ماجراهای من و خودم!

این منم با همه ترکیباتش...

ماجراهای من و خودم!

این منم با همه ترکیباتش...

ماجراهای من و خودم!

یک عدد لوسی‌می هستم در جستجوی مهربانی :)

مستر بهم میگه تو شبیه لوسی‌می هستی!
برای همین اسمم اینه :)

+پسرکی هشت ساله،
و گل پسری پنج ساله دارم.

طبقه بندی موضوعی
کلمات کلیدی
بایگانی
پربیننده ترین مطالب

۷۷ مطلب در مرداد ۱۳۹۵ ثبت شده است

امروز احتمالا در آخرین روزی که تو این خونه منتظر مستر بودم که از سرکار برگرده،

بچه ها رو صبح به آخرین آب بازی در این خونه دعوت کردم،

و بعد از یک آب بازی و حموم حسابی،

دو ساعت خوابیدن،

و خیلی ایده آل اینکه خوابِ شبشون به خاطر خواب ظهر به تعویق نیفتاد.



+همچنان به ایده آلم فکر میکنم به این که بچه هام هشت، هشت و نیمِ صبح بیدار بشن،

بعد از یک بازیِ حسابی یا پارک رفتنِ انرژی بر،

ساعت یک نهار بخورن و بخوابن تا سه و نیم، چهار،

و بعد شب ساعت ده بخوابن!

وای خدا چقددددددر این زندگی برای من میتونه شیرین باشه...

چقدر آخه؟!


+البته این ایده آل برای پسرکه. برای گل پسر قدری زوده و انتظار دارم بیشتر بخوابه. :)

۴ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ مرداد ۹۵ ، ۲۳:۵۸
لوسی می

یکی از اقواممون بعد از سالها اومده

و من اصلا حرفی ندارم که بهش بگم!

خیلی بده!

تو دور همی ها من میشینم پیش همیشگی ها!

:|



+حس عذاب وجدان!

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ مرداد ۹۵ ، ۲۳:۴۸
لوسی می

اصلا وقت ندارم بیام پست بذارم

وقتی هم که وقت دارم میام می بینم نت قطعه!

:|

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ مرداد ۹۵ ، ۲۳:۴۷
لوسی می

هر زایمان و فرزند آوری،

معادل سه کیلوگرم استخوان،

کلسیم از بدن زن خارج میکنه.




+یهو خواستم بدونید!


۷ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ مرداد ۹۵ ، ۱۳:۰۶
لوسی می

خب بنده رفتم دندان پزشکی

و با فاجعه بار ترین نتیجه ی معاینه ی تمام عمرم مواجه شدم.

:(


+یه دندونم عصب کشی میخواد که من نمیخوام زیر بار برم :(

۶ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ مرداد ۹۵ ، ۱۲:۴۶
لوسی می

قدری آرامش به خونه برگشت.

از پست قبلی که گذاشتم من در اعصاب داغون هستم تا همین الان.

که مستر و پسرک رو برای خرید فرستادم بیرون،

و گل پسرِ به غایت جیغ جیغو و غرغرو شده رو خوابوندم!

در سکوت محض خونه برای خودم چای با عطرگل دم کردم،

و اومدم اینجا.



+به خاطر همه ی اعصاب داغونم و گل پسر قرار عصرونه مون رو هم کنسل کردیم.

+احساس خستگی میکنم، اسباب کشی که کشدار بشه آدم حسابی خسته میشه..

اونم بدون کمک، و با دو تا پسر بچه ی ماشالله حسابی شیطوووون که من هی جمع میکنم و اونها هی میریزن..

+تاریخ این پست رو ببینین؟

اون روز برای جمع کردن شستمشون.

از اون روز من چند بار این اسباب بازی ها رو برای اسباب کشی جمع کرده باشم خوبه؟؟!

که الانم انگار نه انگار و زندگی مثل قبل در اتاق بچه ها جاری است!!

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ مرداد ۹۵ ، ۲۰:۳۸
لوسی می

فرشهامونو داده بودیم بشورن حالا آوردن و به شدت ولو هستن انگار آهارشون رسما از بین رفته

و هنوز نشده بازشون کنم ببینم چی از آب درومده!

و احساس میکنم اصلا خوب شسته نشدن (به خاطر ریشه هاشون که دارم می بینم!)

