ماجراهای من و خودم!

این منم با همه ترکیباتش...

ماجراهای من و خودم!

این منم با همه ترکیباتش...

ماجراهای من و خودم!

یک عدد لوسی‌می هستم در جستجوی مهربانی :)

مستر بهم میگه تو شبیه لوسی‌می هستی!
برای همین اسمم اینه :)

+پسرکی هشت ساله،
و گل پسری پنج ساله دارم.

طبقه بندی موضوعی
کلمات کلیدی
بایگانی
پربیننده ترین مطالب

پدر مستر میخواست گل پسر رو روی تخت پیش خودش بخوابونه.

یواشکی به مستر میگم گل‌پسر از روی تخت میفته، ارتفاعشم بلنده.

یهو دیدم‌ پسرک رفته تو اتاق به پدربزرگش میگه:

پدرجون اگه یه پتو این طرف گل‌پسر بذارین و چند تا بالشم اینجا بچینین دیگه خیالمون راحت میشه که گل‌پسر نمیفته. :)



+عاشق تدابیرشم ^_^

۱۰ نظر موافقین ۱۲ مخالفین ۰ ۲۰ تیر ۹۸ ، ۱۹:۵۱
لوسی می

داشتم میگفتم که تا وقتی یک مسئله حل نشه و جوابش رو پیدا نکنم، یا کاری که ناقص و ناتمامه رو به ثمر ننشونم، پوشه‌ش گوشه ذهنم باز می‌مونه.

مگر اینکه متعمداً بشینم با خودم صحبت کنم(باید حتماً بشینم صحبت کنم) و بی‌خیال موضوع بشم. اما اینم باعث نمیشه که پوشه شیفت دیلیت بشه. بلکه صرفاً میره تو ریسایکل بین! :)

خب این خیلی ویژگی‌ِ خاصیه و با اینکه مزایایی داره مخصوصاً در جوانی، خیلی وقت‌ها هم آزاردهنده میشه.. خیلی‌ها نمی‌تونن این ویژگی رو درک کنن و بفهمن که یک ذهن بشری چقددددر میتونه فعال باشه. بهتره بگم لحظه‌ای نیست که من به چیزی فکر نکنم. حتی تو خواب من به مسائلی فکر میکنم. فکر کردن به معنای کلمه. نه درگیر شدن! فکر میکنم تا برای مسائل مختلف راه حل پیدا کنم. اسمش خودخوری و خوددرگیری نیست.. فقط فکر کردن و پرداختن به چالش‌های فکریه. ولی وقتی فرسایشی بشه طبیعتاً از ویژگی‌هاس منحصر به فکر کردن خارج میشه.

این ویژگی‌ رو ریاضی‌خورها و به طور اخص کدنویس‌ها خوب تجربه کردن. وقتی میخوای یه کد بنویسی، حرف میزنی بهش فکر میکنی، غذا میخوری بهش فکر میکنی، میخوابی بهش فکر میکنی، بیدار میشی بهش فکر میکنی، تا وقتی که بفهمی اون کد رو چطور میشه نوشت..

شاید فلسفه‌پردازها و فیلسوف‌ها هم تجربه‌ش کرده باشن برای کشف وقایعی.


خلاصه که نمیتونم از چالش‌های فکری فرار کنم و راستش دیگه داره کم کم دلم برای خودم می‌سوزه تو این سن و سال... دلم روانی آسوده و آرامش و بی‌خیالیِ بیشتری می‌خواد..



+حالا خودم که هیچی تموم شدم رفت ولی از اینکه شواهدی از این ویژگی رو در پسرک مشاهده می‌کنم براش غصه می‌خورم.. هرچند که یه جورایی نشان‌دهنده هوششه..

۱۴ نظر موافقین ۸ مخالفین ۰ ۲۰ تیر ۹۸ ، ۰۹:۴۶
لوسی می

اونهایی که موقع دیدنِ رنج و مصیبت بقیه، میگن قضا و قدر الهی بود و اجل بود و دنیا همینه، ولی در عین حال سست‌ترین افراد در تحمل رنج‌ و مصایب خودشون هستند چقدر غیرقابل تحملند،

و من نمیتونم وقتهای مصیبت باهاشون همدلی کنم..حتی نمایشی..

اصلا نمیتونم...

:(



+ من نمیدونم چکار کنم که دلم باهاشون صاف بشه...

