ماجراهای من و خودم!

این منم با همه ترکیباتش...

ماجراهای من و خودم!

این منم با همه ترکیباتش...

ماجراهای من و خودم!

یک عدد لوسی‌می هستم در جستجوی مهربانی :)

مستر بهم میگه تو شبیه لوسی‌می هستی!
برای همین اسمم اینه :)

+پسرکی هشت ساله،
و گل پسری پنج ساله دارم.

طبقه بندی موضوعی
کلمات کلیدی
بایگانی
پربیننده ترین مطالب

۳۱۲ مطلب با موضوع «خانوادگی :: پسرکم» ثبت شده است

چند وقت پیش که پسرک رو برده بودیم شهربازی،

اونجا یه کالسکه ی متصل به اسب دید،

و اینو امروز ساخت.

:)



+لازم نیست بگم که چقدر براش غش و ضعف رفتم دیگه :)

+اصرار داشت خودش عکس بگیره، کیفیت پایین عکس ناشی از اینه.

+اون چیزی هم که رو چشماشه، عینک خودساخته شه! :)
۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ ارديبهشت ۹۶ ، ۱۱:۵۷
لوسی می

پسرک میخواد بخوابه،

میره تو اتاقش میگه:

روی تختم شلوغهههه!

یکی بیاد کمکم کنه.

مستر میره کمکش.

پسرک:

میدونم خیلی خسته ای،

اما باور کن مجبوووور شدم صدات کنم بیای کمک!

:)



+به مستر میگم چطور غش نکردی اونجا براش؟!

:دی

۸ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ ارديبهشت ۹۶ ، ۲۲:۳۶
لوسی می

آرزوی سیزده به در پسرکمون،

این بود که کربلا قسمتمون بشه.



+هرجا رفتیم، هر حرفی زدیم، وسط بازی، وسط شادی،

وسط آرزو کردن، هی گفت خدایا کمک کن ما بریم کربلا. :)

+الهی آمییییییییییییییییییین پسرکِ جااااانم :)

۹ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ فروردين ۹۶ ، ۲۳:۲۳
لوسی می

تخم مرغ خریده بودیم.

موقع جمع کردنشون دیدم دو تا از تخم مرغ ها نیست.

میگم تخم مرغها کجان؟

پسرک میگه گذاشتم خشک بشن!

بعد منو برد و تو کشوی لباسهای خودم(!) دو تا تخم مرغ رنگ شده با رنگ انگشتی نشونم داد

که دورش پراز دستمال کاغذی بود!

پسرکم برای سفره هفت سین به صورت خودجوش تخم مرغ رنگ کرده بود! :)

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ فروردين ۹۶ ، ۱۵:۵۱
لوسی می

ماجراهای بیرون رفتن ما و پسرک!


موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ اسفند ۹۵ ، ۱۵:۳۲
لوسی می

صبح از پسرک پول قرض گرفتم برم تخم مرغ بخرم!

حالا می بینه پولهاش کم شده،

تقریبا یه ربعه درگیر و شاکیه،

و از دادن پولهاش پشیمونه!

۷ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۲ اسفند ۹۵ ، ۱۲:۲۷
لوسی می

پسرک تلاش میکنه درست صحبت کنه

و این تلاشش چقدر برای من لذت بخشه

کاش زودتر همه چیز رو درست بگه

تا به حد نهایی از حرف زدنش لذت ببریم

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ اسفند ۹۵ ، ۰۹:۴۷
لوسی می

وقتی پسرک کوچیک بودخیلی به من وابسته نبود.

و من همیشه احساس گناه داشتم و تصور میکردم با من مانوس نیست.

و من حتما کم گذاشتم که این مدلی رفتار میکنه.

اما الان گل پسر کاملا به من وابسته ست

بازی با من رو دوست تر داره تا بقیه،

بغل من رو ترجیح میده به همه!

