ماجراهای من و خودم!

این منم با همه ترکیباتش...

ماجراهای من و خودم!

این منم با همه ترکیباتش...

ماجراهای من و خودم!

یک عدد لوسی‌می هستم در جستجوی مهربانی :)

مستر بهم میگه تو شبیه لوسی‌می هستی!
برای همین اسمم اینه :)

+پسرکی هشت ساله،
و گل پسری پنج ساله دارم.

طبقه بندی موضوعی
کلمات کلیدی
بایگانی
پربیننده ترین مطالب

۸۶ مطلب در شهریور ۱۳۹۵ ثبت شده است

چه کار بکنیم از دست این گل پسر

که اینقدر به ریختن خاک های گلدون گیره!




+هرکار میکنیم، هر مانعی که میذاریم نمیشه که نمیشه!

۴ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ شهریور ۹۵ ، ۱۶:۱۸
لوسی می

مامانم مربای سیب برای پسرک آوردن که بخوره.

پسرک: این مربای سیبه؟

مامانم: بله.

پسرک: مامان منم مربای سیب درست کرده.

اما مال ما آبیه!

مامانم: آبی؟؟؟!!

پسرک با نگاه عاقل اندر سفیه: میگم آبیه! نه آبی!



+منظور پسرک از آبی، آبکی و روان بودنش بود! :))

من مارمالاد درست کردم و مربا نیست عملا! :))

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ شهریور ۹۵ ، ۱۶:۱۷
لوسی می

دیروز تولد یک سالگی گل پسر بود.

و برای واکسیناسیون رفتیم،

و همه مون واکسن زدیم برگشتیم!




+من و مستر واکسن عشق زدیم!

خانمه هی میگفت این واکسن عشقه!

چون از حالا به بعد هر ده سال باید دوتایی بیاین بزنین! خخخخ!

میدونم! به نظر خودمم تعبیر خانمه خیلی لوس بود! :))

ما هردو بعد از 15 سالگی واکسن کزاز و دیفتری رو نزده بودیم.

:|

+البته پسرک با ما نبود.

+قیمت هر واکسن 120 دلاره که دولت داره رایگان در اختیار میذاره.

شما هم برید بزنید لطفا و جامعه رو آلوده نکنین.

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ شهریور ۹۵ ، ۱۶:۱۴
لوسی می

چقدر من همیشه ماه ذی القعده و ذی الحجه رو دوست داشتم

و جدیداً خیلی بیشتر دوستشون دارم

چون هر دو پسرم متولد چهاردهمِ این ماه ها هستند.

:)



+ماه ذی القعده شروع چله ی ترک گناه باشه برای رسیدن به عیدقربان،

و ماه ذی الحجه چله ی آمادگی برای عاشورا؛ ان شاءالله.

برای محرم آماده بشیم.


۷ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ شهریور ۹۵ ، ۱۵:۵۵
لوسی می

تو حیوون بازی با پسرک،

همیشه پسرک ببر و شیر و یوزپلنگ رو برمیداره،

و من باید پنج تا اسبش رو بردارم و هی فرار کنم و بترسم و مورد حمله باشم!

بهش میگم من خسته شدم از بس اسب بودم،

میخوام شیر باشم.

میگه نههههه! شیر و یوزپلنگ و ببر برای شما قفله!

هنوز اونقدر پول نداری که بتونی شیر داشته باشی!

:|

۵ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ شهریور ۹۵ ، ۱۵:۴۵
لوسی می

امروز پسرک میگه:

پسرک و سطل پر از شیر و یوزپلنگ و ببرش!

:)



+اقتباس از یک برنامه ی کودک که اسمش هست:"هری و سطل پر از دایناسورش!"

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ شهریور ۹۵ ، ۱۵:۴۵
لوسی می

بازی، بازی، بازی و بازی!!

واقعا چرا بچه ها از بازی کردن خسته نمیشن!!

این روزها من تقریبا روزی سه تا چهار ساعت پیوسته با پسرک بازی میکنم!

اما خسته نمیشه!

بی خیال نمیشه!

کم نمیاره!

نمیگه دیگه بسه!

چرااااا؟؟!

۴ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ شهریور ۹۵ ، ۱۵:۴۰
لوسی می

امروز مادر و پدر مستر برای اولین بار و البته پدرش برای اولین بار بعد از یک سال و نیم،

اومدن خونه مون.

واااای که اگر بدونین من تمام روز داشتم می دویییییدم!

چون هنوز وضعیت خونه، مثل خونه هایی بود که یه هفته ست اسباب کشی کرده ن!

در حالی که خیر سرمون نزدیک یه ماهه اینجاییم!

خدا رو شکر اوضاع خونه خیلی خوب شد و به کارهامون رسیدیم.

اونها هم اومدن و از خونه مون کلی خوششون اومد.



