ماجراهای من و خودم!

این منم با همه ترکیباتش...

ماجراهای من و خودم!

این منم با همه ترکیباتش...

ماجراهای من و خودم!

یک عدد لوسی‌می هستم در جستجوی مهربانی :)

مستر بهم میگه تو شبیه لوسی‌می هستی!
برای همین اسمم اینه :)

+پسرکی هشت ساله،
و گل پسری پنج ساله دارم.

طبقه بندی موضوعی
کلمات کلیدی
بایگانی
پربیننده ترین مطالب

۶۳ مطلب با موضوع «بقیه :: اتفاقات حرص درآر» ثبت شده است

از سر شب فکر میکنم،

اونی که به خاطر کوتاهیش،

این همه مسافر کشته شدن،

میتونه سر راحت بر بالین بذاره؟؟!




+اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم.

نثار روحشون.

۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ آذر ۹۵ ، ۲۲:۴۹
لوسی می

روز سختی داشتم.

تنهای تنهای تنها!




+البته تنهاییِ خودخواسته ای بود!

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ آبان ۹۵ ، ۲۱:۵۶
لوسی می

یکی هست که خیلی دلم میخواد بهش گیییییییییررررر بدم!

اما خب میدونم گیردادن کار سخیف و مسخره ایه!

أه!

عجب روزی شد امروز!

۴ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ آبان ۹۵ ، ۱۵:۳۴
لوسی می
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
۱۳ آبان ۹۵ ، ۱۲:۱۰
لوسی می

تلویزیون تماشا میکردیم،

تبلیغ روغن سرخ کردنی:

پسرک گفت مامان از اینا برام درست کن.

گفتم باشه.

تبلیغ بعدی پودر کیک:

مامان از اینا برام درست کن!

باشه!

تبلیغ بعدی یخچال:

مامان از اینا برام درست کن! (مواد داخل یخچال)

تبلیغ بعدی شهربازی:

بابا منو ببر اینجا!

تبلیغ بعدی بازی فکری:

بابا از اینا برام بخر!


و یهو بی هیچ پیش زمینه ای جز همین حرفهای پسرکم،

غم دنیا روی دلم نشست،

از تصور احساس پدرها و مادرهایی که

وقتی بچه هاشون این حرفها رو میزنن

تو دلشون خدا خدا میکنن که بچه شون فقط ببینه و خیلی زود فراموش کنه..



+کاش خدا هیچ کس رو تو هیچ زمینه ای شرمنده ی خانواده ش نکنه..
+چی شد این همه به سمت مصرفگرایی پیش رفتیم؟؟!
الهکم التکاثر..

حرص بیشترداشتن شما را غافل کرده.(1 تکاثر)
۱۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ آبان ۹۵ ، ۱۵:۲۴
لوسی می

روز کوزت گونی دارم.

بسیار خسته ام،

مریض احوالم،

گل پسر هنوز خوب نشده،

من هربار می بینمش عذاب وجدان دارم،

خونه شلوغه،

از صبح ده بار اتاق بچه ها رو مرتب کردم باز مثل روز اولشه!

مستر رفته ماموریت،

و پدر و مادرشوهر تا دو ساعت دیگه میان اینجا.

و من احساس میکنم گاهی سر نزدن به کسی که دست تنهاست،

لطف بزرگتری است نسبت به سر زدن بهش!



+بعد از چند پستِ شنگول وار امروز اوضاعم این گونه ست.

+تازه صبح بابام اومدن بهمون سر زدن و من تونستم با حضور بابا پیش بچه ها، قدری کارها رو پیش ببرم.

بابام هنوز از ماجرای روز آشتی ما و پدرشوهر شاکیه.

و به نظرش واقعا موجودات عجیبی هستند این قوم شوهر من! :|

برعکس اقوام دامادمون که به نظر بابام از اقوام خود ما هم خیلی سرترن! :))


+بعدا نوشت: بعد از تموم شدن بدبختی ها و کوزت گری ها،

که پدر و مادر شوهر اومدن و رفتن،

فکر کردم که خوب شد اومدن!