ولی پسرک با اینکه خیلی مهربان و خانواده دوسته

اما اینقدر رو "بودن من" تاکید نداشت.

و من همون مادری هستم که برای پسرک بودم.

این ها تفاوتهای بچه هاست.

درسته که رفتار ما هم رو روشی که اتخاذ میکنند اثر میذاره،

اما بچه ها با هم فرق دارن.

بچه هاتون رو با بچه های هیچکسی مقایسه نکنین،

و بی خودی به خودتون عذاب وجدان ندین و احساس گناه نکنین.

۱۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ اسفند ۹۵ ، ۱۵:۵۳
لوسی می

از میزبانی شما متشکرم!

واقعا متشکرممممم!

:|



+پسرک در مهمانیِ خونه ی مامانم،

کاش بی موقع نفرستاده بودمش.

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ اسفند ۹۵ ، ۱۸:۲۳
لوسی می

چگونه می شود مانع پرت کردن اجسام توسط بچه ها شد؟؟!

نمیدونم آیا انتظارم از پسرک زیاده که اینو درک کنه و چیزی رو پرت نکنه؟!

فکر نمیکنم انتظار زیادی باشه!



+امروز صندلیشو پرتاب کرد و مستقیم خورد به بین دو چشم گل پسر!

خدا رحم کرد واقعا.

دیروز هم جسم پرتابیش خورد به لیوان روی اپن و هزار تکه شد.

:|

۱۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ اسفند ۹۵ ، ۱۲:۵۴
لوسی می

پسرک حسابی منو دلخور کرده،

میگم بیسکوییت بهت نمیدم.

کلی جیغ و داد میکنه

و تنها چیزی که از من میشنوه اینه که هروقت خواستی درست صحبت کنی بیا صحبت کنیم.

حالا اومده میگه مامان منو می بخشی؟

- بله :) و می بوسمش.

+ حالا بهم بیسکوییت میدی؟

- به خاطر بیسکوییت معذرت خواهی کردی؟

+ آره.

- :|

+ البته نه به خاطر بیسکوییت گردها، به خاطر بیسکوییت این شکلیها! (بعد یه شکلی رو هوا میکشه که بفهمم کدومو میگه!)

:|

من دیگه حرفی ندارم!

۷ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ اسفند ۹۵ ، ۱۰:۳۳
لوسی می

امشب مستر به مناسبت دیروز،

برام یه خوکِ عروسکی خرید!

هههه ههه!

خیلی جیگره خدایی،

و مستر هم انصافا سخاوتمندانه خرید!

:دی



+پسرک اسمشو گذاشته کوکو!

۵ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ اسفند ۹۵ ، ۰۰:۰۴
لوسی می
پسرک،

و میمون دم دراز خیالی!



+ماجرا خیلی طولانیه حال ندارم توضیح بدم! :|

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ اسفند ۹۵ ، ۰۰:۰۳
لوسی می

4 ساله که من هرگز حتی یک لحظه،

وقتی پسرک بیداره،

نتونستم با آسایش  چشم رو هم بذارم.

همیشه باید مراقبش می بودم.

از خیلی از مادرها شنیدم که اسباب بازی میریختن جلوی بچه ها،

یه ساعت، نیم ساعت، یه ربع، نه! اصلا پنج دقیقه فقط،

چشم رو هم میذاشتن و تجدید قوا میکردن،

اما من هرگز نتونستم!

یعنی پسرک هرگز نذاشت!

این شد که همیشه بعد از نماز صبح،

با اینکه غالبا دیگه خوابم نمیاد،

اما گاهی به زووووور میخوابم،

که ظهر کم نیارم! که اگر کم بیارم  دیگه دیگه!

یکی دو ماهی هست که پسرک صبح که بیدار میشه

(گفته بودم که همیشه پسرکه که ما رو بیدار میکنه:دی)

اگر ببینه ما ترجیح میدیم بخوابیم،

از فریزر نون در میاره،

و غالبا تلویزیون روشن میکنه

و من میتونم لااقل به بهانه ی انتظار برای گرم شدن نون،

یه ربعی بیشتر بخوابم.