۱۳ نظر موافقین ۷ مخالفین ۰ ۱۹ تیر ۹۸ ، ۲۰:۲۷
لوسی می

طبیعت بچه‌ها شیطنت و بازی و کنجکاویه.

تقریباً محاله که بچه‌ها رو به یک محیط جدید ببری و امتحان کردن وسایل مختلف، دست زدن به اشیاء مختلف و دویدن تو قسمت‌های آزادش اتفاق نیفته. 

اگر درِ اتوماتیک داره، حتما باید چندبار، شخصاً، باز و بسته شدنشو امتحان کنن.

اگر آب سرد کن داره باید چند بار لیوان‌ها رو آب کنن.

اگر دستگاه خرید خودکار داره باید حتماً ازش خرید کنن و امثال اینها.

خب من همیشه بچه‌ها رو تو تجربه وسایل جدید آزاد گذاشتم. خودم همیشه بودم و اجازه دادم "در حضور خودم" همه چیز رو تجربه کنند، مبادا تجربه جدید به دلشون بمونه و بدون تجربه کردن درگیر این باشن که اون آب‌سرد‌کنِ فشاری دقیقاً چطوری آب می‌ریخت.

بسیااار شنیده‌م که تو مغازه مامانها به بچه‌هاشون میگن دست نزن الآن آقا دعوات میکنه.

خب رویکرد من این بوده که بگم: این وسیله‌ی آقاست. ما بدون اجازه به وسیله بقیه دست نمی‌زنیم. در این صورت بچه سردرگم نمیشه که چرا باید به خاطر دست زدن به یک وسیله دعوا بشنوه!

خب طبیعتاً کار ساده‌ای نیست ولی خیلی دوست‌تر دارم که با تمام سختیش اجازه بدیم بچه‌ها تجربه کنن و اطرافشون رو ببینن و چیزهایی که نمیدونن رو بپرسن.

اما یه چیزی مهمه این وسط و اون احترام گذاشتن به مالکیت خصوصی  آدمهاست. انتظار نداشته باشیم که صاحب مغازه اجازه بده بچه شما به همه وسایل دست بزنه. یا تنهایی بره کنار آب سردکن و مدام لیوانها رو برداره و آب بخوره. یا صندلی‌های کافه و رستوران رو جابجا کنه و سر و صدا ایجاد کنه. قطعاً ما مسئولِ تمام افعالِ فرزندمون هستیم، اگر جایی هست که خاص بزرگسالانه و فعالیت‌های بچه‌ها توش تحمل نمیشه اصلاً با بچه‌ها به اونجا نرین. حالا چه خونه فامیل و اقوامِ زیادی حساس باشه چه رستوران و سینما!

از مردم که نباید طلبکار باشیم که شیطنت بچه‌های ما رو تحمل کنن و چیزی نگن. خوبه خودمون حدود رو رعایت کنیم تا با تشرِ غریبه‌ها اعتماد به نفس بچه‌هامون ضایع و زایل نشه.


+ تازه من وقتایی که بچه‌ها یه چیزهایی رو هم نمی‌بینن خودم بهشون میگم بیا ببینیم این چطوری کار میکنه! :دی

۸ نظر موافقین ۱۹ مخالفین ۰ ۱۸ تیر ۹۸ ، ۱۵:۰۰
لوسی می

راستش رو بخواین مدتها مریدِ مسلکِ لقمان بوده‌ام "که ادب از بی‌ادبان بیاموزم و هرچه از ایشان در نظرم ناپسند آمد از فعلِ آن پرهیز کنم."

لازم میدونم بگم با نهایت احترام به جناب لقمان و همچنین جناب سعدی، این روش خیلی روش بدیه و یه روشِ فوق العاده فرسایشیه که روح و روانت رو علاوه بر خودت درگیر دیگران هم میکنه، و علاوه بر دلسوزی برای خودت، باید برای دیگران هم دلت بسوزه؛ و البته این دلسوزی برای سایرین حالت و بیانِ خوشبینانه‌‌ی موضوعه؛ وگرنه آدم هرچی از یک فعل بیشتر بدش بیاد، از عاملِ اون فعل هم دور و دورتر میشه...

:(



+من برعکسش رو دوست‌تر دارم.. ادب از اهل ادب بیاموزیم :)

۱۹ نظر موافقین ۱۸ مخالفین ۰ ۱۶ تیر ۹۸ ، ۱۵:۴۹
لوسی می

اگر دوست داشتین یه فاتحه نثار روح مادر دو شهید کنید که امروز بعد از تحمل رنج زیاد، از بین ما رفت و به پسرانش و همسر خالص و خادمش پیوست ان‌شالله. 

