ماجراهای من و خودم!

این منم با همه ترکیباتش...

ماجراهای من و خودم!

این منم با همه ترکیباتش...

ماجراهای من و خودم!

یک عدد لوسی‌می هستم در جستجوی مهربانی :)

مستر بهم میگه تو شبیه لوسی‌می هستی!
برای همین اسمم اینه :)

+پسرکی هشت ساله،
و گل پسری پنج ساله دارم.

طبقه بندی موضوعی
کلمات کلیدی
بایگانی
پربیننده ترین مطالب

۹۰ مطلب در آذر ۱۳۹۵ ثبت شده است

امروز پیامبر مهربانی ها رو از دور زیارت کنیم،

و براشون قرآن بخونیم.




+زیارت از بعید حضرت رسول تو مفاتیح هست.

از اون زیارتهای دوست  داشتنیه.

۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ آذر ۹۵ ، ۱۲:۵۴
لوسی می

چطور فراموش کردم که امروز مسجد برنامه داره؟؟!




+بی خیری یعنی اینکه

آدم از روز شهادت،

برای رسیدن به کارهای عقب مونده ش استفاده کنه.

و فراموش کنه که امروز روز مصیبت و روضه ست..

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ آذر ۹۵ ، ۱۲:۵۲
لوسی می

مریضی های بچه ها که طولانی میشه،

من خود به چشم خویشتن،

بینم که جانم می رود...




+الهی که روزیِ هر روزه ی همه تون سلامتی باشه.

۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ آذر ۹۵ ، ۱۲:۴۷
لوسی می

به پسرک میگم: بیا یه بوس بده!

میگه: تو بیا بوس بده!

بعد یه کم فکر میکنه میگه:

تو بیا،

من بوس میدم!

:))

۸ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ آذر ۹۵ ، ۱۶:۲۷
لوسی می

امروز رکورد زدیم!

تا ساعت یازده با گل پسر خواب بودم!

اونم در شرایطی که پسرک از نمیدونم ساعت چند بیدار بود!

اصلا باورم نمیشه!

پسرکی که هرگز اجازه نمیداد من حتی یه ربع در زمان بیداریش چشمامو ببندم،

الان به سنی رسیده که کاملا مستقله

و من حتی اصلا نمی فهمم چند ساعته که بیدار شده!




+خواب خوبی نبود! دلتون نخواد!

وقتی بیدار شدم رسما خشک شده بودم

و اگر پسرک رو ستون فقراتم راه نمیرفت نمیتونستم اصلا از جام بلند شم.

پسرک کاملا گرسنه شده بود و وقتی بیدار شدم داشت لواشک میخورد!

خوشحالم که ناهار امروز رو دیشب آماده کرده بودم!

۱۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ آذر ۹۵ ، ۱۵:۵۶
لوسی می

وقتی صدای "لبیک یا حسینِ" میثم مطیعی از لوستر بلند میشه

و گل پسر بدو بدو کنان و سینه زنان اینور و اونور میره،

دوست دارم درسته قورتش بدم.




+چقدر این مداحی قشنگه!

آخه خدا چقدر قشنگه!

ای بابا!

تک تک ابیاتش با روح و روانم بازی میکنه!

۱۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ آذر ۹۵ ، ۲۰:۲۸
لوسی می

گاهی اوقات اتفاقی که بین من و دیگری افتاده

مثل خوره میره رو روح و روانم،

و به قدری آزارم میده که تصمیم میگیرم بشینم پای تلگرام و به طرف بگم که چقدر از کارت آزرده ام!

اما خب میدونم که کارم درست نیست!

بعد کلی ترفند برای رهایی از این خوره های روانی به کار می برم،

اما خب واقعا همیشه هم اثربخش نیست.




+خیلی زورم میاد که از کسی دلخور باشم

و اونم بدونه که دلخورم

اما اصلا براش مهم نباشه و به روی خودش نیاره!

این موضوعِ بی تفاوتیِ او،

بیشتر از اون دلخوریِ اولیه آزارم میده!

این چیزی که حتی در شرایطی که حق با مخاطبم هم نیست،

بازم من اصلا نمیتونم باشم،

یعنی بی تفاوت نسبت به دلخوری مخاطب از خودم!

+چقدر بده اینطوری بودن!