هرچند که تمام اون مدت حواسم هست که پسرک بیدارهههه!

انقدر این اتفاق، این بزرگ و فهمیده و عاقل شدن پسرک برام لذت بخش بود،

که برای خیلی ها تعریف کردم که دیگه پسرک بزرگ شده،

و من میتونم مطمئن باشم تو دقایق چرتی بودن من،

بلایی سر خودش و حتی گل پسر نمیاره!

(یادم نیست تو وب هم نوشتم یا نه!)

حالا امروز،

تمام رویاهام بر باد رفت،

و فهمیدم نباید هرگز به پسرک و گل پسر اعتماد کرد!

پسرک ساعت هشت و اندی بیدار شد،

و من خوابم میومد.

صدای تلویزیون بلند شد،

گفتم خب! مثل همیشه نشسته پای تلویزیون!

اما زهی تصور باطل، زهی خیال محال!

چشمتون روز بد نبینه!

وقتی از جام بلند شدم،

دیدم با همکاری گل پسر،

نزدیک یک کیلو شیرینی برنجی رو پودر کردن،

و زندگی برام نمونده!

زندگی مهم نیست!

تمام سر و روشون رو پودرشیرینی پاشیده بودن.

تمااااااااااااام موهاشووووون!

دستها، پاها، رو مبل ها، رو فرش، رو سرامیک!

وااااای خدا!

صحنه غیر قابل هضم بود برام!

به ناچار هر دو رو حموم بردم، و شیرینی ها رو جارو کردم.

این شد که ما ساعت دوازده ظهر صبحانه خوردیم!




+من جارو میکردم، پسرک بقیه ی شیرینی ها رو پودر میکرد که خیالش راحت بشه، این دیگه جیغمو درآورد!!

بعد باز من جارو کردن رو ادامه میدادم، و گل پسر خاک گلدون ها رو رو زمین می پاشید!

که یه ماهی بود این کار رو نکرده بود و فکر میکردم دیگه فراموش کرده این کار رو!

آخه چراااا؟؟؟!

+عجب روزی بود! :|

+همینطوری اضافه کنم که الحمدلله پسرک در طول روز بیشتر از یک ساعت، یک ساعت و نیم تلویزیون تماشا نمیکنه.

۱۴ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ اسفند ۹۵ ، ۱۶:۱۲
لوسی می

در راستای تلاش برای کنترل لحن و صدام(اینجا و اینجا

تصمیم گرفتم از خودِ پسرک طلب کمک کنم.

یه بازیِ "تیک و ضربدر" راه انداختیم،

قراره هروقت هرکدوممون کار اشتباهی کرد،

اون یکی با ضربدر بهش بگه.

مثلا من اگر صدامو بالا ببرم،

پسرک بهم میگه: مامان ضربدر!

بعدم توضیح میده که چرا،

مثلا چون داد زدن کار بدیه.

و بعد من عذرخواهی میکنم و تصمیم میگیرم دیگه داد نزنم!

اوایل که شروع کردیم بیشتر تصمیم و هدفم اصلاح خودم بود،

که لااقل از ترس گیرهای پسرک خودکنترلی بیشتری داشته باشم!

اما به طرز بسیار دلنشینی رو پسرک هم اثر گذاشته.

یعنی وقتی میگم پسرک ضربدر!

کاملا دقت میکنه که چرا ضربدر گرفته،

و وقتی میگم پسرک تیک!

چشماش از ذوق برق میزنه

و احساس غرور میکنه.

:)



+امیدوارم کارا و اثربخش باشه برای هردومون!

+ یه چیزی تو مایه های همون جدول ستاره ست!

با این تفاوت که گفتاریه!

۴ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ اسفند ۹۵ ، ۲۲:۴۸
لوسی می