+هی کتاب برام میخری؟!
- یه کتاب برات میخرم! بگو یه!
+یه.
_آفرین! یه کتاب!
+هی کتاب!
-یه کتاب! یه! بگو یه!
+یه!
-خب حالا بگو یه کتاب!
+هی کتاب!
-یه کتاب!
+خب منم همینو دارم میگم دیگه! هی کتاب!
:*
من و
مستر و
پدرش و
زعفران های توی باغچه!
+امروز یکی از خشمناکترین روزهای زندگیم بود!
از فرط خشم به مستر گفتم
که الی الابد خونه ی پدرش نخواهم رفت! :|
خیلی بد شده م.
چیزهایی برام طبیعی شده
که قبلا به خاطرش کلی گریه میکردم!
:((
-مامان خرمالویه سِسیده؟
+رررِسیده! بگو رِسیده!
-سِسیده!
+بگو رِ!
-رِ.
+آفرین! رِ...سیده!
-رِ....سِسیده!!!
و امروز سه سال گذشت
از اولین روزی که طعم مادری رو چشیدم..
+پسرکم تولدت مبارک..
+به خاطر محرم نمیخواستیم الان تولد بگیریم
اما من فقط خواستم یه چیزی براش بخرم که دل خودم آروم باشه
براش از این برجهای هیجان خریدم اما مدل رنگی رنگیش.
خیلی ایده آله برای بچه های این سنی.
یه عاااااااالمه بازی های مختلف میشه باهاشون کرد.
من و مستر هم میتونیم باهاش بازی کنیم! :دی
بسیاااار از خریدم راضی هستم.
امروز واکسن دوماهگی سنجد رو زدیم
و من کلییییییییییییییییییییی از خانم مرکز بهداشتی
روحیه گرفتم!
+کلی حال کرده بود که من با 26 سال سن، هم ارشد دارم و هم دو تا بچه دارم! هه!
مستر هم بهم کلی افتخار کرد! خخخخخخ! عقده ای بازی به تمام معنا!
به جای اینکه تو فرصتهات به دنبال مشکل باشی
تو مشکلات به دنبال فرصت باش.
یعنی واقعا دوازده ساعت دیگه می بینمت؟!
خدای من!
چقدر دست نیافتنی شدی!
:|