و احساس حماقت میکنم که به حرف اون بابا گوش کردم

و به قالیشویی قبلیم ندادمشون.

:(



+گل پسر هم مدام داره غر میزنه..

مستر با تأخیر شدید اومده..

و موقع اومدن فرشها، مدااام هی مشغول بود و

و در نهایت هم قبض فرشها رو پیدا نکردم

و کاشف به عمل اومد که با خودش برده بوده!

:|

کلا فضای موجود رفته رو اعصابم دیگه...

۷ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ مرداد ۹۵ ، ۱۷:۵۹
لوسی می

این فضای مجازی!!

چقدر راحت در مورد بعضی چیزها حرف میزنیم

و رعایت نمیکنیم که اینجا زن و مرد هر دو حضور دارن

و شرم و حیای تصویر سازی و گاهی حتی فقط به کاربردن الفاظ

و صحبت کردن در مورد مسائل خاص

باید به اندازه ای که در فضای حقیقی مرسوم هست نگه داشته بشه.

شاید گاهی اینجا حرف زدن بار روانی کمتری رو برامون ایجاد کنه

اما فراموش نکنیم که ما همون آدمها هستیم

اگر بار روانیمون رفته رفته داره کم میشه

یعنی دلمون و ذهنمون داره به این عبارات و تصویر سازی ها عادت میکنه

هر بشری در اولین گناهش از هر طیف عذاب وجدان داره..

حالا بعضی ها عذاب وجدانها رو در چهار و پنج سالگی تجربه میکنیم،

و یه سری عذاب وجدانهای اولین بار رو در بیست و سی سالگی می بینیم.

مواظب وجدانمون باشیم..

که حیا و شرم و همه ی هویت انسانی ما، وابسته به همین وجدانه...

ملکوت فطری و نورانی ای که خداوند در وجود ما قرار داده

و ما با مبارزه کردن باهاش، رفته رفته شمایلش رو تغییر میدیم و با همون شمایل محشور میشیم،

و شاید بعد از مرگ کسی باورش نشه که ما انسان بودیم..



+گاهی میشه که برای بعضی حرفهایی که تو وب ها می بینم زده شده یه عالمه حرف و حجت و سند و دلیل و نظر دارم،

اما به واقع شرمم میاد زیر اون پست کامنت بذارم!!

چرا خب؟

گاهی می بینی طرف حرف حقی رو هم داره میگه، اما انقدر رکیک گفته که آدم می مونه چکار کنه!!

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ مرداد ۹۵ ، ۱۵:۵۲
لوسی می

واااای که این قسمت دورهمی چقدر درد داشت برام.

حالا من نمی بینم، نمی بینم، وقتی هم می بینم چه قسمتی نصیبم میشه!

:(



+دلم به واقع برای فرهاد ظریف به درد اومد.

کاش یاد بگیریم که به خوبی قدر نعمتهامونو بدونیم و به جایگاه کسی حسرت نخوریم

که ما نمیدونیم اون بنده خدا تو چه حال و احوالیه.

+تلک الایام نداولها بین الناس..

این روزها را به اختلاف احوال بین مردم می گردانیم.. (140 آل عمران)

+امیدوارم روزگارش دوباره شااااااد بشه..

کسی که زندگیش شاید ایده آل خیلی ها بوده..
۱۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ مرداد ۹۵ ، ۱۲:۳۸
لوسی می

از خونه ی عشق برمیگردیم.

به تمام معنا عاشق اون خونه شده م.

امروز فقط میخواستم چند دقیقه با خیال راحت تو خونه بنشینم

و به در و دیوار نگاه کنم و لذت ببرم..

:)


+پرده هامونو نصب کردیم. :)

+تقریبا دیگه همه ی کارها تموم شده

و بعیده طرح جدیدی رو شروع کنیم.

خونه ی عشق منتظر ماست... بیا تا برویم :)

+الهی که همه ی همه ی همه به زودی این حس و حال رو تجربه کنن..

خیلی زود... خیلی نزدیک..

البته چیزی که برای من موضوعیت داره رفتن از اینجاست

نه اینکه داریم به خونه ای میریم که مالکش هستیم!

مالک بودن اونقدری که رفتن از اینجا و شروع یک زندگی جدید برام موضوعیت داره، اهمیتی نداره.

