ماجراهای من و خودم!

این منم با همه ترکیباتش...

ماجراهای من و خودم!

این منم با همه ترکیباتش...

ماجراهای من و خودم!

یک عدد لوسی‌می هستم در جستجوی مهربانی :)

مستر بهم میگه تو شبیه لوسی‌می هستی!
برای همین اسمم اینه :)

+پسرکی هشت ساله،
و گل پسری پنج ساله دارم.

طبقه بندی موضوعی
کلمات کلیدی
بایگانی
پربیننده ترین مطالب

۹۰ مطلب در آذر ۱۳۹۵ ثبت شده است

روز جهانی خنده های بی دلیل بچگانه..

:)



+این پیشنهاد یه پیج بود،

خیلی پیشنهاد خوبیه.

تو هر هفته، روزهای تعطیل که خانوادگی کنار همیم،

یا تو ماه یک روز،

یا روزهای عید،

یا هروقتی که حالش رو داریم،

اون روز رو روز خنده های بی دلیل بچگانه قرار بدیم.

+و ما خواستیم امروزمون اینطوری باشه که نشد البته!  :|

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ آذر ۹۵ ، ۱۰:۳۹
لوسی می

امروز بدون هرگونه برنامه ریزی قبلی،

وقتی که تمام وجودم دلتنگِ دیدنت بود،

و مدتها بود برای این لحظه برنامه ریزی میکردیم و نمیشد،

بالاخره دیدمت.



+خیلی ممنونم که اینقدر غافلگیرانه این فرصت رو ایجاد کردی.

و الحمدلله.

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ آذر ۹۵ ، ۲۳:۳۳
لوسی می

وقتی پسرک به صورت خودجوش

خوراکی هاشو با گل پسر تقسیم میکنه..

:)

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ آذر ۹۵ ، ۱۶:۵۳
لوسی می

چند وقت پیش با مستر در مورد "چرا بچه های بیشتر؟" صحبت میکردم.

مثل همیشه این مستره که سر این چیزها یه حرفی میزنه که تو دیگه نتونی چیزی بگی!

یه چیزی میگه که مجبور بشی قانع بشی!

کلا دید مستر به این چیزها خیلی متعالیه.

اما متاسفانه من بارها و بارها،

و گاهی مدتهای طولانی درگیر دنیادوستیهام میشم...



+مستر میگه هر فرزند یک فرصت ایده آل برای نجات از سابقه ی گناه آلوده.

همین بچه ها اگر هر جا به لطف تربیت ما کار خیری بکنند ما در اون کار شریکیم،

و این ایده آل ترین انگیزه برای داشتن بچه های بیشتره.

+من از داشتن این دو فرزندم هرگز حتی لحظه ای پشیمون نیستم.

سوالم در مورد بیشتر شدن این بچه ها بود.

به نظرِ دنیا دوستم دو تا کافیه!

و به نظر آخرت طلبم، حق با مستره!

۱۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ آذر ۹۵ ، ۱۶:۱۰
لوسی می

تصمیمات جدیدی برای زندگیم گرفتم.

میخوام از حالا قدری بیشتر به زندگیم توجه کنم.

به خود زندگیم و آدمهای داخلش.

در همین راستا تصمیم دارم یه کم خلاقیت به خرج بدم.

اگر واقعا این موضوع رو عملی کردم،

میام از خلاقیتهام میگم!

۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ آذر ۹۵ ، ۱۶:۰۰
لوسی می

:))

الان رفتم بخش "تماس با من"

که ببینم اصلا اونجا امکان نظر گذاری هست یا نه!

با این جمله مواجه شدم:

"وقتی به سادگی میشه تو همین وب کامنت گذاشت، چرا دنبال مسیر جدیدی برای تماس با من هستی؟!"

کپ کردم واقعا

و کلی خندیدم!

:))))

باورم نمیشه اینو خودم نوشتم!

دمم گرم!

:)))

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ آذر ۹۵ ، ۱۵:۵۳
لوسی می

دوست دارم امسال حتما مراسم یلدای چهارنفره برگزار کنیم.

کاش کارهای خونه تکونی زمستونی تا اون موقع تموم بشه!

فعلا که به لحاظ جسمی

اصلا اوضاع نرمالی ندارم.

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ آذر ۹۵ ، ۱۵:۵۱
لوسی می

قدری زیادی پولکی شدم!




