ماجراهای من و خودم!

این منم با همه ترکیباتش...

ماجراهای من و خودم!

این منم با همه ترکیباتش...

ماجراهای من و خودم!

یک عدد لوسی‌می هستم در جستجوی مهربانی :)

مستر بهم میگه تو شبیه لوسی‌می هستی!
برای همین اسمم اینه :)

+پسرکی هشت ساله،
و گل پسری پنج ساله دارم.

طبقه بندی موضوعی
کلمات کلیدی
بایگانی
پربیننده ترین مطالب

۵۲ مطلب در تیر ۱۳۹۶ ثبت شده است

از خدا که پنهون نیست از شما چه پنهون،

ما به خاطر شرکت در مراسم سالگرد این شهید به ییلاق رفتیم.

و من هم مدتی بود دوباره به این موضوع  فکر میکردم،

لذا دیشب دوباره فهمیدم خدا منو می بینه!

و از اونجایی که میدونه من بسیارضعیف هستم؛

خودش منو انداخته تو ساده تریــــــــــــن مدل مجاهدت.

هرچند که من تا الان از پس همین هم برنیومدم،

اما از الان به بعد با اون قولِ دیشب،

و به لطف خدا قراره که از پسش بربیام.



+که من روزی قهراً باخدا تنها خواهم ماند.





+معنی نداشت نه؟!
هزار بار مدلهای مختلف نوشتمش!
حس کردم این گویاترینه!


۸ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ تیر ۹۶ ، ۱۰:۳۲
لوسی می

من نمیدونم فاز اینایی که تو این دو روز گذشته،

پست گذاشتن که بیاین برای موفقیت همه ی کنکوری ها دعا کنیم چی بوده!

:|

۷ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ تیر ۹۶ ، ۱۰:۱۱
لوسی می

مستر فردا عازم مأموریته،

و امروز من از اینکه احساس کردم او به صورت افراطی(به نظر من افراطی!)،

این شغل رو _که جز عذاب برای من نبوده_ دوست داره،

و راه به راه از سازمانِ سه نقطه شون حمایت میکنه،

شاکی شدم!



+وای خدایا من کِی آروم میگیرم؟

چرا من اینقدر ضعیفم آخه؟

چرا تموم نمیشه این کابوس؟

کِی میخوام از این توقعات مسخره م دست بردارم؟

و کِی میخوم دل و ذهنم رو آروم کنم؟

میخوام این دفعه آخرین دفعه ای باشه که از شغل مستر پیش کسی حرف میزنم!

آخرین دفعه.

به شما وعده ندادما! :دی

غرهای من در این وبلاگ همچنان ادامه داره! :)

اما به شما قول میدم دیگه هیچوقت پیش هیچ کسی در عالم حقیقی،

حتی کلمه ای از شغل مستر حرف نزنم!

نهایت صحبت من از شغل مستر، عنوان شغلش خواهد بود!

:)

قولِ قولِ قول :)



۷ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ تیر ۹۶ ، ۲۰:۳۴
لوسی می

و وای از اینکه به بخشی از تیپ شخصیتیِ خودت پی ببری،

که خودت اصلاً از اون تیپ آدمها خوشت نمیاد!

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ تیر ۹۶ ، ۲۰:۲۸
لوسی می

و وای از اینکه احساس کنی کسی که باهاش به سفر رفتی،

منتظره تا رفتاری داشته باشی،

و براساس همون رفتار، تو رو قضاوت کنه!

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ تیر ۹۶ ، ۲۰:۲۶
لوسی می

وای از وقتی که از کسی عصبانی باشی،

و او خونسرد و بی تفاوت رفتار کنه!

۷ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ تیر ۹۶ ، ۲۰:۲۴
لوسی می

رفقا ما باز داریم میریم ییلاق!

:)


+برمیگردم! ان شالله.

+خوش بگذره الهی!

۶ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ تیر ۹۶ ، ۰۱:۰۹
لوسی می

امروز با بچه ها رفتیم بیرون،

تو راه بازگشت یه آب معدنی خریدم.

الان بطری رو برداشتم و قدری آب خوردم،

بعد روی بطری رو نگاه کردم،

و دیدم شعار برندش اینه:

بنوش و شکر کن!

:)



+بسیار بسیار زیر تأثیر قرار گرفتم :)

خدا خیرشون بده.

۱۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ تیر ۹۶ ، ۱۲:۴۰
لوسی می

امروز پسرک برای اولین بار،

از اینکه یک کاری رو نمیتونه بکنه،

اما دیگری می تونه،

بسیار ناخشنود و گریان شد!



+البته که اون "دیگری"، یک شخصیت موهوم و خیالی و عملاً یک سوپرکید بود،

اما خب این اولین مقایسه ی تواناییهای خود و دیگران،

توسط پسرک بود.

کاری که من هرگز در موردش انجام ندادم.

و البته در صورت پرسیدنِ خودش در مورد سایرین هم،

تواناییهای بقیه رو انکار نکردم!

+اون کار چی بود؟ دومینوی طولانی چیدن!

دومینوی پسرک هی وسط کار خراب میشد :دی

۷ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ تیر ۹۶ ، ۱۳:۱۳
لوسی می

اون بالونهای آرزو رو یادتونه؟ (+)

تو همین سفرمون مثلا فرستادیم هوا!

با یه ماجرایی!

اولی رو که مستر جرئت نمیکرد رها کنه بفرسته تو آسمون.

چون اونجا پر از دار و درخت بود و میترسیدیم به درختی چیزی گیر کنه آتش سوزی بشه،

برای همین بهش نخ وصل کردیم که هدایتش کنیم اما خب طبیعتاً محدودش کردیم!

افتاد تو خونه ی همسایه و بعدم بدو بدو رفتیم آوردیم!

