ماجراهای من و خودم!

این منم با همه ترکیباتش...

ماجراهای من و خودم!

این منم با همه ترکیباتش...

ماجراهای من و خودم!

یک عدد لوسی‌می هستم در جستجوی مهربانی :)

مستر بهم میگه تو شبیه لوسی‌می هستی!
برای همین اسمم اینه :)

+پسرکی هشت ساله،
و گل پسری پنج ساله دارم.

طبقه بندی موضوعی
کلمات کلیدی
بایگانی
پربیننده ترین مطالب

۸۶ مطلب در شهریور ۱۳۹۵ ثبت شده است

چقدر دلم برای مستر تنگ شده...

:|



+دلتنگی عموماً منو عصبی میکنه

مخصوصا وقتی این حس متقابل نباشه!

:|

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ شهریور ۹۵ ، ۲۳:۰۲
لوسی می

حالا که نظم تایمی زندگیمون

به 80 درصدِ حد نرمالِ دلخواهم رسیده،

خوبه که رو محتوای زندگیمون کار کنم..

شادی، اولین چیزیه که میخوام جزئی از زندگیمون باشه..

یک خانواده ی شاد..

کاملا شاد :)



+تجربه، پیشنهاد، نظر لطفا.

کاملا استقبال میکنم :)

۶ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ شهریور ۹۵ ، ۱۵:۵۰
لوسی می

دیشب مهمون داشتیم.

تابه ی میرزاقاسمی رو گاز بود.

مهمونمون هر بار اومد تو آشپزخونه یه لقمه ازش خورد

و هی گفت واااای چقدر خوشمزه س!

:))



+با همین رفتن و اومدنا و لقمه لقمه همه شو خودش خورد! :|

+فکر کنم او هم عمری بود که میرزا قاسمی نخورده بود :))

۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ شهریور ۹۵ ، ۱۵:۴۸
لوسی می

و گل پسر ما به راه افتاد.

:)



+یک سال و نه روز!

درست مثل برادرش :)

+الهی که همیشه گام هات محکم باشه در صراط مستقیم.

و همه ی بچه ها..

۸ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ شهریور ۹۵ ، ۱۴:۵۷
لوسی می

بعد از حدود خمس قرن که میرزا قاسمی نخورده بودم

و بعداز حدود یک سال که دوست داشتم بپزم

امروز خودمو تحویل گرفتم و میرزا قاسمی پختم.

غذایی که میدونم هیچکدوم از اهل خانواده نخواهند خورد!

فقط به خاطر خودم!

:)

۶ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ شهریور ۹۵ ، ۱۴:۴۱
لوسی می

میرم تو اتاق پسرک

می بینم رو تختش خوابیده.

میخوام بیام بیرون،

که ماشینی که پشتش گذاشته توجهمو جلب میکنه.

ماشینو بر میدارم که موقع غلت زدن، نره روش و اذیت نشه..

یاد تو می افتم

که چه بسیار بلاها که قبل از وقوع از من دور کردی،

و بدون اینکه بفهمم من رو در پناه خودت حفظ کردی..



+ و کَم من فادِحٍ مِن البَلاءِ أقَلتَه، ... و کَم مِن مَکروهٍ دفعتَهُ (دعای کمیل)

و چه بسیار خطراتی که قبل از اینکه به من برسد مانعشان شدی، و چه بسیار ناراحتی هایی که پیش از وقوع از من دفع کردی..

۸ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ شهریور ۹۵ ، ۱۵:۵۵
لوسی می

الان تو تلگرام دیدم یکی(!) منو به گروه بچه های دوره ی کارشناسی ادد کرده.

احساس هیجان میکنم.

یک هیجانِ حسرت برانگیز از گذرِ زمان.

وای خدا زمان چقدر زود داره میگذره..



+از کلاس اول ابتدایی تا دانشگاه،

اینقدر سریع نگذشت که از دانشگاه تا الان گذشته و همچنان داره میگذره.

درست میگن که زندگی آدم از یه سنی به بعد میفته رو سراشیبی..

و دیگه باید بدوی که بهش برسی..

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ شهریور ۹۵ ، ۱۵:۲۷
لوسی می

داشتم به توانایی های پسرک فکر میکردم

و احساسِ همیشگیِ کم گذاشتن به سراغم اومد.

بعد فکر کردم به خاطر خودش هم که شده

امسال می فرستمش مهد..

