ماجراهای من و خودم!

این منم با همه ترکیباتش...

ماجراهای من و خودم!

این منم با همه ترکیباتش...

ماجراهای من و خودم!

یک عدد لوسی‌می هستم در جستجوی مهربانی :)

مستر بهم میگه تو شبیه لوسی‌می هستی!
برای همین اسمم اینه :)

+پسرکی هشت ساله،
و گل پسری پنج ساله دارم.

طبقه بندی موضوعی
کلمات کلیدی
بایگانی
پربیننده ترین مطالب

۷۳ مطلب در اسفند ۱۳۹۵ ثبت شده است

دو روز زودتر از موعد،

گل پسر رو برای آخرین واکسنِ دوران شیرخوارگیش بردم مرکز بهداشت.

و الان خوابیده...



+پاش درد میکنه. پاشو میگیره و هی میگه پا! و نق نق میکنه یعنی درد دارم و این حرفا!

دردت به جونم مادر! دیگه تموم شد خیالت راحت :*

+در راه برگشت یه جعبه شیرینی گرفتم و سه عدد جوراب برای مستر!

که روز مهندس رو براش گرامی بدارم:)

من تا به حال هیچوقت به مستر جوراب هدیه نداده بودم،

برای همین در فقر جورابیکِ شدییییییدی به سر می برد!

و این شد که از دیدن جورابها به اندازه ی دیدن سکه ی طلا شادمان شد! (الکی البته!)

۴ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ اسفند ۹۵ ، ۲۲:۵۵
لوسی می

رَبِّ إرحَم مَن رأسَ مالِهِ الرَّجاءُ

و سلاحُهُ البُکاءُ

گریه کردن در پیشگاه خدا، نوعی اسلحه ست..



+پروردگارا رحم کن بر کسی که سرمایه اش امیدواری است،

و سلاحش "گریه" است...

+از دعای کمیل حضرت امیر_علیه السلام..

و دقت زیبای حاج آقای پناهیان.

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ اسفند ۹۵ ، ۲۱:۲۵
لوسی می

بنده یه خبطی کردم،

به این سایتهای ترفند اعتماد کردم،

و برای رفع مشکل IDMم آپدیتش کردم!

دیگه کار نمیکنه کلا!

سریال نامبر میخواد.

و حتی دیگه نمیذاره من با بروزر چیزی رو دانلود کنم!

:|

۷ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ اسفند ۹۵ ، ۲۲:۳۴
لوسی می

ما وَدَّعَکَ رَبُّک...


+پروردگارت تو را رها نکرده است..(سوره ی دلنشینِ ضحی،آیه ی 3)

۵ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ اسفند ۹۵ ، ۲۱:۰۲
لوسی می

از یکی از بچه ها خواسته بودم ساعت حضور یا کلاس یکی از اساتید تو دانشگاه رو بفهمه و بهم خبر بده.

امروز باهام تماس گرفت و گفت من الان پیش استاد هستم میگن شما کی میتونین بیاین!

گفتم هروقت ایشون بفرمایند.

اینو به استاد گفت و بعد به من گفت: استاد میگن یکشنبه ی آینده "در خدمت شما خواهند بود"!

:دی

۴ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ اسفند ۹۵ ، ۲۰:۵۳
لوسی می

همسایه بازیمون یه کم زیادی زیاد شده!

امروز همسایه رو برای ناهار دعوت کردم،

و بچه ها حسابی بازی کردن

و ظهر هم نخوابیدن.

الان هردوشون خوابیدن!

:)



+ان شالله تعالی امشب مستر برمیگرده.

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ اسفند ۹۵ ، ۲۰:۴۸
لوسی می

نمیدونم تو کجای دل من، کجای مغز من، کجای روح من چسبیدی،

که اینقدر جداکردنت سخته؟!

چرا من در مواجهه با تو اینقدر ضعیفم

و همیشه دنبال بهانه ای برای موندن،

و بهتر بگم به دنبال راهی برای گول زدن خودمم؟!

چرا؟!



+کاش برای همیشه بری!

به جایی که من نبینمت، نشناسمت، نباشی!

۵ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ اسفند ۹۵ ، ۰۰:۳۰
لوسی می

امروز بعد از بیدار شدن بچه ها،

همسایه ی روبرویی اومد خونه مون،

و تا ساعت نه و نیم خونه مون موندن.

بچه ها حسابی بازی کردن،

من امیدوار بودم پسرک از خستگی غش کنه،

اما هنوز که هنوزه و ساعت دوازده ست داره تو تختش شیطنت میکنه و نخوابیده!

و صبر من کم کم داره لبریز میشه.




+همسایه مون داره اسباب کشی میکنه و خب راستش من از این بابت ناراحتم!

حیف شد!

میتونستیم بیش از اینها بریم و بیایم و بچه ها رو از این همسایگی بهره مند کنیم.

+برای همسایه مون دعا کنین. :)

۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ اسفند ۹۵ ، ۰۰:۰۱
لوسی می

4 ساله که من هرگز حتی یک لحظه،

وقتی پسرک بیداره،

نتونستم با آسایش  چشم رو هم بذارم.

همیشه باید مراقبش می بودم.

از خیلی از مادرها شنیدم که اسباب بازی میریختن جلوی بچه ها،

یه ساعت، نیم ساعت، یه ربع، نه! اصلا پنج دقیقه فقط،

چشم رو هم میذاشتن و تجدید قوا میکردن،

اما من هرگز نتونستم!