هرچند که صاحبخونه شدن خودش به تنهایی یک نعمت بزررررررگه

و الحمدلله که بودنمون در اینجا، و همه ی سختیهایی که به جون خریدیم

با یک نتیجه ی لذت بخش مثل صاحبخونه شدن ختم به خیر شد.

۷ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ مرداد ۹۵ ، ۲۳:۳۰
لوسی می

برنامه ی دندان پزشکی کنسل شد!

ما هم رفتیم به خونه مون رسیدیم.



+و اولین عضو از خاندان مستر

که دخترخواهرش بود رو هم با خودمون بردیم.

۹ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ مرداد ۹۵ ، ۱۱:۲۴
لوسی می

برنامه امروزمون دندان پزشکیه!

کی باورش میشه که آخرین باری که من رفتم دندانپزشکی

دقیقا پنج سال پیش بوده!

و الان از ترس به عصب رسیدن مشکل دندونم دارم وسط اسباب کشیها میرم!




+همیشه یه عذاب وجدان اساسی از خراب شدن دندونهام بهم دست میده

که انگار یک کالای ارزشمند رو از دست دادم

که حقیقتاً هم همینطوره.

:((

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ مرداد ۹۵ ، ۱۱:۲۲
لوسی می
برای تغییراتی که تو دکوراسیون خونه انجام دادیم

نگران حرف مردمم!



+چون کاملا به دل خودم ننشسته.

اگر خودم خیلی دوستش داشته باشم هزار نفر هم که بگن بد شده برام مهم نیست.

اما وقتی تو صحت کار یا قشنگی و خوبی چیزی شک دارم اینطور میشم

و روانم منتظر تایید یک نفر معتمد می مونه!

و اگر تایید نکنه... :(

+خیلی بده آدم اینطور باشه ها!! درمان میخوام! :(

+بعدا نوشت: کاملا به دلم نشسته! هههه هه!

۴ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ مرداد ۹۵ ، ۲۳:۱۰
لوسی می

برای اسباب کشی

از همون دو ماه پیش که قرار بود ریزه ریزه وسایل رو جمع کنم،

تصمیم گرفتم همه چیز رو برای ورود به خونه ی جدید کاملا بشورم و تمیز بریم.

مثل یک خونه تکونیِ کااااااااااااامل!

برای همین تک تک چیزهایی که میشد شسته بشه رو می شستم،

و با سلفون بسته بندی میکردم و کنار میذاشتم.

خیلی از این کار راضی ام! خیلی!

به خاطر اینکه می بینم دو ماه از شروع این فرایند گذشته،

و اگر سلفون پیچی نکرده بودم الان حتما همه شون گرد و غبار گرفته بود،

و علاوه بر اون،

بعد از اسباب کشی دوباره باید همه رو آب کشی میکردم،

که خاک و گرد جعبه ها و دستمالی شدن ظرفها از روشون بره.

اما الان همه چیز تمیز و براقه.

و این حس خیلی خیلی خوبی بهم میده.



+جهت اشتراک تجربه ها :)

۵ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ مرداد ۹۵ ، ۱۶:۵۴
لوسی می

از دو ماه پیش که خونه رو خریدیم

برای اسباب کشی تا امروز به خودمون زمان دادیم.

تصمیم داشتیم هفتمین سال زندگیمون رو تو خونه ی جدید شروع کنیم.

ولی به خاطر یه سری پیش نیازهای سلسله وار برای کارها،

و یه سری کم کاری ها از جانب بقیه،

و یه سری تصمیمات از پیش تعیین نشده ی خودمون که ناگهانی برای خونه میگرفتیم،

و از همه مهمتر بر اساس اصل پارکینسون*،

هنوز که هنوزه تو خونه ی قبلیمون هستیم.

البته خیلی کارها رو انجام دادیم،

و خیلی وسایل جمع شده،

ولی خب زندگی ما هنوز همین جا جریان داره.



+البته از خدا که پنهون نیست از شما چه پنهون که من اتفاقا از این بابت خوشحالم

چون روز اول زندگیمون خاطره ی خوبی برام ندارهههه...

و دوست نداشتم شروع زندگی واقعیمون در خونه ی جدید

منطبق بر همون روز بشه..

*قانون پارکینسون میگه یک پروژه تا زمانی که فرصت داره طول خواهد کشید..

۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ مرداد ۹۵ ، ۱۶:۴۹
لوسی می