که ما

دوستانی هستیم که هرگز همو ندیدیم

اما شاید به اندازه ی دوستان دیدنیمون

همو دوست داریم

و از نبودن ها و غیبتهای هم نگران میشیم..

:)

+ممنونم از لطفتون :*

1782.

وضعیت وزن گیری گل پسر در حد افتضاحه.

گل پسری که موقع تولد تو صدک 95 بود

حالا رسیده به صدک 50..

:((