او به وااااقع مصداق عینیِ صبوری بود...

مادر بزرگ مستر..

موافقین ۲۷ مخالفین ۰ ۱۵ تیر ۹۸ ، ۱۹:۰۴
لوسی می

امروز یک جلسه‌ی فوق‌العاده مهم داشتم برای نزدیک شدن به تحقق شغل رویاییم، که اینجا در شماره‌ی دوم گفته بودم.

ولی نشد برم!

و ما تدری نفس ماذا تکسب غداً.

و هیچکس نمیداند که فردا چه به دست می‌آورد...(۳۴ لقمان)


+چقدر من با این آیه گرانقدر خاطره دارم...:)

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ تیر ۹۸ ، ۱۸:۲۰
لوسی می

راستش رو بخواید از هرگونه نگاه جنسیتی به فرزندان متنفرم. از اینکه کسی بگه حیف که دختر نداری، یا حیف که پسر نداری واقعاً آزرده میشم. قطعا غالب والدین دوست دارند از هر دو جنس داشته باشند. اما راستش رو بخواید من هیچ وقت از خدا نخواستم بهم دختر بده. هنوز هم با اینکه دو پسر دارم و به وفووور کنایه‌های "الهی بمیرم که دختر نداری" و هرچیزی از این دست رو می‌شنوم ولی هیچ‌کدومش باعث نشده بخوام دختر داشته باشم. اشتباه نشه، این، اصلاً به معنای این نیست که از دختر خوشم نمیاد یا دوستش ندارم یا فرزند دختر آزارم میده؛ این فقط به این معناست که ترجیحم به دختر داشتن نیست. کلاً در بندِ جنسیت بچه‌هام نیستم فقط آرزو میکنم هرچه خدا میده سالم و صالح بده و توان امانت‌داری رو به ما بده. (البته اگر یک دختر داشته باشم دوست دارم خواهر هم داشته باشه :دی) یادمه وقتی گل‌پسر رو باردار بودم و دکتر بهم گفت که به احتمال ۹۰ درصد دختر داری، واقعاً رقت قلب گرفته بودم.. همه‌چیز برام لطیف شده بود. از تصور دختری که زندگیمونو پر از محبت صورتی رنگ می‌کنه، (اینجا) ولی باز هم وقتی فهمیدم دوباره یک پسر دارم، خوشحال شدم از این بابت که چون اختلاف سنی بچه‌های من کم بود؛ من همجنس بودنشون رو ترجیح میدادم. اما الآنم هرقدر که فکر میکنم بازم برای بچه‌های بعد، دختر داشتن، اولویت و آرزوم نیست، همون‌طور که باز هم پسر داشتن اولویتم نیست!

من فکر میکنم همونطور که در این جامعه‌ی هزار رنگ، روزی از آن‌طرفِ بومِ پسر داشتن افتادیم و به پسرندارها ترحم میکردیم؛ حالا داریم دختر داشتن رو جوری بزرگ میکنیم انگار دختردارها بر پسردارها ارجحند! نمیدونم کِی از این نگاه جنسیت‌زده برای فرزند رها میشیم ولی واقعاً غصه‌م میگیره که سعی میکنیم جنسیت‌ فرزندان رو بر هم اولویت بدیم و این رو به دین هم می‌چسبونیم! دین ما به جنسیت توجه کرده. ما قطع به یقین محصور در جنسیت خودمون هستیم و دختر و پسر هیچ وقت شبیه هم نمیشن و نیستن، اما بی‌رحمیه که این نگاهِ ظریف و عقلانیت دینی که به خاطر تفاوت‌های ماست رو در مورد ترجیحاتمون در جنسیت فرزندانمون به کار ببریم. یعنی فکر میکنم اونقدر باید ایمان داشته باشیم که وقتی هیچ نقشی در یک موضوع نداریم پس خدا هرچه که میده بهترینه. بعضی‌ها فکر میکنند چون دختر ندارم و به قولی دستم به گوشت نرسیده دارم اینو میگم اما واقعا حتی اگر هشت پسر هم داشته باشم حسرت دختر نداشتن رو نخواهم خورد..(شایدم پیر بشم حسرت بخورم :دی)

و جالبه که برای توضیحِ چراییِ ترجیحاتشون، دختر رو مرهم و یاری رسانِ والدین بیان می‌کنن در حالی که اونقدری که پسر برای کمک به والدینش وظیفه داره، دختر این وظیفه رو نداره. و در اصل پسره که باید همیشه برای والدینش بمونه و یاری‌رسانشون باشه، نه دختر. زندگی‌هامون چپه شده! پسرها ازدواج میکنن میرن دنبال زندگی و خانواده همسرشون و در حالی که عروس باید به خانواده‌ی همسرش وارد بشه، الآن دامادها به خانواده خانمشون وارد میشن و از خانواده خودشون می‌بُرن! همین چیزهاست که برکت رو از زندگی‌ها دور میکنه دیگه...


