امروز پیامبر مهربانی ها رو از دور زیارت کنیم،
و براشون قرآن بخونیم.
+زیارت از بعید حضرت رسول تو مفاتیح هست.
از اون زیارتهای دوست داشتنیه.
امروز پیامبر مهربانی ها رو از دور زیارت کنیم،
و براشون قرآن بخونیم.
+زیارت از بعید حضرت رسول تو مفاتیح هست.
از اون زیارتهای دوست داشتنیه.
چطور فراموش کردم که امروز مسجد برنامه داره؟؟!
+بی خیری یعنی اینکه
آدم از روز شهادت،
برای رسیدن به کارهای عقب مونده ش استفاده کنه.
و فراموش کنه که امروز روز مصیبت و روضه ست..
مریضی های بچه ها که طولانی میشه،
من خود به چشم خویشتن،
بینم که جانم می رود...
+الهی که روزیِ هر روزه ی همه تون سلامتی باشه.
به پسرک میگم: بیا یه بوس بده!
میگه: تو بیا بوس بده!
بعد یه کم فکر میکنه میگه:
تو بیا،
من بوس میدم!
:))
امروز رکورد زدیم!
تا ساعت یازده با گل پسر خواب بودم!
اونم در شرایطی که پسرک از نمیدونم ساعت چند بیدار بود!
اصلا باورم نمیشه!
پسرکی که هرگز اجازه نمیداد من حتی یه ربع در زمان بیداریش چشمامو ببندم،
الان به سنی رسیده که کاملا مستقله
و من حتی اصلا نمی فهمم چند ساعته که بیدار شده!
+خواب خوبی نبود! دلتون نخواد!
وقتی بیدار شدم رسما خشک شده بودم
و اگر پسرک رو ستون فقراتم راه نمیرفت نمیتونستم اصلا از جام بلند شم.
پسرک کاملا گرسنه شده بود و وقتی بیدار شدم داشت لواشک میخورد!
خوشحالم که ناهار امروز رو دیشب آماده کرده بودم!
وقتی صدای "لبیک یا حسینِ" میثم مطیعی از لوستر بلند میشه
و گل پسر بدو بدو کنان و سینه زنان اینور و اونور میره،
دوست دارم درسته قورتش بدم.
+چقدر این مداحی قشنگه!
آخه خدا چقدر قشنگه!
ای بابا!
تک تک ابیاتش با روح و روانم بازی میکنه!
گاهی اوقات اتفاقی که بین من و دیگری افتاده
مثل خوره میره رو روح و روانم،
و به قدری آزارم میده که تصمیم میگیرم بشینم پای تلگرام و به طرف بگم که چقدر از کارت آزرده ام!
اما خب میدونم که کارم درست نیست!
بعد کلی ترفند برای رهایی از این خوره های روانی به کار می برم،
اما خب واقعا همیشه هم اثربخش نیست.
+خیلی زورم میاد که از کسی دلخور باشم
و اونم بدونه که دلخورم
اما اصلا براش مهم نباشه و به روی خودش نیاره!
این موضوعِ بی تفاوتیِ او،
بیشتر از اون دلخوریِ اولیه آزارم میده!
این چیزی که حتی در شرایطی که حق با مخاطبم هم نیست،
بازم من اصلا نمیتونم باشم،
یعنی بی تفاوت نسبت به دلخوری مخاطب از خودم!
+چقدر بده اینطوری بودن!
من واقعا ازتون ممنونم.
به خاطر حسن نظراتتون و لطفهای همیشگیتون.
ولی من نخواستم بیاین منو توصیف کنین یا ازم تعریف کنینا!
خواستم یه فرصتی بذارم که قلمبه ای تو دل کسی از من نمونده باشه
و اینجا بگین اگر گله ای شکایتی حرفی حدیثی هست.
اما بسیار ممنونم از توصیفاتتون.
مخصوصا خوب دیدنهاتون!
خدایی این تارنما یه حسنش اینه که عیوب آدم رو مستور نگه میداره!
کاش ما میتونستیم همینقدر گزیده تو زندگیهامون رفتار کنیم.
من خیلی سعی میکنم که اینجا بدون سانسور باشم
و خودِ خودم باشم
اما خب طبیعتا وجوه زیادی از بدیهای درونم هیچوقت براتون آشکار نمیشه..
و شاید اینجا بیش از اینکه خودم رو بنویسم
گاهی آرمانهام رو می نویسم!
و این باعث میشه شما هم منو با آرمانهام ببینین!
پست قبلی بهانه ای شد تا در سه هزار و پونصدمین پست این وبلاگ،
که سه هزار و پونصد لحظه از لحظات زندگی منو در خودش داره،
ازتون بخوام
اگر دوست دارید
تصورتون از من و شخصیتم رو برام بگین.
اگر میخواین گله ای بکنین به چیزی که فکر میکنید هستم و به نظر شما نباید باشم،
یا چیزی که نیستم و باید باشم،
و یا چیزی رو بگید که هستم و یا نیستم و براتون بی اهمیته،
اینجا بفرمایین.
من سراپا گوشم.
:)
+دوست داشتین ناشناس بنویسین.
یه سوتی خفن و فاحش تو یکی از پستهام بود!
چطور هیچکدومتون ندیدید؟!
+درستش کردم! الحمدلله که ندیدید! :))
از سر شب فکر میکنم،
اونی که به خاطر کوتاهیش،
این همه مسافر کشته شدن،
میتونه سر راحت بر بالین بذاره؟؟!
+اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم.
نثار روحشون.
فکر میکنم پسرک با من راحت نیست.
احساس میکنم من یک مادرم،
در همه ی احوالاتی که با پسرک بازی میکنم هم مادرشم،
هیچوقت خودمو تا سن او پایین نیووردم،
همیشه او رو تا سن خودم آوردم که متوجه باشه و مثلا عاقلانه رفتار کنه..
میترسم.
راستش از این دوری و احتمال صحت این تصور خیلی می ترسم..
+مستر مخالفه و میگه تو به اندازه ی کافی مادر شیطون و شادی هستی!
اما این باعث نشد که من از این تصورم دست بردارم و خیالم راحت بشه. :(
عمیقاً آرزو میکنم که جایزه ی همراه اول رو برنده بشیم!
:)
+آرزو بر جوانان عیب نیست!
امروز پنجره هامون رو با پلاستیکهای ضخیم پوشوندیم
و درها رو هم درزگیر زدیم،
به امید قدری اعتدال دما!
اما زهی تصور باطل!
+خیرسرمون پنجره هامون دوجداره ست!
به قول مستر، بساز بفروشی همینه دیگه! :|
وای بر کم فروشان! (1 مطففین.)