من خیلی شاکی ام!
هیچی به ذهنم نمیرسه برای مستر بخرم.
:(
امشب رفتیم فروشگاه،
و من خودمو کشتم که در غفلت مستر براش چیزی بخرم!
نشد دیگه.
:(
پس فردا تولد مستره.
و با توجه به اینکه هفته ی بعدش روز پدره،
تصمیم دارم هفت شبانه روز جشن و پایکوبی داشته باشیم.
:دی
+ولی واقعا تو ایجاد ایده ی جدید درمانده شده ام!
حتی نمیدونم برای تولدش چی بخرم! چه برسه به یه هفته جشن و پایکوبی!
بادیگارد همین الان تموم شد،
تو فیلم یه مونولوگ هست که میگه:
به کسی که شغلش رو بازیچه ی زنش کنه دختر نمیدم!
بهت میگم:
شما هم شغلت رو بازیچه ی زنت نکردی!
میخندی!
حرصم میگیره از احساس موفقیتت!
از احساس ناجوانمردانه ی تایید شدنت با یک دیالوگ.
بعد در مورد نمایندگی مجلس صحبت میکنیم،
میگم هرکسی که میتونه تو این دوره زمونه باید یه گوشه ی این مملکت رو بگیره،
میگم حتی اگر آدم پیر بشه به پای این کار، باید بشه اما نذاره این مملکت اینطور به فنا بره،
میگی خب تو چرا تو شغل من چنین دیدی نداری؟
به من کمک کن که یه گوشه ی این مملکت رو بگیرم بلندش کنم.
بحث بالا میگیره!
بحث احساس عقب موندگی من،
همینی که هست های تو،
آرزوهای من،
تلاشت رو بکن های تو،
دلتنگی های من، گلایه های من از تنهایی هام،
همینی که هستهای تو.
کسانی مثل تو هستندهای تو،
حرفهات آروم کننده نیست،
به من میگی: تو دوست داری بعد از سی سال یه کارمند معمولی باشم اما بیشتر پیش شما؟
چیزی نمیگم،
فقط میدونم از حرفهای هردومون بوی خودخواهی به مشامم میرسه،
درست یا غلط در همین لحظه و در نتیجه ی این بحث،
تو یه آدم خودخواهی که موفقیت خودت و رسیدن به آرزوهای خودت برات بزرگترین هدف زندگیه،
حتی به قیمت کنار گذاشتن خانواده ت.
و من یک آدم خودخواهم که آرامش خودم و لذتهای خودم برام بزرگترین هدف زندگیه،
حتی به قیمت کنار گذاشتنِ آرمانهام و مملکتم.
اما کاش همون اول بهم میگفتی آدم هرچیز این دنیا رو فدای زن و بچه ش کنه ارزش داره!
لازم نبود این کار رو بکنی! فقط میگفتی...
کاش قدری احساس میکردم قدرشناس تنها بودنهامی.
وقتی می بینم یوزر مستر ترکیب اسمهامونه و سال تولدهامون!
:)
+پر از عشق شدم الان :دی
فردا سالگرد رسمیِ عقد رسمی من و مستره!
ما سال 87 عقد کردیم که سال کبیسه بود،
هشت سال از ازدواجمون گذشته،
و امسال هم سال کبیسه ست!
:)
این دفعه دلتنگی و بی قراری من برای مأموریتهای مستر،
به طرز عجیبی به خشششم تبدیل شد!
خشم!
امشب مستر به مناسبت دیروز،
برام یه خوکِ عروسکی خرید!
هههه ههه!
خیلی جیگره خدایی،
و مستر هم انصافا سخاوتمندانه خرید!
:دی
+پسرک اسمشو گذاشته کوکو!
دو روز زودتر از موعد،
گل پسر رو برای آخرین واکسنِ دوران شیرخوارگیش بردم مرکز بهداشت.
و الان خوابیده...
+پاش درد میکنه. پاشو میگیره و هی میگه پا! و نق نق میکنه یعنی درد دارم و این حرفا!
دردت به جونم مادر! دیگه تموم شد خیالت راحت :*
+در راه برگشت یه جعبه شیرینی گرفتم و سه عدد جوراب برای مستر!
که روز مهندس رو براش گرامی بدارم:)
من تا به حال هیچوقت به مستر جوراب هدیه نداده بودم،
برای همین در فقر جورابیکِ شدییییییدی به سر می برد!
و این شد که از دیدن جورابها به اندازه ی دیدن سکه ی طلا شادمان شد! (الکی البته!)
همیشه فکر میکنیم
"یکی باید باشه، که آدمو بلد باشه"
به این فکر نمیکنیم
که آیا خودمون هم کسی رو بلدیم؟!
وحشتناک خوابم میاد.
در حد نیاز به چوب کبریت برای بازنگه داشتنِ چشمها!
ولی باید منتظر بمونم کار ماشین لباسشویی تموم بشه،
لباسهای مستر رو در بیارم.
آآآآه!
همین الان مستر پیام فرستاد که رسیده،
و منم باید پاشم برم مقدمات ورودش رو فراهم کنم.
خدایی گرسنه ام در حد المپیک!
:|
+ هوای خونه برگشته...
+هواخواهِ تو ام جانا و میدانم که میدانی..
امشب ساعت نه شب مستر پرواز داره
و ان شالله برمیگرده،
و من باورم نمیشه که اینقدر "استرس" دارم!
فکرم اصلا کار نمیکنه..
استرس دارم!
یه عالمه اضطراب و استرس تو قلبم هست،
قلبم همچنان فشرده است و پر از درد!
شاید بی دلیل!
شاید!
+فکر میکنم هیچ چیز جز قرآن کمکم نکنه!
صبح با مستر تماس گرفتم و خواستم زودتر برگرده.
طفلک داغونتر از من بود؛
و مثل همیشه من به خاطر درخواستم احساس گناه کردم!
ظهر مستر تماس گرفت
و از من خواست با بچه ها برم پیشش!
گفت که به این زودی ها برگشتنی نیست!
و من باز احساس گناه کردم!
اگر من به مستر فشار بیارم که شغلشو عوض کنه،
چه اتفاقی میفته؟!
+ممکنه همه ی عمر،بابت ترک شغل دوست داشتنیش احساس خلاء و دلخوری داشته باشه! نه؟!
شایدم از فشاری که من بیارم این حس رو پیدا کنه و در همه ی عمر از من ناراحت باشه.
شایدم فکر کنه دارم تهدیدش میکنم و حس و اقتدار مردانه ش خدشه دار بشه.
یا شاید خیر و برکتی به واسطه ی این نوع اصرار من از زندگیمون حذف بشه،
و یا شاید خدا مدتهاست که منتظره که خودمون برای اصلاح این وضع کاری بکنیم!
یا شاید...
نمیدونم!
نمیدونم چقدر این تصمیم احساسیه یا عقلانی،
اما تصمیم دارم این کار رو بکنم!
کاش یکی پیدا میشد بهم بگه خدا دوستت داره و این شغل و این سختی ها پر از خیر است برای تو،همسرت، بچه هات و زندگیت!
یکی که بهش ایمان داشتم..
یکی که فقط منو مخاطب قرار بده، فقط من!
نه همه ی خانمهایی که همسرانشان فلانند خیر می بینند لابد!
چقدر نیاز دارم به یک بازپروری روحی!