3340.

و گل پسر،

که امروز روکش چرم مبلهامون رو پاره کرد..

:(

+تصمیم دارم به مستر نگم! :دی

3339.

دارم زیادی کدبانو میشم!

و حقیقتش قدری برای خودم نگرانم!

3337.

مدتها پیش دو تا کتاب از دوستم گرفته بودم،

در مورد کربلایی ها.

یکی کتاب آه، و دیگری سقای آب و ادب.

حالا با شروع محرم میخوام بخونمشون.

:)

3336.

گل پسر عاااشق کندن کلیدهای لپ تاپه!

کشته منو!

نمیذاره یه لحظه لپ تاپ باز باشه.

ای بابا!

3335.

مخم رسما تیلیت شده.

رفتم پیش همسایه پایینی،

برای حساب کتابهای قبض های برق ساختمون!

وااااای که رفتنم با خودم بود و برگشتنم با خدا..

با یه مخ داغووووون!

+حرف، حرف، حرف! خدای من!

+به مستر میگم برام جالبه. من خودم یه آدم کاملا پرحرف بودم

و کاملا آمادگی شنیدن یه عالمه حرف رو داشتم!

اما از وقتی که با هم ازدواج کردیم دیگه تحمل شنیدن و شنیدن و شنیدن مداوم رو ندارم!

بس که مستر ساکته! مخ منم عادت کرده! :|

3334.

مراحل از صفر تا صد کتلت پزی امروزم

با حضور افتخاری و دائمی گل پسر در بغلم همراه بود!

به خودم تبریک میگم که تا این حد حرفه ای شدم!

3333.

امروز میوه پزون داشتم!

همسایه برامون هلوی انجیری آورده بود

و ما هیچکدوممون دوست نداشتیم،

بالاخره امروز تصمیم گرفتم لواشکش کنم.

البته لواشک ما ترکیب پر ملاتی داره،

هرچی میوه ی مهجور مانده در یخچال بود

ریختم تو قابلمه!

3332.

دیروز ظهر،

وقتی پسرک ترجیح داد به جای ناهار،

خامه عسل بخوره،

و قبل از حاضر شدن ناهار ما رفت و خوابید،

واقعا رغبت و میلی به خوردن غذا نداشتم،

و این که میگن "بدون تو غذا از گلوم پایین نمیره"

رو برای مخاطبی مثل پسرک هم درک کردم..

3331.

من موندم واقعا

چطور مردهایی که به یه سری چیزها مثل حجاب، نماز و روزه معتقد و مقیدند،

حاضر میشن با خانم هایی ازدواج کنن که به این چیزها تقیدی ندارن؟!

و در عین حال تقیدهای خودشون رو هم حفظ می کنن!

+یعنی مردی رو میشناسم که تمام ماه رمضون رو تنهایی روزه میگیره!

یا مردهایی که مادر و خواهرانشون کاملا محجبند، اما خانمشون اصلا!

چطوری میشه؟!

+یکی اومده رادیاتورهامون رو نصب کنه،

بچه ها پیش مستر هستند

و این شده که من قانون وای فای خونه رو زیر پا گذاشتم!

3330.

چرا ما زن ها،

اینقدر در زمینه ی

"از هیچ، همه ساختن"

مهارت داریم؟!

+چرا واقعا؟!

3329.

خدا نعمت خواب ظهر بچه ها رو از هیچ مادر خانه داری نگیره..

3328.

دیشب به طرزی عجیب و ناگهانی

شاید برای اولین بار در عمرم،

حسادت به کسی رو تجربه کردم..

حسادت به دختری که،

بدون اینکه تلاش خاصی بکنه،

عزیزترین برای همسرشه،

عزیزترین برای پدرشه،

عزیزترین برای مادرشه،

و حتی عزیزترینه برای برادرانش...

+هیچوقت فکر نمیکردم به او حسودیم بشه.. هیچوقت!

اولش از خودم بدم اومد و خیلی سعی کردم که حسم رو کتمان کنم.

اما خب.. چه میشه کرد..

3327.

و سلام بر تو..

در تمام زمانهایی که در دنیا باشم،

و آن زمان که دیگر نباشم..

+ابداً ما بقیتُ و بَقی اللَّیلُ و النهارُ..

3326.

در حین غذا پختن،

پسرک جنازه ی صندلی کامپیوتر رو برام آورد

که پارچه ی تکیه گاهش رو  با قیچی کنده بود.

:|

+بعد بهش گفتم چون عذرخواهی کردی می بخشمت اما من باب تنبیه نمیتونی تو کیک پختنِ امروز مشارکت کنی،

پسرک کلی ناراحت شد و حتی قدری گریه کرد.

اما بعد دوباره که رفتم تو اتاقش ببینم با گل پسر دارن چه کار میکنن،

دیدم حالا ابرِ تکیه گاه صندلی رو هم کنده!!!

:|

3325.

امروز با اومدن همسایه ی روبرویی

فهمیدم که قدری زیادتر از حد تصورم نسبت به بهداشت کودکان حساسم!

نکنه وسواسی شدم؟!

:(

+البته بچه شون مریض بود. :(

+عوضش یه دسته گل دست ساز خوشگل برام هدیه آورد :)