ماجراهای من و خودم!

این منم با همه ترکیباتش...

ماجراهای من و خودم!

این منم با همه ترکیباتش...

ماجراهای من و خودم!

یک عدد لوسی‌می هستم در جستجوی مهربانی :)

مستر بهم میگه تو شبیه لوسی‌می هستی!
برای همین اسمم اینه :)

+پسرکی هشت ساله،
و گل پسری پنج ساله دارم.

طبقه بندی موضوعی
کلمات کلیدی
بایگانی
پربیننده ترین مطالب

۹۹ مطلب در آبان ۱۳۹۵ ثبت شده است

چقدر این خمیر یوفکا برای پیتزا خوبه آخه!

من امشب دوباره پیتزا درست کردم!

عالی میشه.

نه زحمتی،

نه دردسری،

نه نگرانی برای پختن یا خام موندن یا سوختنِ خمیری!

با قیمت فوق ایده آل!

عالیه عالی!!

امتحان کنین.



+مستر از این پیتزا بیش از پیتزای چند شب پیش خوشش اومد،

و هی گفت خوشمزه ست.

آخرش هم سیر نشد با نگاه حسرت بار به ظرف خالی نگاه کرد.

چقدر ما خانمها عقده ی چنین تعریفهایی رو داریم آخه! :دی

انقدر من ذوق کردم!

هنوزم لذت تعریفهاش تو وجودم هست...

:)

۱۵ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ آبان ۹۵ ، ۲۲:۰۱
لوسی می

شب مستر با یک کیک کوچولو اومد

و پسرک از ذوق سر از پا نمیشناخت.

هی گفت کادوم کو؟!

منم از قبل ناراحت بودم که نشد چیزی براش بخریم

با این حرفش بیشتر از خودم دلگیر شدم.

گفت باید کادو باشه حتما.

بعد رفت تو اتاقش که مامان بیاین یکی از ماشینهامو برام کادو کنین.

بعدم نظرش عوض شد

رفت یه تیکه از ام دی اف هایی که داشتیم و مربعی بود آورد

گفت مامان بیا اینو کادو کن!

این کادوش قشنگ میشه!

من باز میکنم!



+عزیزممم با اینکه همه ی اینها رو با ذوق میگفت اما خیلی شرمنده ش شدم که چیزی نخریده بودم.

ان شالله فردا برات جبران کنم.

۵ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ آبان ۹۵ ، ۲۱:۵۷
لوسی می

چهار سال...



+پسرک عزیزتر از جانم،

تولدت مبارک.

چهار سال گذشته و من چقدر برای تو حرف دارممممم..

هرکار میکنم چیزی نمیتونم بنویسم..

دوستت دارم.

همین!

۱۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ آبان ۹۵ ، ۱۵:۳۲
لوسی می

امروز برای اولین بار از سایت نت برگ خرید کردیم.

خوب بود.

سایت خوبیه!

۴ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ آبان ۹۵ ، ۲۳:۴۱
لوسی می

من اصلا فکر نمیکردم که حسی که از ابیات پست قبل گرفتم به کسی منتقل نشه.

البته نمیدونم چرا فکر کردم منتقل میشه! :|

من داشتم با خانم همسایه صحبت میکردم،

یهو وسط حرف حواسم به تی وی جمع شد،

نمیدونم در اون لحظه تصویر تلویزیون اِلِمان خاصی داشت،

یا ضمیر ناخودآگاه من خیلی تو حس بود،

که وقتی این ابیات رو شنیدم اول یاد زیارت کربلا و حضور در بارگاه حضرت سیدالشهدا افتادم،

و بعد خیلی زود احساس کردم حتما مخاطبش حضرت امام زمانه.

و برای خودم تأسف خوردم که اصلا به لحظه ی دیدار فکر نمیکنم حتی!

چه برسه به مهیا کردن چیزی، و هدیه ای یا انجام کار خاصی برای اون لحظه ی به غایت خاص!

که بعد دوباره صحبت با خانم همسایه رو ادامه دادیم

و باز یه جا که حواسم به تی وی جمع شد یه چیزی گفت که فهمیدم برداشتم از مخاطب خاص این شعر درست بوده.

و منظورش امام زمانه.

یه چیزی تو مایه های "هرکس تنهاست نامه بنویسه برای "آقا"."

فکرمیکردم شماها این ترانه رو شنیده باشین.

یا نمیدونم چه فکری کردم که همینطوری این ابیات رو گذاشتم.

الان که این پست رو میخونم به همه ی کسانی که حس من رو نگرفتند حق میدم!

چون ذره ای اشاره به مفهومی که من مد نظرم بود نداشت.

:))



+دیگه ببخشید بار معنوی پست کلا ضایع شد رفت!

لحظه ی دیدار، ملاقات با هرکسی میتونه باشه.

ملاقات با امام زمان.. زیارت کربلا، زیارت مشهد..

حالا برای اینکه اون حس منتقل بشه و مثلا قدری برین تو فکر، ازتون می پرسم،

شما برای لحظه ی دیدار چه چیزی آماده کردین؟!