۱۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ آذر ۹۵ ، ۱۶:۱۹
لوسی می

من واقعا ازتون ممنونم.

به خاطر حسن نظراتتون و لطفهای همیشگیتون.

ولی من نخواستم بیاین منو توصیف کنین یا ازم تعریف کنینا!

خواستم یه فرصتی بذارم که قلمبه ای تو دل کسی از من نمونده باشه

و اینجا بگین اگر گله ای شکایتی حرفی حدیثی هست.

اما بسیار ممنونم از توصیفاتتون.

مخصوصا خوب دیدنهاتون!

خدایی این تارنما یه حسنش اینه که عیوب آدم رو مستور نگه میداره!

کاش ما میتونستیم همینقدر گزیده تو زندگیهامون رفتار کنیم.

من خیلی سعی میکنم که اینجا بدون سانسور باشم

و خودِ خودم باشم

اما خب طبیعتا وجوه زیادی از بدیهای درونم هیچوقت براتون آشکار نمیشه..

و شاید اینجا بیش از اینکه خودم رو بنویسم

گاهی آرمانهام رو می نویسم!

و این باعث میشه شما هم منو با آرمانهام ببینین!

۴ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ آذر ۹۵ ، ۱۵:۴۰
لوسی می

پست قبلی بهانه ای شد تا در سه هزار و پونصدمین پست این وبلاگ،

که سه هزار و پونصد لحظه از لحظات زندگی منو در خودش داره،

ازتون بخوام

اگر دوست دارید

تصورتون از من و شخصیتم رو برام بگین.

اگر میخواین گله ای بکنین به چیزی که فکر میکنید هستم و به نظر شما نباید باشم،

یا چیزی که نیستم و باید باشم،

و یا چیزی رو بگید که هستم و یا نیستم و براتون بی اهمیته،

اینجا بفرمایین.

من سراپا گوشم.

:)



+دوست داشتین ناشناس بنویسین.

۱۵ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ آذر ۹۵ ، ۲۳:۵۱
لوسی می

عکس جدید آواتارم رو ببینین.

:)



+این عکسیه که گندم بانوی عزیزم از من کشیده.

دوستش دارم زیاااااد  :)

۹ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ آذر ۹۵ ، ۲۳:۱۲
لوسی می

یه سوتی خفن و فاحش تو یکی از پستهام بود!

چطور هیچکدومتون ندیدید؟!



+درستش کردم! الحمدلله که ندیدید!  :))

۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ آذر ۹۵ ، ۲۲:۵۴
لوسی می

از سر شب فکر میکنم،

اونی که به خاطر کوتاهیش،

این همه مسافر کشته شدن،

میتونه سر راحت بر بالین بذاره؟؟!




+اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم.

نثار روحشون.

۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ آذر ۹۵ ، ۲۲:۴۹
لوسی می

فکر میکنم پسرک با من راحت نیست.

احساس میکنم من یک مادرم،

در همه ی احوالاتی که با پسرک بازی میکنم هم مادرشم،

هیچوقت خودمو تا سن او پایین نیووردم،

همیشه او رو تا سن خودم آوردم که متوجه باشه و مثلا عاقلانه رفتار کنه..

میترسم.

راستش از این دوری و احتمال صحت این تصور خیلی می ترسم..




+مستر مخالفه و میگه تو به اندازه ی کافی مادر شیطون و شادی هستی!

اما این باعث نشد که من از این تصورم دست بردارم و خیالم راحت بشه.   :(

۸ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ آذر ۹۵ ، ۲۳:۵۱
لوسی می

عمیقاً آرزو میکنم که جایزه ی همراه اول رو برنده بشیم!

:)



+آرزو بر جوانان عیب نیست!

۶ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ آذر ۹۵ ، ۲۳:۴۸
لوسی می

امروز پنجره هامون رو با پلاستیکهای ضخیم پوشوندیم

و درها رو هم درزگیر زدیم،

به امید قدری اعتدال دما!

اما زهی تصور باطل!




+خیرسرمون پنجره هامون دوجداره ست!

به قول مستر، بساز بفروشی همینه دیگه! :|

وای بر کم فروشان!  (1 مطففین.)

۴ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ آذر ۹۵ ، ۲۳:۴۶
لوسی می