+پدر مستر گفت یکی از مهمترین وسایلی که میخواید برای خونه بخرید رو من به عنوان هدیه میخرم! (نام بردن)

به مستر میگم اگر واقعا اون چیزی که وعده داده ن رو برامون بخرن،

می پذیرم که این آشتی برای ما هم قدری باارزش تلقی بشه!

خیلی بدجنسم نه؟!

میدونم. :دی

۸ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ شهریور ۹۵ ، ۲۲:۲۱
لوسی می

لوسترمون موزیکاله!

ههه ههه!

تکنولوژی ای که به نظر من خیلی مسخره بود (و البته هنوزم هست!)

که مثلا که چی که یه لوستر موزیکال باشه!

حالا تصمیم گرفتم دعای عهد رو که هر روز صبح پلی میکردیم

و تو بحبوحه ی اسباب کشی ازش غفلت میشد و مهجور مونده بود،

بذارم رو لوستر!

هر روز بیدار که میشیم کافیه دکمه ی پلی لوستر رو بزنم

و از تنبلی ها وموانع احتمالی برای روشن کردن لپ تاپ،

پیشگیری بنمایم!

:)


۶ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ شهریور ۹۵ ، ۲۲:۱۷
لوسی می

امروز بعد از مدتهااااا دعوت شدیم به مراسم دعای ندبه،

انقدر دلم تنگ شده بوووود،

تصمیم گرفتم حتما از حالا صبح های جمعه م رو به دعای ندبه اختصاص بدم.

خدایی خیلی زشته که جز مواقع خاص هیچ یادی از امام غریبم نمی کنم.



+واقعا چرا اینقدر بیخیال شدم من؟ :(

+اینقدر مضامین این دعا قشنگه، خب هر هفته بخونیم.. بخونیم.

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ شهریور ۹۵ ، ۲۲:۱۲
لوسی می

تو یکی از پیج های اینستا،

عکس پدری آمریکایی رو دیدم که هشت ساله ازدواج کرده

و چهارتا بچه داره!

وااااای که عاشق پیجش شدم!

بس که ماشالله بچه هاش جیگرن و پشت سر هم!

فکرکنم بچه ی بزرگشون دو یا نهایتاً سه سال از پسرک بزرگتر باشه..

و بقیه به ترتیب ردیفن :)



+با کامنت گذاشتن براش و دریافت پاسخم اولین مکالمه ی واقعیم با یک آمریکایی رو هم انجام دادم! هههه ههه! :)

۶ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ شهریور ۹۵ ، ۲۳:۰۷
لوسی می

من عاااااااشق رفتن به سبزی فروشی و میوه فروشی ام.

ینی یکی از لذت های عمیق روزانه م میتونه این باشه

که برم تره بار فروشی و هرچی دلم میخواد بخرم :)

اطراف این خونه مون از شیر مرغ تا جون آدمیزادفروشی هست!

جز میوه و تره بار!

:|



+البته تو همین دو هفته، دو تا سوپر میوه تو کوچه مون افتتاح شده، (برکت قدم رو دارین واقعا؟ ههه ههه!)

اما هنوز اون مدلی که من عاشقشونم نشدن. :(

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ شهریور ۹۵ ، ۲۳:۰۲
لوسی می

امروز گل پسر رو برای واکسن یک سالگی بردم مرکز

و گفت باید حتما کد ملیشو بلد باشی وگرنه واکسن نمیزنم!

:|



+بلد نبودم دیگه. واکسن رو نزد. :|

+جدیدا سیستمشون گویا مکانیزه شده و برای همین به غافلگیر شدیم و رسما برنامه ی روزانه مون کن فیکون شد!

۵ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ شهریور ۹۵ ، ۲۲:۵۹
لوسی می

واقعا من ظرفیت روانی کمی در مواجهه با افراد* دارم

و فقط منتظر یه تیکه یا یه نکته ی منفی از حرفهام

که تا مدتها اونو رو روانم اسکی بدم!

و هی فکر کنم کاش جوابشو میدادم!



+البته میدونم اگر جواب بدم هم دردی دوا نمیشه!

چطور این درد رو درمان کنم؟! :(

*البته این افراد معلوم الحالند!


۱۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ شهریور ۹۵ ، ۱۵:۴۰
لوسی می

امروز بعد از مدتها

که پسرک هوسِ "ساندویچِ الویه با گوجه فرنگی که توی پلاستیک مخصوص ساندویچ گذاشته بشه و تو پارک خورده بشه" کرده بود

و هی میگفت و میگفت و میگفت،

این مهم رو براش انجام دادم و عصر به صرف ساندویچ رفتیم پارک.

اونم کدوم پارک؟!!

پارک خاطره هااااا!

:)




+تا حالا دقت نکرده بودم که پارک خاطره های دوران عقد من و مستر

همین چند قدمی خونه مونه!

+آخ که چقدر این خونه خوبه! :)))

۴ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ شهریور ۹۵ ، ۲۳:۴۸
لوسی می