دومی رو بر اساس این تجربه بردیم به یک بلندی!

اما از بس باد اومد که بدون ذره ای مقاومت از جانب بالون محترم،

تا بازش کردیم پاره شد!

اینم از آرزوهای ما!

:))



+اینجا هم بخشی از بهشت خدا روی زمین!
۲۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ تیر ۹۶ ، ۱۶:۱۸
لوسی می

یهو جوگیر شدم،

تصمیم گرفتم یه فعالیتی رو شروع کنم!

الان ساعت سه و نیم بامداده،

و صدای اذان داره میاد!

هم اکنون فعالیتم تمام شد!

:)



+ان شالله که برکت داشته باشه برامون.

به زودیِ زودی میام بهتون میگم فعالیتم چی بود و چی هست!

:)

۱۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ تیر ۹۶ ، ۰۳:۳۵
لوسی می

یهو با مستر رفتیم خونه ی ییلاقی پدرش.

سه روز بچه ها صبح تا شب،

تو خاک و باغ و رودخونه،

و دنبال بره و مرغ و جوجه ها و سگ و گربه بودن!

گل پسر که اصلا غمش نبود که اینها موجود زنده ان،

یه جوری برخورد میکرد که گوسفندها از دستش فرار میکردن!

:))

تا چشم میچرخوندم می دیدم دنبال یه جونور دیگه میدوه!

تنها کمبودی که بود،

عدم وجود یک الاغ عزیز بود که سواری بدههههه! :))

:)



+وای که چقدر اونجا هیجان انگیزه واسه من!

یکی از رویاهام اینه که خیلی زود،

تو همین سن و سال بچه ها،

یک چونان جایی خونه زندگی داشته باشم،

و زندگی کنیم.

اما خب!

شدنی نیست و این رویا دست نیافتنی به نظر میرسه.

همین باعث میشه که با وجود همه ی محدودیتها،

وقتی پدر مستر مدام و مدام و مدااااام اصرار میکنه که من ده روز با بچه ها و بدون مستر برم اونجا پیششون بمونم،

راستش ته دلم قدری وسوسه هم میشم!

۱۴ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ تیر ۹۶ ، ۱۹:۱۴
لوسی می

تقریبا دو هفته پیش،

به پسرک چند دونه لوبیا دادم،

گفتم اگه بهشون آب بدی و مواظبشون باشی،

خدا به شما و این لوبیاها کمک میکنه که بتونن گل بشن!

اصصصصلا فکرشم نمیکردم که تنهایی این مسئولیت رو تا به این حد ایده آل انجام بده،

بدون اینکه من حتی یادآوری کنم*

تمام این مدت لوبیاها رو ساپورت کرد،

و امروز تو گلدونهای رنگی رنگیش( + )کاشت.

:)



+اگر حتی ذره ای حسن ظن داشتم که از پسش برمیاد،

تنوعشو بیشتر میکردم لااقل!

نه اینکه همه ش لوبیا! :(

+نکته ی آموزشی: بچه هاتونو دست کم نگیرین! :)

*بجز همون روز اول که وقتی دیدم آبش خشک شده،

بهش تذکر دادم نباید بذاری خشک بشه یا حتی زیادی آب بدی.

۱۵ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۶ تیر ۹۶ ، ۱۲:۵۹
لوسی می

گاهی برای انجام کارهای زمان بر به صورت یهویی،

به یه انگیزه ی خیلی قوی نیاز دارم.

مثلا وقتی کل خونه مثل بازار شام به هم ریخته میشه،

بهترین روش حل مشکل اینه که مهمون دعوت کنیم،

تا در کمتر از یک ساعت همه چیز جمع و جور و ایده آل بشه!



+این روش رو امروز استفاده کردیم

و من خیلی راضی و خوشحالم! :دی

۶ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ تیر ۹۶ ، ۰۰:۵۶
لوسی می

ما از آن گذشته و دیونی که خوبان به گردن ما دارند نمی‌توانیم رها بشویم

و به این آینده که معلوم نیست دور باشد به سرعت نزدیک می‌شویم.

این معمّا ظاهراً هیچ‌گاه حل نمی‌شود

که چرا حرکت بی‌رحمانه و مقتدرانۀ زمان را که از روی ما عبور می‌کند متوجه نمی‌شویم.

ما همانطور که حرکت زمین را متوجه نمی‌شویم،

عبور زمان را هم درک نمی‌کنیم.

معلوم نیست چرا ما این توهّم را داریم که همه چیز ثابت است.

ما تنها پس از مرگ، صدای غرش مهیب حرکت زمین و زمان را احساس خواهیم کرد

و تنها پس از خروج از این جهان عظمت کائنات را درخواهیم یافت؛

اگر دریابیم.

هم‌اکنون راه نجات از رنج تمام آسیب‌هایی که به خودمان زده‌ایم،

پناه بردن به خدایی است

که در لحظات آخر ماه مبارک رمضان

در مهربان‌ترین حالت خود قرار دارد.

خدایا ما را ببخش که خاطرات خوبی را در این ماه مبارک خلق نکردیم.

تنها دست‌مایۀ ما از این ماه رمضان تهی‌دستی ماست

و اینکه از خود راضی نیستیم.

ای خدایی که ازخودراضی بودن را دوست نداری،

از ما بی‌دلیل راضی باش

و از فضلت به ما ببخش

و ما را در آغوش رحمت خود بگیر و رها نکن.




+آدم در پایان ماه رمضان

چقدر دلش برای خوب بودن تنگ می‌شود.

+عطر جنت تمام شد افسوس!

رفقا التماس دعاااااا.

+متن از جناب پناهیان.

۷ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ تیر ۹۶ ، ۱۷:۵۸
لوسی می