۸ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ آبان ۹۵ ، ۲۳:۲۷
لوسی می

برای لحظه ی دیدار،

از قدیما نقشه داشتم،

یه دونه هدیه ی ناچیز،

واسه تو کنار گذاشتم...



+خیلی اتفاقی امروز تو تی وی اینو شنیدم

بهش فکر کردم و تاسف خوردم..

+ترانه احسان خواجه امیری است گویا!

۹ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ آبان ۹۵ ، ۱۶:۰۳
لوسی می

یهو دلم ماه رجب خواست،

و یک زیارت رجبیه...

۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ آبان ۹۵ ، ۱۴:۰۶
لوسی می
دیروز برای ناهار گوشت خورشتی گذاشته بودم بپزه که پلو و خورشت درست کنم

دیدم بچه ها زودتر از ساعت دو (تایم همیشگی ناهار) میان بیرون و بهتره که همون موقع غذا حاضر باشه.

برای همین کتلت (ایده آل ترین غذای سریع السیر خانوادگی ما) پختم

و گوشتها که پخت گذاشتم تو فریزر برای امروز.

این شد که ناهار امروزمون خیلی سریع و زودتر از همیشه سرو شد.

میخوام از حالا وقتی بچه ها ظهرها میخوابن،

مقدمات ناهار فردا رو آماده کنم.

۲۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ آبان ۹۵ ، ۱۳:۵۸
لوسی می

پسرک داره خوابش رو برای باباش تعریف میکنه.

مستر: مامان کجا بود؟

- تو خانما!

+من کجا بودم؟

- تو آقایونا!

+ شما کجا بودی؟

- تو پسرونا!

:)

۸ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ آبان ۹۵ ، ۱۲:۲۸
لوسی می

مستر بازی میکنه و موقع باختن یا عدم همکاری مساعد تاچ تبلت

اساسی حرص میخوره!

بچه ها هم آب بازی می کنن،

منم اینور گاهی از مستر حرص میخورم،

و گاهی با مستر حرص میخورم،

و گاهی از حرص خوردنِ مستر خنده م میگیره،

و گاهی با مستر میخندم،

و گاهی از صدای خنده ی بچه ها ذوق میکنم،

و گاهی از دعواهاشون نگران میشم!



+ یهو صدای باز شدن ناگهانی شیر آب میاد

و هر دوی بچه ها وحشت زده فریاد و فغان راه میندازن!

الهی بگردم خیلی ترسیدن :))

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ آبان ۹۵ ، ۱۲:۲۷
لوسی می

من نمیدونم چرا وقتی که گوشی دست بچه هاست

یا گاهی که خودم حواسم نیست

از این همه شماره ای که تو کانتکت هام هست،

باید دستمون بخوره به شماره ی آقایون همکلاسی سابق

که کلی باهاشون تعارف دارم؟!



+واااای که مردم از خجالت وقتی که زنگ زد پرسید کاری داشتین با من؟! :|

این دومین باره که این شرمندگی رو تحمل میکنم! :((

۵ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ آبان ۹۵ ، ۲۳:۲۴
لوسی می

امروز روز غر زدن بود!

کلا یه عالمه غر داشتم و دارم که رو کنم!

اما خب بعضی هاشو مهربانانه قورت میدم

و بعضیهاشم ناجوانمردانه بروز میدم.



+اول طفلکی خودم،

بعد طفلکی مستر!

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ آبان ۹۵ ، ۲۳:۲۱
لوسی می

وقتهایی که گل پسر و پسرک هردو منو میخوان،

و من غالباً مجبورم از پسرک بزنم و به گل پسر برسم

به شدت نسبت به پسرک احساس عذاب وجدان میکنم.

:((

۴ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ آبان ۹۵ ، ۱۶:۳۰
لوسی می

دوستانم!

آبرومند و مومنی نیاز شدید به کمک اقتصادی داره.

اگر مایل به کمک، مخصوصا کمک ماهیانه (تا مدت زمان محدود) هستید،

و حتی اگر مایل به قرض دادن مبلغی (برای مدت طولانی) هستید،

و به من اعتماد می کنید،

برام پیام بذارین.



+علاوه بر اینکه من خیلی دورادور خودم میشناسمشون،

کلی سند و مدرک جمع آوری شده که این شخص در مشکل اقتصادی شدید به سر می بره،

که اگر مایل به کمک هستید من اونها رو بهتون ارائه میدم.

قربون شما. :*

+میدونم که وب جای این حرفها نیست اما خب یه کاناله برای گفتن همه چیز!

چه بهتر که برای رفع مشکل مومنی باشه. :)

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ آبان ۹۵ ، ۱۶:۱۵
لوسی می

با وجود تمام استرسی که بهم وارد شد

در اقدامی رمانتیک گونه

با خمیر یوفکا پیتزا درست کردم.

:)



+میدونستم که مستر شام هواپیما رو برای پسرک میاره.

با اینکه وعده ی بقایای ناهار ظهر رو بهش داده بودم که خیلی دوست داره،

اما بازم گفتم یه چیزی درست کنم دلش شاد شه!

:)

و خدایی شاد شد!

اصلا فکرشم نمیکرد من پیتزا درست کرده باشم!

۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ آبان ۹۵ ، ۲۳:۳۱
لوسی می