اگر نمیومدن من ناچار بودم سه چهار ساعت بیشتر، تنهایی بچه ها رو سرگرم کنم

و احتمالا با این احوالاتی که امروز داشتم

دیگه کششی برام نمی موند.

خدا خیرشون بده در هر حال که به فکر ما بودن.

۴ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ آبان ۹۵ ، ۱۵:۳۹
لوسی می

احساس میکنم همه دارن از زیر بار مسئولیت شونه خالی میکنن،

میدونم این قضاوت در حد و اندازه ی من نیست و تنها خداست که آگاهه.

اما حرصم گرفته.

ذهنم درگیر خیلی چیزها میشه

که اصلا این چه توقع بیجاییه که یک نفر هرچند مادر باشه، داره؟

بعد فکر میکنم حالا هرچقدر هم توقع بیجا باشه، آیا میشه به یک مادر گفت نمیایم؟!

بعد فکر میکنم که شاید اگر ما بریم، دعای خیر یک مادر پشتمون باشه..

بعد فکر میکنم اصلا نخواستم دعای خیر کسانی پشتم باشه که خیرخواهیشون محل سواله!

بعد تر فکر میکنم که مستر از من خواهشی کرده، و آیا انصافه که بهش بگم نه یا اصلا به چالش بکشمش؟

و بعدتر تر احساس میکنم که نه گفتن به یک مادر،

به هر توجیه و دلیل و بهانه ای، بدتر از هر اتفاقیه..

تصمیممو میگیرم و از خدا میخوام نذاره با منت و حتی کوچکترین اشاره ای این کار خیر رو از بین ببرم..




+اصولا من تا یک کار رو خالص برای خدا انجام بدم، یه پروسه ی روانی طول می کشه.

یعنی میشینم با خودم هزارتا اما و اگر و ان قلت توش میارم، که تصمیمم خالص دربیاد،

و اگر احساس کنم که خالص نمیشه اصلا انجامش نمیدم. یا لااقل تکلیفم با خودم روشن میشه.

اصلا دوست ندارم ذره ای شک از برای خدا بودنِ کارم، برای خودم لااقل باقی بمونه.

البته این رفتار یه جاهایی خیلی خوبه و یه جاهایی خیلی رو اعصابه!

+من حرصم میگیره که تو خانواده ی مستر نعمت ها و خیرخواهی ها از آنِ دختر خانواده ست و کارها و تکالیف بر دوش پسر خانواده!

کلا اینها داماد رو به هیچ وجه من الوجوه تو گزینه های خیر رسانی به خانواده داخل نمی کنند.

یعنی اصلا هیچ توقعی از داماد و دختر وجود نداره. هرچی هست وظیفه ی عروس و پسره!

+مادر و پدر مستر به خونه ی ییلاقی که قبلا ازش گفته بودم رفته بودن، اونجا با شهر ما سه چهار ساعت فاصله ی زمانی داره.

و مادرش از بچه هاش خواست که یکی بیاد منو برگردونه خونه. پدرتون اینجا می مونه.

۶ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ مهر ۹۵ ، ۱۵:۱۱
لوسی می

اگر شما مورد منت و لطف خدا هستید،

و کسانی که همیشه باهاشون سر و کار دارین،

بهره ی مکفی از شعور انسانی و اجتماعی رو دارن،

دلیل نمیشه که تصور کنید همه ی آدمها همینطور هستند..



+گاهی خوبه با چنین آدمهایی مواجه بشیم،

که این نعمت مخفیِ خدا در همنشینانمون و مخاطبانمون رو درک کنیم.

الحمدلله علی کل حال.

۶ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ مهر ۹۵ ، ۱۱:۱۳
لوسی می

مخم رسما تیلیت شده.

رفتم پیش همسایه پایینی،

برای حساب کتابهای قبض های برق ساختمون!

وااااای که رفتنم با خودم بود و برگشتنم با خدا..

با یه مخ داغووووون!




+حرف، حرف، حرف! خدای من!