+فکر میکنم لازم نباشه بگم قطع به یقین دختر هم در قبال خانواده‌ خودش وظایفی داره. و قرار نیست بعد از ازدواج کسی خانواده‌ش رو رها کنه. از باب مقایسه مسئولیت‌ها و وظایف عرض کردم.

میخواستم در مورد سخت‌تر بودن تربیت پسر نسبت به دختر هم بگم که میگم، دخترها در ذات خودشون حیا و عاطفه دارند و تو باید فقط مراقبت کنی که دختری از ذات خودش دور نشه ولی پسرها باید جمع اضداد باشند، سخته که بتونی یک شخصیت رو جمع همه خصائل تربیت کنی، و برای همین تربیت پسر به عنوان انسانی مملو از مسئولیت رو فوق العاده سخت‌تر می‌بینم.. دخترها نقش مهمی در زندگی‌ها دارند اما مسئولیت‌ها و پاسخگویی‌ها غالباً به پای پسرهاست...

بیاین نگاه جنسیتی رو در مورد فرزندانمون کنار بذاریم. راستش من علاقه‌ خاصی به تکریم روز دختر ندارم و فقط ترجیح میدم روز میلاد حضرت معصومه_سلام الله علیها رو ارج بنهم. :)

۳۹ نظر موافقین ۷ مخالفین ۰ ۱۴ تیر ۹۸ ، ۱۷:۴۵
لوسی می

بعضی وقتها یه کسانی جلوی راهت قرار میگیرن و یا یه اتفاقات خاصی میفته فقط و فقط برای اینکه بفهمی چقدر موجود ضایعی هستی و خوبی‌هایی که از خودت تصور میکردی صرفاً یک توهم بوده! :(



+این چند روزه متوالیاً دارم چنین اوقاتی رو تجربه می‌کنم :((

و بابتش شاکرم و صدالبته شرمنده :((

۱ نظر موافقین ۱۴ مخالفین ۰ ۱۳ تیر ۹۸ ، ۲۱:۴۳
لوسی می

بعد از چند روز متوالی مملو از مشغله، بالاخره تو کلاس ژیمناستیک گل پسر فرصتی دست داد تا بشینم و یه چند خطی از مصاحبه بنویسم.

پارسال مصاحبه رو نوشتم و امسال هم دوست دارم بنویسم.

خب امسال خیلی بهتر از پارسال بود. پارسال تا مدتها کابوس روز مصاحبه رو می‌دیدم و اصلا نتونستم اونجا درست صحبت کنم. اما امسال با اینکه خودم خوب بودم ولی مصاحبه‌کننده‌ها باهام راه نیومدن! این‌بار با توجه به تجربه پارسال تصمیم گرفتم پشت در اتاق نایستم و به خودم فشار روانی وارد نکنم. برای همین رفتم سالن مطالعه و به مسئول مربوطه گفتم من میرم و ظهر میام.

این کار باعث شد خیلی راحت‌تر و بی‌استرس‌تر وارد اتاق بشم. یه خانم دکتر بود و سه تا آقای دکتر. دکتر ف. دکتر ر. دکتر ش. (که کلا سوالات انگلیسی می‌پرسه) و دیگری خانم دکتر ک. 