باورم نمیشه وقتی که تبلیغی که تو پارکینگ افتاده بود رو برداشتم

و به صورت جدی، مثل یک مشتری براندازش کردم،

احساس میکردم نزدیکه که قلبم از تصور رفتنِ پسرک به مهد،

از جا کنده بشه..

:((



+هیچوقت فکر نمیکردم تا این حد به پسرک وابسته باشم. :(

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ شهریور ۹۵ ، ۱۵:۰۷
لوسی می

هنوز دو ساعت از پست قبلی نگذشته بود؛

که فرشتگان الهی یه درس درست حسابی به من دادن،

که دفعه ی دیگه لطف خدا رو به پای کائنات ننویسم!!

:((



+باورتون میشه به دندون پزشکی دیر رسیدم و دکتره گفت کسی رو جایگزینم کرده؟!

:|

+و بعد برای تکمیل این تنبیه ناچار شدیم برای کاری بریم خونه ی کسی،

و من و مستر رسما با مخ تیلیت شده برگشتیم خونه!

بس که زن و شوهرِ میزبان حرف زدن و حرف زدن و حرف زدن!!

+با سپاس از کائنات با این جذب انرژیشون! :|

۴ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ شهریور ۹۵ ، ۲۳:۴۰
لوسی می

امروووز روز جذب انرژی های من از طرف کائناته!

:دی


۴ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ شهریور ۹۵ ، ۱۶:۰۴
لوسی می

یه بار به پسرک گفتم وقتی اذان میگن،

انگار که خدا داره به ما تلفن میزنه که بگه بیاید پیشم بنده های عزیزِ من،

و ما با نمازخوندنمون،

به تلفنش جواب میدیم.

حالا هربار تو تلویزیون اذان میگن

یهو میاد میگه مامان تلفن!

منم گیج واگیج میگم چی؟ کی؟ کجا؟

:|



+آدم جلوی بچه ضایع نشه واقعا!

۶ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ شهریور ۹۵ ، ۱۶:۰۱
لوسی می

و روزها و شبهای دوست داشتنیِ ذی الحجة..

یک ماهِ خیلی خیلی دلنشین.



+به اعمال ماه ذی الحجة سری بزنین. ساده اما پربرکتن :)

+التماس دعا.

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ شهریور ۹۵ ، ۱۶:۰۰
لوسی می

برامون دو جعبه سیب آورده بودن،

امروز با تمام کمر دردی که داشتم واحوالات ناخوشم،

بلند شدم همه شو برگه سیب کردم.

برگه ها رو هم بردم بالای پشت بوم

تا اولین ملاقات من و محوطه ی پشت بام،

استفاده از آفتاب داغ تابستون

به منظور تهیه ی خوراکی های شب های سرد زمستون باشه*.

:)



+اعتقادی به مصرف برق برای خشک کردن میوه ندارم!

این حداقل صرفه جویی ایه که آدم میتونه بکنه!

* این فقط یک تعارف برای جمله بندی زیباتر بود!

وگرنه برگه ها هیچوقت حتی به شب های پاییز نرسیدن چه برسه به زمستون!

۵ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ شهریور ۹۵ ، ۱۵:۴۱
لوسی می

ای پدر مهربان،

ای برادرِ همدل،

ای رفیقِ دلسوز*..

بیا به حق جوادت_علیه السلام،

بیا و ضامن ما شو..



*این سه عبارت، چقدر منو به طمع بیندازه و دلم رو پـــــُررررر از امید بکنه؛ خوبه؟!

+امام پدر مهربان، برادری همدل و رفیقی دلسوز است. (امام رضا_علیه السلام)

۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ شهریور ۹۵ ، ۲۳:۱۹
لوسی می

وقتی رفتیم مادر مستر گفت حالا که اومدی ناهار با شما!

منم مشغول طبخ کباب تابه ای شدم

آقا شوووووووووووور شد در حد المپیک!

منم برش برش سیب زمینی گذاشتم رو کباب ها،

بعد که سیب زمینی ها شور شد، کلا کباب رو برداشتم و تابه شستم و دوباره کباب ها رو گذاشتم توش!

با یه مقدار آب جوش و روغن جدید و گوجه فرنگی!

ینی تو بگی احدی فهمیده باشه که این غذا چقدر شووووور بوده!

مستر کم آورده بود وقتی دید نمک ها به این وضعیت حذف شده ن!

هه ههه!



+ولی محض مردم آزاری هی سر سفره می گفت: چی شد نمکدون نیووردی سر سفره!

:))

۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ شهریور ۹۵ ، ۲۲:۵۹
لوسی می