یعنی پسرک هرگز نذاشت!

این شد که همیشه بعد از نماز صبح،

با اینکه غالبا دیگه خوابم نمیاد،

اما گاهی به زووووور میخوابم،

که ظهر کم نیارم! که اگر کم بیارم  دیگه دیگه!

یکی دو ماهی هست که پسرک صبح که بیدار میشه

(گفته بودم که همیشه پسرکه که ما رو بیدار میکنه:دی)

اگر ببینه ما ترجیح میدیم بخوابیم،

از فریزر نون در میاره،

و غالبا تلویزیون روشن میکنه

و من میتونم لااقل به بهانه ی انتظار برای گرم شدن نون،

یه ربعی بیشتر بخوابم.

هرچند که تمام اون مدت حواسم هست که پسرک بیدارهههه!

انقدر این اتفاق، این بزرگ و فهمیده و عاقل شدن پسرک برام لذت بخش بود،

که برای خیلی ها تعریف کردم که دیگه پسرک بزرگ شده،

و من میتونم مطمئن باشم تو دقایق چرتی بودن من،

بلایی سر خودش و حتی گل پسر نمیاره!

(یادم نیست تو وب هم نوشتم یا نه!)

حالا امروز،

تمام رویاهام بر باد رفت،

و فهمیدم نباید هرگز به پسرک و گل پسر اعتماد کرد!

پسرک ساعت هشت و اندی بیدار شد،

و من خوابم میومد.

صدای تلویزیون بلند شد،

گفتم خب! مثل همیشه نشسته پای تلویزیون!

اما زهی تصور باطل، زهی خیال محال!

چشمتون روز بد نبینه!

وقتی از جام بلند شدم،

دیدم با همکاری گل پسر،

نزدیک یک کیلو شیرینی برنجی رو پودر کردن،

و زندگی برام نمونده!

زندگی مهم نیست!

تمام سر و روشون رو پودرشیرینی پاشیده بودن.

تمااااااااااااام موهاشووووون!

دستها، پاها، رو مبل ها، رو فرش، رو سرامیک!

وااااای خدا!

صحنه غیر قابل هضم بود برام!

به ناچار هر دو رو حموم بردم، و شیرینی ها رو جارو کردم.

این شد که ما ساعت دوازده ظهر صبحانه خوردیم!




+من جارو میکردم، پسرک بقیه ی شیرینی ها رو پودر میکرد که خیالش راحت بشه، این دیگه جیغمو درآورد!!

بعد باز من جارو کردن رو ادامه میدادم، و گل پسر خاک گلدون ها رو رو زمین می پاشید!

که یه ماهی بود این کار رو نکرده بود و فکر میکردم دیگه فراموش کرده این کار رو!

آخه چراااا؟؟؟!

+عجب روزی بود! :|

+همینطوری اضافه کنم که الحمدلله پسرک در طول روز بیشتر از یک ساعت، یک ساعت و نیم تلویزیون تماشا نمیکنه.

۱۴ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ اسفند ۹۵ ، ۱۶:۱۲
لوسی می

امشب برای اولین بار،

مستر با بدرقه ی رسمی بچه ها،

به ماموریت رفت.



+قبلا فقط من بدرقه میکردم

و ساعت رفتنش طوری بود که همیشه بچه ها خواب بودن.

۷ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ اسفند ۹۵ ، ۲۲:۵۰
لوسی می

در راستای تلاش برای کنترل لحن و صدام(اینجا و اینجا

تصمیم گرفتم از خودِ پسرک طلب کمک کنم.

یه بازیِ "تیک و ضربدر" راه انداختیم،

قراره هروقت هرکدوممون کار اشتباهی کرد،

اون یکی با ضربدر بهش بگه.

مثلا من اگر صدامو بالا ببرم،

پسرک بهم میگه: مامان ضربدر!

بعدم توضیح میده که چرا،

مثلا چون داد زدن کار بدیه.

و بعد من عذرخواهی میکنم و تصمیم میگیرم دیگه داد نزنم!

اوایل که شروع کردیم بیشتر تصمیم و هدفم اصلاح خودم بود،

که لااقل از ترس گیرهای پسرک خودکنترلی بیشتری داشته باشم!

اما به طرز بسیار دلنشینی رو پسرک هم اثر گذاشته.

یعنی وقتی میگم پسرک ضربدر!

کاملا دقت میکنه که چرا ضربدر گرفته،

و وقتی میگم پسرک تیک!

چشماش از ذوق برق میزنه

و احساس غرور میکنه.

:)



+امیدوارم کارا و اثربخش باشه برای هردومون!

+ یه چیزی تو مایه های همون جدول ستاره ست!

با این تفاوت که گفتاریه!

۴ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ اسفند ۹۵ ، ۲۲:۴۸
لوسی می

من اگر صِدام

و همه ویژگی های زبرزنجیری زبانم رو تحت کنترل خودم دربیارم،

همانا مجاهدتی عظیم کرده ام،

و بهشت برین جایگاهم خواهد بود!

۷ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ اسفند ۹۵ ، ۱۶:۴۸
لوسی می

همیشه فکر میکنیم

"یکی باید باشه، که آدمو بلد باشه"

به این فکر نمیکنیم

که آیا خودمون هم کسی رو بلدیم؟!

۱۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ اسفند ۹۵ ، ۱۶:۱۱
لوسی می