اول که وارد شدم بعد از حرفهای اولیه و بعد از اینکه سوال فوقِ ساده‌ی دکتر ر. رو نتونستم جواب بدم(:/)، پرسیدن تز مورد نظرت برای دکتری چیه. خب من ایده‌مو گفتم و خانم دکتر ک. خیلی خوشش اومد. گفت ایده‌ت رو دوست داشتم و مایلم باهات همکاری کنم. :) طبیعتاً کلی روحیه گرفتم! بعد یک سوال از تعریف یک واژه پرسید که من یادم نیومد منظورشون کدوم بخشه. و برای همین بهشون گفتم راستش این واژه و موضوع رو به خاطر نمیارم. امکانش هست برای تقریب ذهنم، انگلیسیشو بگین؟

آقا گفتنِ این جمله همان و بلد نبودنِ اوشون همان و شاکی‌شدنشون هم همان. معادل انگلیسیشو بلد نبود. یه کم مِن و مِن کرد و به دکتر ش. گفت، آقای دکتر انگلیسیشو بگین ایشون میخوان انگلیسی جواب بدن!!!:/

دکتر ش. لبخند معنی‌داری زد و گفت شما میخواین انگلیسی جواب بدین؟

گفتم نهههه من فقط برای تقریب ذهن گفتم که متوجه بشم منظور دقیقا چی بوده. دکتر ش. باز خندید و گفت خب من انگلیسیشو نمیدونم. و خانم دکتر شاکی تر شد و شروع کرد به گفتنِ جواب سوالی که پرسیده بود. به محض اینکه اولهاشو گفت متوجه شدم که سوالش چی بود. گفتم متوجه شدم، میشه خودم بگم؟ اونم نامردی نکرد و بهم تشر زد که وسط حرف من نپر! :/ وااای خیلی بد شد..‌ کاملا فهمیدم که شاکی شده. عذرخواهی کردم و وقتی توضیحاتش تموم شد گفت قرار نبود بهت درس بدم. قرار بود سوال بپرسم. :/

فهمیدم بدترین چیزی که میشد، اتفاق بیفته، افتاد... توضیحش که تموم شد، من یه توضیح به انتهای حرفش اضافه کردم که مثلا نشون بدم بلد بودم(که به نظرم کار اشتباهی کردم!) و ایشون هم یه جمله‌ی توهین‌آلود بهم گفت. :(

بعد نوبت دکتر ش. رسید و به نظرم که دلش برام سوخت و با اینکه مرامش بر سوالات انگلیسیه ولی از من سه تا سوال فارسی پرسید. و در نهایت دکتر ف. سوالهاشو گفت.

از هفت تا سوال پنج‌تاشو کامل جواب دادم و یکی هم که سوال خانم دکتر بود که نشد جواب بدم. وقتی بلند شدم که بیام بیرون از خانم دکتر مجددا عذرخواهی کردم و اومدم بیرون و زدم زیر گریه! :دی

واقعاً فشار زیادی رو تحمل کردم. و خدایی خوب خودمو کنترل کردم. :/

بعد با خودم فکر کردم اتفاق بین من و خانم دکتر موضوع مهمی نبوده و من در مجموع مصاحبه خوبی رو انجام دادم. روز بعد دکتر ف. برام پیامک فرستاد که بیا ببینمت. دل تو دلم نبود و واقعاً نمیدونستم چی ممکنه بگه. صبح قبل از رفتن به اتاق دکتر ف.  برای کاری به دکتر ر. مراجعه کردم که فهمیدم از عملکردم تو مصاحبه بسیار شاکی بود و بعد هم که رفتم پیش دکتر ف. و اونم با وجود همدلی کردن، بهم گفت که شانست نهایتاً ۶۰ در صده. این شد که امیدم از بین رفت. :(

و البته فکر میکنم اینکه امید واهی نداشته باشم خیلی بهتره. ولی جالب اینه که خیلی هم ناراحت نیستم. از توصیفات دکتر ر. از خودم و شخصیتم ناراحت نشدم که واقعا منو کوبید و رفت و گفت تو جلسه خیلی بد بودی! احساس کردم خوب شد که اینها رو بهم گفت تا در مصاحبه‌های شغلی و حرفه‌ای بعدی حواسم باشه. به من گفت اصلاً نباید از مصاحبه‌کننده سوال بپرسی. هرچی میدونی بگو حتی غلط و غلوط ولی اصلاً نباید از ما سوال بپرسی و کار بدی کردی و اینها. خب من اینها رو نمیدونستم اصلا.و ازش ممنونم که بهم گفت. من به لحاظ علمی بد نبودم و در شرایطی که خانم دکتر از موضوع تزم خوشش اومده بود میتونستم کلی پوئن ازش بگیرم. اما این اتفاق همه‌شو خراب کرد و دکتر ر. هم از همین بابت شاکی بود که دعوای خانم دکتر با تو امتیازت رو خیلی کم کرد و باید بهتر جمعش میکردی و سوال نمی‌پرسیدی که این افتضاح به بار نیاد. دیگه اینطوریا. 