+پولکی به معنای در جستجوی دلار!  :))

نه به معنای پول پرست!

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ آذر ۹۵ ، ۱۵:۵۱
لوسی می

و امروز،

نهم ربیع الاول،

حوالی همین ساعت،

اولین دعای رسمی من در حق تو...

کاش مستجاب باشد.




+نهم ربیع الاول برای من و مستر روز مهمیه.

البته برای من! مستر که هیچوقت یادش نیست هی من یادآوری میکنم!

البته هیچوقت هم احساس نکردم براش جذاب باشه این یادآوری!

نمیدونم شایدم باشه!

مهم اینه که به مراسمی که من ترتیب میدم و درخواست میکنم پایبنده!  :دی

۷ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ آذر ۹۵ ، ۰۹:۴۴
لوسی می

هراس بی تو ماندنم ادامه دارد...



+آقاجان ترسم بروم عالم جان نادیده.

واقعا می ترسم.. خودت رحم کن بر دلم که مسکین است..
۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ آذر ۹۵ ، ۰۱:۱۰
لوسی می

تو جابجا کردن اتاق ها،

پسرک تا دلت بخواد رو اعصاب رفت،

و در حرکتی که واقعا از پسرک بعید بود

و درتمام عمرش تک و توک از این حرکات انجام داده بود،

مثل مادر مرده ها (دور از جون من!) های های گریه کرد،

که من اتاق قبلیمو میخوام!

وای که واقعا آزمونی بود که توش شکست خوردم،

اما بعدش ازش عذرخواهی کردم که بی اجازه ش به ناچار اتاق ها رو عوض کردیم،

و به جاش یه روتختی خوشگل بهش هدیه دادم.

به نظر رسید که راضی شده الحمدلله!

۴ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ آذر ۹۵ ، ۰۰:۲۸
لوسی می

امروز از شلوغی خونه حسابی کلافه شده بودم،

که به مستر گفتم کاش اتاق ما و بچه ها رو جابجا کنیم،

یهو مستر در حرکتی غیرقابل باور* بلند شد

و اتاقهای فوق شلوغ ما رو جابجا کرد.

الان انقدر خوب شده،

انقدر فضای خونه دلباز تر شده،

انقدر آرامش روانم بیشتر شده که خدا میدونه.




+اتاق بچه ها واااااقعا به اتاق کودک تبدیل شده،

اتاق ما هم به اتاق والدین!

قبلا یه عالمه چیز مجبور بودم تو اتاق بچه ها بذارم (تو اتاق خودمون جا نبود!)

که به بچه ها ربطی نداشت.

و همین هم کلی رو اعصابم بود..

الان پذیرایی چیزی فراتر از حد تصور شلوغ و به هم ریخته ست،

اما روان من آسوده ست..

خیلی خوب شده! خیلی!

*کلا این حرکات از مستر بعیده!  :دی

+ممنونم مستر  :)


۵ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ آذر ۹۵ ، ۰۰:۲۵
لوسی می

عاشق اینم که به مناسبتهای سال،

تمام خونه م رنگ و بوی اون مناسبت رو بگیره.

الان دلم یه خونه ی زمستونی میخواد،

پر از المان های زمستونی،

با درخت کریسمس،

چند تا آدمک زمستونی پوش،

یه کرسی وسط خونه،

و یه عالمه سفیدی برفی.

:)



+اما نه اینقدر سرد!

۶ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ آذر ۹۵ ، ۰۰:۳۶
لوسی می

امروز برای اولین بار خودت به تنهایی بدون اینکه کسی ازت بخواد،

یا قبلا کسی برات نوشته باشه

به صورت خودجوش

نوشتی:"مامان!"

البته برعکس!

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ آذر ۹۵ ، ۰۰:۲۸
لوسی می

برگشتیم خونه.

و جالبه که خونه مادرشوهر فوق العاده گرم بود

با حداقل دمای رادیاتور و متراژ دو برابر خونه ی ما!

و خونه ی ما واقعا سرده با ماکزیمم دمای رادیاتور و متراژ نصف خونه اونا!

:|




+نگران بچه هام،

این دو روز آخر تمام علایم سرماخوردگیِ دائمیِ گل پسر محو شده بود..

اصلا تحمل مریضیِ دوباره رو ندارم.

۵ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ آذر ۹۵ ، ۲۳:۰۸
لوسی می