+به مستر میگم برام جالبه. من خودم یه آدم کاملا پرحرف بودم

و کاملا آمادگی شنیدن یه عالمه حرف رو داشتم!

اما از وقتی که با هم ازدواج کردیم دیگه تحمل شنیدن و شنیدن و شنیدن مداوم رو ندارم!

بس که مستر ساکته! مخ منم عادت کرده! :|

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ مهر ۹۵ ، ۲۳:۰۶
لوسی می

و مردهایی که

به خاطر اثبات ریاستشون در خونه

حتی حاضرن سر اثبات سیاه بودن ماست هم با خانم هاشون بجنگن.

و نمیدونن این جنگ چقدر اثبات کننده ی بیچارگی شخصیتی اونهاست..

یعنی برخورد خانمهاشون چی بوده

که اونها برای این اثبات ریاست نیاز به چنگ زدن به چنین دستاویزهای مزخرفی دارن؟!

۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ مهر ۹۵ ، ۲۲:۲۰
لوسی می

وقتی من و مستر میریم مهمانی شام

و از پیش تصمیم میگیریم که بیشتر از ساعت ده نمونیم

چون تایم خواب بچه هاست.

میریم و ساعت ده و نیم تازه شام رو میارن!

:|

۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ مهر ۹۵ ، ۰۰:۵۳
لوسی می

چهار سال پیش که برای پسرک سیسمونی میخریدیم

سرویس تخت و کمدش رو ام دی اف انتخاب کردیم و خریدیم.

حالا امروز، بعد از این همه مدت،

فهمیدم* که چوب های به کار رفته تو این سرویس اصلا ام دی اف نیست و ملامینه ست!!!

رفتم فاکتور خرید رو نگاه کردم دیدم روش نوشته چوب ام دی اف!

حالا موندم چه کار کنم؟

بعد این همه مدت برم سراغشون یا نه؟!



* بعد از تجربه ی کابینت سازی میتونم ام دی اف رو از غیر ام دی اف تشخیص بدم.

۶ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ مهر ۹۵ ، ۱۵:۳۰
لوسی می

اگر احساس کنین مامانتون با حرفی یا کاری

به حریم خصوصی شما تجاوز کرده،

باید چه کار کنین؟!

نه دوست دارم به مستر بگم چون قطعا کلافه میشه و مامان خودمو ضایع کردم؛

و نه دوست دارم به روی مامانم بیارم و در موردش صحبت کنم.

این دومین باره که مامانم کاری میکنه که من تا این حدددد شاکی میشم..



+دارم قل قل، قل قل، قل قل می جوشم!

به حدی که قانون وای فای در بیداری بچه ها ممنوع رو زیر پا گذاشتم اومدم اینجا روانم رو آروم تر کنم!

+میدونم مامان فکرشم نمیکرده که کارش اینطور اعصاب منو به بازی بگیره

اما یه ذره اگر تدبیر و خردمندی به خرج میداد اینطور نمیشد..

۴ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ شهریور ۹۵ ، ۱۰:۳۰
لوسی می

رفتیم خونه مادرشوهر

مادرشوهر میگن:

با خودم گفتم یک امروز که مستر خونه ست

این کار رو شروع کنم،

که بتونه بیاد اینجا کمکمون و مشغول بشه!



+چرا به این فکر نمیکنن

احتمالا خانمش هم یه برنامه هایی برای یک امروز که مستر خونه ست داره!

ینی دارم غر میزنم؟؟!

:(

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ شهریور ۹۵ ، ۲۲:۵۰
لوسی می

امروز به هوای دو ساعت کمک کردن به پدر و مادر مستر

رفتیم خونه شون

و از ساعت نه صبح تا یک ساعت پیش

خونه مادرشوهر بودیم

مشغول خدمت رسانی!!



+و من به غایت کلافه شده بودم،

چون تمام برنامه ریزیم برای دو ساعت بود،

و از همه چیزم و همه کارم موندم...

۵ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ شهریور ۹۵ ، ۲۲:۴۹
لوسی می