اینم بگم که چیزی که دکتر ف. به خاطرش با پیامک ازم خواسته بود به دیدنش برم دعوت به پروژه جدید بود..ازم دعوت کرد باهاش همکاری کنم و قطعاً که من قبول کردم و گفتم باعث افتخاره :)

دیگه اینطوریا. اینم از خاطره درخواستی :))

و سلام :)

۲۱ نظر موافقین ۱۴ مخالفین ۰ ۱۱ تیر ۹۸ ، ۱۷:۲۵
لوسی می

توی دریاااایی از کتاب و جزوه و لباس و اسباب‌بازی و شلوغی و آشغال(:/) غرق شده‌م.

۴۱ تب کروم همزمان باز دارم که هر کدوم یه موضوعِ مربوط به این رشته‌ است که گوگل کردم که شاید این تو مصاحبه بیادااا! 

آخه دخترم نونت نبود، آبت نبود، این همه تغییر رشته‌ت واسه چی بود؟ :/


+مرتبط

۲۷ نظر موافقین ۱۰ مخالفین ۰ ۰۵ تیر ۹۸ ، ۱۱:۲۵
لوسی می

امروز کسی می گفت، اگر رنجیده ای واقعا معذرت می خوام ازت. جواب دادم، من اصلا نرنجیده ام ولی از آدم هایی که برای حفظ روابط اجتماعی و ازین قبیل بازی ها، معذرت خواهی می کنند خوشم نمی آید. من اگر از کسی معذرت بخواهم، واقعاً تمام درونم پشیمان است. نه از سر منفعت طلبی و به دست آوردن نمایشیِ دل دیگران ....


برگرفته شده از habaza.blog.ir



+ راستش خیلی دوست دارم دو سه نفری رو زیر این پست منشن کنم که بدونن حرف دلم چیه..

سخت بشه که دلم باهاشون صاف بشه، نه به خاطر کارشون و حرفشون، به خاطر این مدلِ عذرخواهی‌کردنشون که شعور آدم رو به بازی میگیره.

۱۶ نظر موافقین ۱۲ مخالفین ۰ ۰۴ تیر ۹۸ ، ۲۱:۵۳
لوسی می

من ولی،

تمام استخوانِ بودنم درد میکند...




+حالا نه در حد قیصر! 

ولی خب یه چیزی تو همین مایه‏ ها.

رفقا وااااقعاً محتاج دعام..

۱۵ نظر موافقین ۱۹ مخالفین ۰ ۰۳ تیر ۹۸ ، ۰۰:۳۵
لوسی می

احساس می‌کنم تحمل رنج و غم و خطر و مصیبت در راه خدا مهم‌ترین و اساسی‌ترین راه تکامل در این حیات است. 

و معتقدم زندگی در خوشی و بی‌غمی، لذت و سلامت، امن و نعمت، آدم را منجمد، راکد و بی‌احساس می‌کند.



+ از جملات شهید چمران.

+فکر کردن به چمران واقعا روحم رو شکوفا میکنه. یعنی میشه چمران هم یه روزی، یه جایی، یه وقتی به من فکر کنه؟

موافقین ۳۴ مخالفین ۰ ۳۱ خرداد ۹۸ ، ۲۱:۴۲
لوسی می

امروز پشت ویترین طلا فروشی دیدم سه عدد مدال طلا، در سه سایز مختلف از تصویر شاه و فرح تو ویترینه!

درست در تیررس نگاه مشتری!

انگشتریش هم بود! :/

خب درسته که اینها بخشی از تاریخ این مملکتند ولی واقعا نمیدونم چرا باید کسی نشانه‌های ننگین تاریخش رو به گردن بیاویزه! :/



+عنوان: عباس میلانی(که خودش ضد انقلابه!) در کتاب نگاهی به شاه گفته: شاید بهترین اسم تمثیلی برای شاه همانی باشد که دستگاه‌های دیپلماتیک و اطلاعات اسرائیل از دیرباز در مکاتبات محرمانه خودشان، برای اشاره به شاه از آن استفاده میکردند. آنها شاه را در این مکاتبات شائول می‌نامیدند. اولین پادشاه یهودیان که دمدمی‌مزاج بود و عاقبت مغضوب خدا شد.

۳۷ نظر موافقین ۲۰ مخالفین ۰ ۳۰ خرداد ۹۸ ، ۰۱:۲۵
لوسی می